تاریخچه و مبانی نظری تفکر انتقادی
اگرچه مطالعه و بررسی در باب تفکر انتقادی در طی ۲۵ سال آخر قرن بیستم شدت یافته است، ریشه این نوع تفکر را میتوان تا حدود ۲۵۰۰ سال پیش و تا زمان سقراط ردیابی کرد. سقراط به تمرکز معلمان بر پرورش مهارتهای استدلالی یادگیرندگان تأکید داشت (آورهویزر، ۱۹۹۷؛ پل، الدر[۱] و بارتل[۲]، ۱۹۹۷). سالهای متمادی بعد از سقراط، تفکر انتقادی آنچنان که باید مطـرح نبود تا اینکه اندیشه انتقادی در دوره نوگرایی توجه روشنگران سده هجدهم از جمله کانت را به خود جلب کرد. این مفهوم در دوره فرانوگرایی توسط افرادی همچون جان دیویی، ماکس بلک، گوردون هولفیش، رابرت انیس، متیو لیپمن، جان مک پک و ریچارد پل وارد فرایند تعلیم و تربیت شد (جهانی، ۱۳۸۲). در اوایل قرن بیستم، جان دیویی (۱۹۳۳) در کتاب «ما چگونه فکر میکنیم[۳]» با تأکید بر «تفکر تأملی» الهامبخش مربیان در رشد دادن تفکر کودکان شد. به عقیده وی هدف اصلی آموزش به جای حفظ کردن طوطیوار مطالب، باید تفکر تأملی و یادگیری نحوه تفکر باشد. وی تفکر تأملی را حالتی از شک و تردید، سردرگمی و مخمصه فکری[۴] میدانست که به دنبال آن تفکر اتفاق میافتد و فرد درصدد جست و جوی اطلاعاتی که آن شک را برطرف میکند، برمیآید. در نهایت، با یافتن اطلاعات سردرگمی فرد پایان مییابد (۱۹۳۳، ص. ۱۲). دیویی تفکر تأملی را «مد نظر قرار دادن فعالانه، مصرانه و دقیق یک عقیده یا یک شکل فرضی از دانش با در نظر گرفتن زمینههایی که از آن حمایت میکند و در نهایت به نتیجهگیری می انجامد» تعریف میکرد (دیویی، ۱۹۳۳، ص. ۹). امروزه اکثر متخصصان، تفکر تأملی دیویی را همخوان با تفکر انتقادی میدانند (گریسون،۱۹۹۱).
در خلال قرن بیستم، متخصصان به حمایت از دیدگاه دیویی مبنی بر اینکه یادگیری نحوه تفکر باید هدف اصلی آموزش باشد، پرداختند و توانایی تفکر نقادانه را به عنوان هدف آموزش مورد تأکید قرار دادند. با معطوف شدن توجهها به تفکر انتقادی متخصصان تعاریف مختلفی را از آن ارائه دادند. با این حال، تا سال ۱۹۹۰ تعریفی روشن از تفکر انتقادی که مورد توافق همگان باشد، حاصل نشد. در سال ۱۹۹۰ انجمن فلسفی امریکا از این نوع تفکر تعریفی مورد توافق را مطرح کرد که تعاریف برجسته قبلی در شکلگیری آن تأثیر بسزایی داشتند (گیانکارلو و فاسیونه، ۲۰۰۱). در ادامه، به مرور این تعاریف پرداخته میشود.
۲-۱-۱- تفکر انتقادی
یکی از اولین تعاریف تفکر انتقادی تعریف گلیزر و همکار وی واتسون است. در اواخر دهه ۱۹۳۰، تحقیقات گلیزر در زمینه آموزش تفکر انتقادی تحت تأثیر کارهای دیویی قرار گرفت. گلیزر با الهام از دیویی تفکر انتقادی را به صورت زیر تعریف کرد:
«تفکر انتقادی [ترکیبی از] (۱) نگرش[۵] در مورد گرایش به در نظر گرفتن فکورانه مسائل و موضوعاتی که وارد دامنه تجربیات فرد میشوند، (۲) دانش روشهای بررسی منطقی و مستدل و (۳) مهارتهای به کار بردن این دانش است. تفکر انتقادی تلاش مداومی را برای بررسی هر عقیده یا هر شکل فرضی از دانش با در نظر گرفتن شواهد و مدارکی که از آن حمایت میکند و در نهایت به نتیجهگیری می انجامد، ایجاب میکند» (گلیزر، ۱۹۴۱، ص. ۵).
روشن است که بخش دوم این تعریف بر مبنای تعریف دیویی از تفکر تأملی قرار دارد. همانطور که تعریف بالا نشان میدهد به عقیده گلیزر تفکر انتقادی ترکیبی از نگرش، دانش و مهارت است. بر همین مبنا، بعدها گلیزر و واتسون یکی از جامعترین تعاریف تفکر انتقادی را مطرح کردند که تفکر انتقادی را شامل این موارد میدانست: (۱) نگرشهای [فرد نسبت به] تحقیق که شامل توانایی تشخیص وجود مسأله و پذیرش نیاز کلی به شواهد و مدارک در حمایت از آنچه که ادعا میشود درست است، میگردد (۲) دانش مربوط به نتیجهگیریها، انتزاعها و تعمیمهای معتبر که در آنها درستی انواع متفاوت شواهد و مدارک به طور منطقی تعیین میشود و (۳) مهارتهای مربوط به استفاده از این نگرشها و دانش در موقعیتهای واقعی (واتسون و گلیزر، b1980). تعریف واتسون و گلیزر به دلیل جامع بودن بیش از همه تعاریف هم دوره خود مورد استفاده قرار گرفت (فیشر[۶]، ۲۰۰۱). گرساید[۷] (۱۹۹۶) معتقد است جدیدترین تعریفهای تفکر انتقادی نیز به ندرت از این تعریف فراتر میروند.
یکی دیگر از اولین تعریفهای تفکر انتقادی توسط درسل[۸] و میهیو[۹] (۱۹۵۴) ارائه شد. آنها تفکر انتقادی را مجموعه تواناییهای مورد استفاده در حل مسأله تعریف کردند. این مجموعه از پنج توانایی به این شرح تشکیل میشد: (۱) توانایی تعریف یک مسأله، (۲) توانایی انتخاب اطلاعات مربوط به راه حل مسأله از طریق ارزیابی شواهد و منابع، (۳) توانایی تشخیص فرضهای بیان شده و بیان نشده، (۴) توانایی تدوین و انتخاب فرضیههای مربوط و نویدبخش و (۵) توانایی بیرون کشیدن نتیجهگیریهای معتبر و قضاوت در مورد اعتبار این نتیجهگیریها (درسل و میهیو، ۱۹۵۴، ص. ۱۷۹).
در سـال ۱۹۶۲ انیس یکی از برجستهترین متخصصـان تفکر انتقادی، مقاله معروفی را تحت
عنوان «مفهوم تفکر انتقادی[۱۰]» ارائه کرد و در آن به جانبداری از آموزش تفکر انتقادی پرداخت. وی در این مقاله بیان کرد که باید یادگیرندگان در پرداختن به تفکری که تأملی و در جهت آن چیزی است که باید به آن اعتقاد داشت یا آن را انجام داد، کمک شوند. به عبارت دیگر، وی تفکر انتقادی را به صورت «تفکر تأملی عاقلانهای که بر تصمیمگیری در مورد اینکـه به چه چیز اعتقاد داشته باشیم یا چه کاری را انجام دهیم، متمرکز است» تعـریف کـرد (انیس، ۱۹۸۵، ص. ۴۵).
در سال ۱۹۷۸ بروکفیلد تفکر انتقادی را ترکیبی از چهار عامل تعریف کرد: (۱) شناسایی و به چالش کشیدن مفروضههایی که به عنوان پایه و اسـاس ایدهها، ارزشها و اعمـال عمل میکنند، (۲) در نظر داشتن اهمیت بافت، (۳) فرض کردن و کشف کردن حالتهای احتمالی ممکن و (۴) شکگرایی خردمندانه[۱۱].
بیر (۱۹۸۵، ص. ۲۱۴) تفکر انتقادی را به صورت «تجزیه و تحلیل دقیق، مصرانه و بیطرف هر دانش، ادعا یا عقیدهای به منظور قضاوت در مورد اعتبار و یا ارزش آن» تعریف میکند (ص. ۲۱۴). مهیرز[۱۲] (۱۹۸۶) تفکر انتقادی را به عنوان توانایی پرسیدن سؤالهای مقتضی و مناسب و تجزیه و تحلیل پاسخها بدون ملزم بودن به ارائه پاسخهای احتمالی دیگر تعریف میکند. کرفیس (۱۹۸۸) تفکر انتقادی را کندوکاوی به منظور به دقت بررسی کردن یک موقعیت، سؤال، مشکل، یا پدیده در نظر میگیرد که به وسیله آن فرد میتواند به نتیجه منطقی قابلتوجیهی برسد. بنا به عقیده کرفیس از ویژگیهای این نوع تفکر آن است که در آن تمام مفروضهها قابل به چالش کشیده شدن هستند، با دیدگاههای متفاوت بیباکانه مواجهه میشود و نسبت به نتیجهگیری خاصی سوگیری وجود ندارد.
علی رغم تلاشهایی که این متخصصان برجسته در تعریف تفکر انتقادی داشتند، هیچ یک از این تعاریف مورد توافق همگان قرار نگرفت. این امر در سال ۱۹۹۰ منجر به انجام پروژه تحقیقاتی دلفی توسط انجمن فلسفی امریکا به منظور ارائه تعریفی مورد توافق متخصصان تفکر انتقادی شد. گرچه بعد از آن، تعاریف دیگری از تفکر انتقادی مطرح شده است (هالپرن، ۱۹۹۹؛ پل، ۱۹۹۳؛ اسکریون[۱۳]، ۱۹۹۷) ولی هیچکدام به اندازه تعریف مورد تأیید انجمن فلسفی امریکا به دلیل پشتوانه محکم این تعریف مبنای مطالعات محققان قرار نگرفته است. به همین دلیل و همچنین به دلیل تمرکز این تعریف بر تقکر انتقادی در سطح دانشگاه پژوهش حاضر نیز این تعریف را مبنای کار خود قرار داده است. در ادامه، پروژه تحقیقاتی دلفی و دستاوردهایش مورد مطالعه و بررسی قرار میگیرند.
۲-۱-۱-۱- تلاشی در جهت ارائه تعریفی مورد توافق همگان: پروژه تحقیقاتی دلفی در سال ۱۹۹۰
از آنجا که تا اواخر دهه ۱۹۸۰ تعریفی از تفکر انتقادی که مورد توافق همگان باشد، وجود نداشت، انجمن فلسفی امریکا بر آن شد تا برای ارائه تعریفی مورد اجماع همگان زمینهای را فراهم آورد. برای این منظور انجام تحقیقی در قالب تحقیق کیفی دلفی در نظر گرفته شد. از ویژگیهای روش تحقیق دلفی تشکیل گروهی از متخصصان است که با یکدیگر مشارکت دارند. به بیان دقیقتر، این روش به منظور قادر کردن متخصصان به همفکری مؤثر در مورد موضوعی، در حالی که در فواصل مکانی دور از هم قرار دارند، به وجود آمده است. در این روش یک محقق اصلی کار گروه را سازماندهی میکند و سؤال اصلی را در اختیار گروه قرار میدهد. سپس، محقق اصلی تمام پاسخها را دریافت میکند، آنها را خلاصه میکند و خلاصهها را به همه افراد گروه برای دریافت واکنشها، پاسخها و یا سؤالات آنها برمیگرداند. اعضای گروه نظر موافق یا مخالف خود را درباره خلاصهها اعلام میکنند. زمانی که به نظر رسید توافق اعضای گروه در حال حاصل شدن است، محقق اصلی آن را مطرح میکند و نظر دیگران را در مورد آن جویا میشود. اگر اعضا نظر موافق نداشتند، نظرات مخالف ثبت و بررسی میشوند. به همین ترتیب، کار تا جایی دنبال میشود که توافق اعضای گروه حاصل شود (فاسیونه، ۲۰۱۱).
با توجه به فرایند روش تحقیق دلفی انجمن فلسفی امریکـا در سـال ۱۹۸۷ پیتـر فاسیـونه،
فیلسوف و نویسنده برجسته در زمینه تفکر انتقادی، را به عنوان ریاست پروژه تحقیقاتی خود به
کار گماشت. فاسیونه گروهی متشکل از ۴۶ نظریهپرداز متخصص در چندین رشته تحصیلی دانشگاهی را در کانادا و امریکا گرد هم آورد و پروژه در سال ۱۹۸۸ آغاز شد. سؤالی که فاسیونه مطرح کرد این بود که تفکر انتقادی در سطح دانشگاه چگونه باید تعریف شود تا افرادی که در این سطح تدریس میکنند بدانند چه مهارتها و چه گرایشهایی را در دانشجویان پرورش دهند. نتیجه فعالیتهای این گروه بعد از ۶ دوره بحث و تبادل نظر تدوین توافقی مهم در مورد مفهوم تفکر انتقادی به قصد هدایت برنامههای درسی، آموزشی و سنجش دانشگاهی بود. این توافق در سال ۱۹۹۰ مورد تصدیق و تأیید انجمن فلسفی امریکا قرار گرفت و گزارش دلفی[۱۴] نامیده شد (انجمن فلسفی امریکا، ۱۹۹۰؛ فاسیونه، ۲۰۱۱). این توافق در بیانیهای تحت عنوان «تفکر انتقادی: بیانیه اتفاق نظر متخصصان در مورد اهداف سنجش و آموزش تربیتی[۱۵]» به صورت زیر منتشر گشت:
«… ما تفکر انتقادی را قضاوت خودتنظیم هدفمندی میدانیم که حاصل تعبیر و تفسیر، تجزیه و تحلیل، ارزیابی و استنباط [یا نتیجهگیری] علاوه بر توضیح ملاحظات مستند، مفهومی، روششناختی، معیارشناختی یا بافتی است که قضاوت بر اساس آنها صورت میگیرد. متفکر نقاد ایدهآل عادتاً فردی کنجکاو، مطلع و آگاه، به دنبال دلیل، نسبت به عقاید نو یا متفاوت گشودهذهن، انعطافپذیر، در ارزیابی بیطرف، در مواجهه با سوگیریهای شخصی با خود روراست و صادق، در قضاوت محتاط، مایل به تجدید نظر، درباره موضوعات دارای نظر روشن و خالی از ابهام، در برخورد با مسایل پیچیده قاعدهمند، در جست و جوی اطلاعات مرتبط پیگیر و سختکوش، در انتخاب معیارها منطقی و معقول، در کندو کاو و بررسی متمرکز و به دنبال نتیجهگیریهایی است که تا جایی که موضوع و شرایط امکان میدهند، دقیق هستند. بنابراین، پرورش متفکر نقاد خوب به معنای کار در جهت این ایدهآل است. این کار رشد مهارتهای تفکر انتقادی را با پرورش این گرایشها تلفیق میکند که همواره به بینشهای سودمند می انجامد و پایه و اساس یک جامعه منطقی و دمکرات است» (انجمن فلسفی امریکا، ۱۹۹۰؛ ص. ۲).
به این ترتیب، تعریف مورد تأیید انجمن فلسفی امریکا رهنمودهای مهمی در مورد اینکه تفکر انتقادی چه هست و چه نیست فراهم آورد. این بیانیه بیان میکند تفکر انتقادی تنها شامل مهارتهای شناختی نیست. بلکه، مؤلفهای گرایشی نیز در آن وجود دارد (انجمن فلسفی امریکا، ۱۹۹۰). در ادامه، مؤلفههای تفکر انتقادی بر مبنای تعریف انجمن فلسفی امریکا مورد مطالعه و بررسی قرار خواهند گرفت.
۲-۱-۱-۱-۱- مؤلفههای تفکر انتقادی
بنا به تعریف انجمن فلسفی امریکا تفکر انتقادی شامل دو مؤلفه مهارتهای شناختی و فراشناختی و گرایشهای عاطفی[۱۶] است (انجمـن فلسفـی امریکا، ۱۹۹۰). نه تنها یک متفکـر نقـاد نیازمند برخورداری از مهارتهای شناختی و فراشناختی است، بلکه باید به استفاده از این مهارتها تمایل و گرایش داشته باشد. ادامه بحث، به این مؤلفهها به طور جداگانه میپردازد.
۲-۱-۱-۱-۱-۱- مؤلفه مهارتی تفکر انتقادی
همانگونه که در بیانیه توافقی هیأت متخصصـان پروژه دلفی آمده است، این متخصصان مهارتهای اساسی تفکر انتقادی را مهارتهای تعبیر و تفسیر، تجزیه و تحلیل، ارزیابی، استنباط یا نتیجهگیری، توضیحدهی و خودتنظیمی میدانند. در این بیانیه مهارت تعبیر و تفسیر به صورت «درک و بیان معنا یا اهمیت انواع گستردهای از تجربیات، موقعیتها، اطلاعات، رویدادها، قضاوتها، آداب و رسوم، عقاید، قوانین، روشها یا معیارها» (ص. ۶) تعریف میشود. منظور از مهارت تجزیه و تحلیل «شناسایی روابط استنباطی که به نظر میرسند بین گفتهها، سؤالات، مفاهیم، توصیفات یا اشکال دیگر بازنماییها[۱۷] – به قصد بیان عقاید، قضاوتها، تجربیات، دلایل، اطلاعات و باورها- وجود دارند و یا واقعاً وجود دارند» (ص. ۷) است. مهارت ارزیابی به «ارزیابی اعتبار گفتهها یا بازنماییهای دیگری که توصیفی از ادراک، تجربه، موقعیت، قضاوت، عقاید یا باورهای فرد هستند و ارزیابی قدرت منطقی روابط استنباطیای که بین گفتهها، توصیفات، سؤالات یا دیگر اشکال بازنمایی به نظر میرسند» (ص. ۸) برمیگردد. منظور از مهارت استنباط یا نتیجهگیری «شناسایی و به دست آوردن عناصر مورد نیاز برای بیرون کشیدن نتیجهگیریهای خرمندانه؛ شکل دادن به حدسیات و فرضیات؛ در نظر گرفتن اطلاعات مرتبط و بیرون کشیدن پیامدهای ناشی از اطلاعات، گفتهها، اصول، شواهد و مدارک، قضاوتها، عقاید، باورها، مفاهیم، توصیفات، سؤالات یا دیگر اشکال بازنمایی» (ص. ۹) است. مهارت توضیح به صورت «بیان نتایج استدلال فرد؛ دلیل آوردن برای آن استدلال با توجه به ملاحظات مربوط به شواهد و مدارک، ملاحظات مفهومی، روششناختی، معیارشناختی و بافتشناختی که نتیجهگیریهای فرد بر مبنای آنها قرار دارند؛ مطرح کردن استدلال به شکل بحث و تبادلنظرهای متقاعدهکننده» (ص. ۱۰) تعریف میشود و در آخر، منظور از مهارت خودتنظیمی«خودآگاهی نسبت به بازبینی فعالیتهای شناختی خود، عناصر مورد استفاده در آن فعالیتها و نتایج بیرون کشیده شده به خصوص از طریق به کارگیری مهارتهای تجزیه و تحلیل و ارزیابی در مورد قضاوتهای استنباطی خود با زیر سؤال بردن، تأیید کردن، اعتباریابی کردن یا تصحیح کردن دلایل یا نتیجهگیریهای خود» (انجمن فلسفی امریکا، ۱۹۹۰، ص. ۱۰) است. هر کدام از این مهارتها خود از خرده مهارتهایی تشکیل شدهاند که جدول ۲-۱ آنها را نشان میدهد.
جدول شماره ۲-۱- مهارتهای تفکر انتقادی و خردهمهارتهای آنها بر اساس گزارش دلفی (اقتباسشده از انجمن فلسفی امریکا، ۱۹۹۰، ص. ۶)
مهارتهای تفکر انتقادی | خردهمهارتها |
تعبیر و تفسیر | طبقهبندی، رمزگشایی جملات، روشن کردن معنا |
تجزیه و تحلیل | بررسی ایدهها، شناسایی و تجزیه و تحلیل دلایل |
ارزیابی | ارزیابی دعاوی و دلایل |
استنباط | بررسی در مورد شواهد و مدارک، گمانهزنی در مورد حالتهای مختلف، بیرون کشیدن نتیجه |
توضیحدهی | بیان نتایج، توجیه روشها، مطرح کردن دلایل |
خودتنظیمی | بررسی عمل خود، تصحیح خود |
این مهارتها در فرایند تفکر انتقادی در ارتباط متقابل با هم به کار برده میشوند. به عبارت
دیگر، به تفکر انتقادی بیشتر به صورت یک فرایند غیرخطی و چرخهای[۱۸] نگاه میشود تا به صورت یک فرایند خطـی مرحله به مرحله (فاسیـونه، فاسیـونه، بلوم[۱۹]، هوارد[۲۰] و گیانکارلو، ۱۹۹۸). یعنـی، ممکن است فـرد استنباطهای خود را تجزیه و تحلیل کند، تعبیر و تفسیرهایش را توضیح دهد یا تجزیه و تحلیلهایش را ارزیابی کند.
تفکر انتقادی یا قضاوت فکورانه در مورد اینکه به چه چیزی اعتقاد داشته باشیم یا چه کاری را انجام دهیم، بدون داشتن سطحی از مهارتهای تفکر انتقادی اتفاق نمیافتد. این در حالی است که برای تمایل داشتن به استفاده عملی از این مهارتها باید به آنها گرایش داشت. به همین دلیل، متخصصان معتقدند داشتن توانایی تفکر انتقادی به تنهایی کافی نیست. بلکه، تفکر انتقادی شامل یک مؤلفه گرایشی نیز هست (گیانکارلو و فاسیونه، ۲۰۰۱).
۲-۱-۱-۱-۱-۲- مؤلفه گرایشی تفکر انتقادی
گرایش به تفکر انتقادی تمایلی است که فرد را به استفاده از مهارتهای تفکر نقادانه برمیانگیزد و بدون آن فرد تمایلی به کاربرد مهارتهای تفکر انتقادی خود ندارد. در ادامه، به این موضوع که گرایش به عنوان یک تمایل برانگیزاننده از نظر فاسیونه و همکارانش دقیقاً به چه معنا است، خواهیم پرداخت.
۲-۱-۱-۱-۱-۲-۱- مفهوم گرایش
در روانشناسـی اجتماعـی وقتی از کلمه گرایش استفـاده میشود معمولاً معادل نگرش یا تمایل
نگرشی در نظـر گرفتـه میشود (کرونباخ[۲۱]، ۱۹۹۰، نانالی[۲۲]، ۱۹۷۸). در علـوم فیزیکی که از این
کلمه در آنها کمتر استفاده میشود، گرایش ویژگیای مولکولی است که اشیاء تحت شرایط خاصی آن را از خود نشان میدهند. به طورمثال، در فشار هوا و درجه حرارت معین، هیدروژن گرایش به جوشیدن پیدا میکند. گروه تحقیقاتی پروژه دلفی رویکرد علوم فیزیکی را اتخاذ کرده است و از کلمه گرایش در مورد انسانها برای ارجاع به ویژگیهای منششناختی آنها استفاده میکند (انجمن روانشناسی امریکا، ۱۹۹۰؛ فاسیونه، فاسیونه و گیانکارلو، ۲۰۰۰). شبیه به دیویی (۱۹۳۳) که جنبه گرایشی تفکر را به صورت «ویژگیهای شخصی[۲۳]» توصیف میکند، فاسیونه و همکارانش گرایشهای انسانی را ابعادی از شخصیت و تمایلاتی درونی، طولانیمدت و عادتگونه میدانند که بر رفتار انسان تأثیر میگذارند (گیانکارلو و فاسیونه، ۲۰۰۱؛ فاسیونه، ۲۰۱۱). به عقیده آنها گرایشها انگیزشهایی درونی و مداوم هستند که باعث میشوند شخص بنا به عادت به اشخاص، رویدادها یا شرایط واکنشی معین را نشان دهد (انجمن روانشناسی امریکا، ۱۹۹۰؛ فاسیونه، فاسیونه و گیانکارلو، ۲۰۰۰). به این ترتیب، در مجموع، میتوان گفت که از نظر فاسیونه و همکارانش گرایش ویژگیای شخصیتی و نوع خاصی از انگیزش طولانیمدت، عادتگونه و درونی است. از این رو، گرایش به تفکر انتقادی نیـز عادت داشتن به استفاده از مهارتهای تفکر انتقادی است و فرد دارای گرایش به تفکر انتقادی به طور درونی تمایل و عادت به استفاده از این مهارتها دارد چرا که برای نتـایج حاصل از این نوع تفکر ارزش قایل است.
لازم به ذکر است که گرچه فاسیونه و همکارانش گرایشها را تمایلاتی طولانیمدت و عادت گونه میدانند؛ با این حال، آنها معتقدند که گرایشها به طور بالقوه انعطافپذیر هستند و میتوانند تغییر کنند (انجمن روانشناسی امریکا، ۱۹۹۰؛ فاسیونه، فاسیونه و گیانکارلو، ۲۰۰۰). این امر، اهمیت شناخت عوامل مؤثر بر این گرایشها را دو چندان میکند.
به دلیل اینکه گرایش به تفکر انتقادی ویژگیای شخصیتی و تمایلی طولانیمدت است، گاهی به آن مؤلفه «منششناختی» تفکر انتقادی (گیانکارلو و فاسیونه، ۲۰۰۱؛ فاسیونه، ۲۰۱۱؛ فاسیونه، فاسیونه و سانچز، ۱۹۹۴) و به دلیل اینکه خاصیت برانگیزاننده دارد، گاهی به آن مؤلفه «عاطفی» تفکر انتقادی گفته میشود (مک پک، ۱۹۸۱). در پیشینه نظری مربوط به تفکر انتقادی اصطلاحات دیگری همچون روحیه انتقادی[۲۴] (فاسیونه، ۲۰۱۱؛ سیگل، ۱۹۹۰)، عادت ذهن[۲۵] (کوستا و کلیک،۲۰۰۰؛ مارزانو[۲۶] و پیکرینگ[۲۷]، ۱۹۹۷) و صفت ذهن[۲۸] (پل، ۱۹۹۳) نیز مترادف با گرایش به تفکر انتقادی هستند.
۲-۱-۱-۱-۱-۲-۲- گرایشهای تفکر انتقادی
همانطور که در فصل اول آمد، هفت گرایش مثبت در ارتباط با تفکر انتقادی وجود دارند که چون فرد را به استفاده از مهارتهای تفکر انتقادی عادت میدهند گاه به آنها عادتهای فکری خوب نیز گفته میشود. این گرایشها یا هفت عادت فکری خوب بنا به نظر فاسیونه و همکارانش عبارتند از حقیقتجویی، گشودهذهنی، تحلیلگری، قاعدهمندی، اعتماد به نفس در تفکر انتقادی، کنجکاوی و پختگی شناختی (راهنمای سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا، ۲۰۰۷؛ فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲؛ فاسیونه و همکاران، ۱۹۹۵؛ گیانکارلو و فاسیونه، ۲۰۰۱). از آنجا که این گرایشها در فصل اول به طور مبسوط تعریف شدند، در این بخش به تعریف مختصر آنها بسنده میشود.
«حقیقتجویی» به معنای تمایل به جست و جوی معتبرترین اطلاعات است، حتی اگر اطلاعات جدید عقاید و علایق از پیشپنداشته شخص را زیر سؤال ببرند.
«گشودهذهنی» نسبت به عقاید نو و یا مخالف به معنای گرایش به مورد ارزیابی قرار دادن نظرات و عقاید متفاوت از نظر و عقیده خود و احترام گذاشتن به حق دیگران برای داشتن عقاید متفاوت است.
«تحلیلگری» به معنای ارزش قایل بودن برای استفاده از قدرت استدلال به کمک اطلاعات قابل اثبات در برخورد با مسایل است.
«قاعدهمندی» به معنای تمایل به عمل سازماندهی شده در برخورد با مسایل است.
«اعتماد به نفس در تفکر انتقادی» به معنای اعتماد داشتن به قدرت استدلال خود است.
«کنجکاوی» به معنای تمایل به کسب اطلاعات درباره امور است، حتی زمانی که فرد نمیتواند از این اطلاعات بلافاصله استفاده کند.
«پختگی شناختی» به معنای گرایش به تصمیمگیری مدبرانه است. وجود این گرایش موجب میگردد که فرد این موضوع را در نظر داشته باشد که بعضی از مسایل به دلیل ساختار خود بیش از یک راه حل موجه و قانعکننده دارند و یا در مواردی نمیتوان در مورد راه حل آنها بر مبنای قطع و یقین به نتیجه رسید (راهنمای سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا، ۲۰۰۷؛ فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲؛ فاسیونه و همکاران، ۱۹۹۵).
[۱] . Elder
[۲] . Bartell
[۳] . How We Think
[۴] . mental diffficulty
[۵] . attitude
[۶] . Fisher
[۷] . Garside
[۸] . Dressel
[۹] . Mayhew
[۱۰] . A Concept of Critical Thinking
[۱۱] . reflective scepticism
[۱۲] . Meyers
[۱۳] . Scriven
[۱۴] . Delphi report
[۱۵] . Critical thinking: A statement of expert consensus for purposes of educational assessment and instruction
[۱۶] . affective disposition
[۱۷] . representations
[۱۸] . cyclic
[۱۹] . Blohm
[۲۰] . Howard
[۲۱] . Cronbach
[۲۲] . Nunnally
[۲۳] . personal attributes
[۲۴] . critical spirit
[۲۵] . habit of mind
[۲۶] . Marzano
[۲۷] . Pickering
[۲۸] . trait of mind