روان شناسان معتقدندرفاه هر فرد یا گروه از افراد دارای اجزای عینی وذهنی است، اجزای عینی رفاه یا بهزیستی با آنچه که بطور معمول استاندارد زندگی یا سطح زندگی نامیده میشود ارتباط دارد و اجزای ذهنی آن به کیفیت زندگی اطلاق میشوند. بعبارتی کیفیت زندگی رابا سنجش احساسهای ذهنی شخص از خشنودی درباره جنبههای متعددزندگی میتوان ارزیابی نمود.
ازمشکلات عمده دراستفاده از معیارهای عینی کیفیت زندگی این است که توافق کمی بر روی آنچه که یک کیفیت زندگی بالا یا پایین رانشان میدهد وجود داردوشرایط عینی زندگی یک فرد میتواند ارتباط اندکی باارزیابی کیفیت زندگی اوداشته باشد، معیارهای ذهنی نیز مشکلزا هستند، زیراآنها ضرورتاً پاسخهای لحظهای از زندگی فرد رادر یک نقطه از زمان فراهم میآورند در حالی که به زندگی باید بعنوان یک دوره زمانی نگریسته شودکه در آن احساس وتجاربی که در یک نقطه از زندگی منفی نگریسته میشود ممکن است بعدها بصورت متفاوتی دیده شود (سیمونس۱۹۹۴[۱]؛ به نقل از شرفی۱۳۹۲).
نوردون فلتز[۲] (۲۰۰۳) کیفیت زندگی را خشنودی از زندگی توصیف میکند ومیگوید سنجش خشنودی افراداز طریق بررسی تجربه افرادازمیزان حصول به آمال وآرزوهایشان انجام میپذیرد که این تجربهها ممکن است برای افراد دیگرهمین معنا ومفهوم را نداشته باشد.
براساس نظریه روان کاوی فروید[۳]، من آدمی هرقدر قدرتمندتر وپرورش یافتهتر باشد دفاع از خود در برابر نیروهای تهدیدگر درونی وبیرونی مؤثرتر خواهد بودوکیفیت زندگی انسان متعادلتر خواهد شد. چرا که کیفیت زندگی نه تنها در میزان ارضای غرایز و نه صرفاً در تطابق با چهارچوبهای محیط است، بلکه کیفیت بر قراری تعادل میان دو قطب متضاد میباشد این تعادل هرقدر مقتدرتر ومؤثرتر برقرار گردد، کیفیت زندگی، ارتقاء خواهد یافت (تقدسی۱۳۹۳).
به نظر اریکسون[۴] انسان در مراحل زندگی با بحرانهای روانی واجتماعی روبهروست، چگونگی حل کردن این بحرانهادر زندگی فرد مؤثراست. منظوراز بحران یک نقطه عطف در زندگی است که دارای یک جزءمثبت ویک جزء منفی است، بحران جنبه مرضی ندارد وتنها نشانه یک نوع حساسیت ویا شکست پذیری ایست که از عدم تعادل ناشی میشود. سلامت روان در گروحل بحران است ودر این موردبه نقش فرد و انگیزهها وواکنشهای او وچگونگی ارتباط با جامعه تأکیدمیکند. به نظر اریکسون خود شکوفایی عبارت از حل تعارضات زندگی وکسب تجربههای مطلوب اجتماعی که کیفیت زندگی را بالا ببرد (سایت دانشجو۱۳۹۳ ).
با وجود نگرشهای تئوریکی وروان شناختی اکثریت محققان، کیفیت زندگی ذهنی به معنای درک فرد از شرایط خود را جزء محوری اندازگیری کیفیت زندگی میدانند.
۲-۲-۵-۶- کاربردهای اندازگیری کیفیت زندگی
۱ – پزشکی: این ابزار در کنار سایراقدامات تعیین کننده کیفیت زندگی اطلاعات با ارزشی درباره مواردی که روی فرد بیشتری تأثیر را دارد فراهم نموده ودر یافتن بهترین انتخاب در مراقبت از بیمار مفید باشد.
۲ – روابط پزشک بیمار: افزایش درک پزشک از اثرات بیماری در زندگی بیمار، روابط پزشک وبیمار بهتر شده وبیمار نیزخدمات پزشکی را مؤثرتردریافت خواهد کرد.
۳ – تعیین کارایی درمانهای مختلف: جهت ارزیابی درمانهای مختلف میتوان از این ابزارجهت سنجش کیفیت زندگی بعنوان یک پیامد استفاده کرد.
۴ – ارزیابی خدمات بهداشتی: در مورد کفایت وکیفیت خدمات پزشکی اولویتهای بیمار، قطعاً مهم هستند که این ابزارمکمل با ارزشی جهت این ارزیابی فراهم میکند.
۵ – تحقیقات: این ابزار بوسیله تعیین اثرات بیماری در تمام وجوه بیمار بصیرت جدیدی در مورد سیر طبیعت بیماری ایجاد میکند.
۶ – سیاستگذاری: در تعیین اثرات سیاستهای جدید برکیفیت زندگی افراد میتوان از این ابزارسودجست وسیاست گذاران با در نظر گرفتن این پیامد میتوانند تخصیص منابع محدود را با بینش وسیعتری انجام دهند.
۲-۲-۶- کیفیت زندگی وسلامت روان زنان
۲-۲-۶-۱- تعریف سلامت روان
مراداز سلامت روان این است که فرد بتواند فعالیتهای روزمره خود را به خوبی انجام دهدورفتار نامناسب از نظر فرهنگ وجامعه خود نداشته باشد، بهداشت روانی با ارتقای عملکرد فردی واجتماعی ارتباط دارد (صادقی وهمکاران۱۳۹۰).هدف از ارتقای سلامت، افزایش کیفیت زندگی است، بااین وجود درک افراداز واژه کیفیت زندگی متفاوت است، درشاخههای علم پزشکی کیفیت زندگی به دو صورت کیفیت زندگی عمومی یا حس خوب بودن عمومی و کیفیت زندگی سلامت محورکه به درک فرد از تأثیر بیماری وشرایط نامطلوب روی خوب بودن ورضایت اززندگی مربوط است (همتی مسلک پاک، احمدی وانوشه۱۳۸۹).
۲-۲-۶-۲- سلامت روان زنان
زنان جزء لاینفک تمام بخشهای جامعه هستند، لذا بیشتر در معرض ابتلا به مشکلات روانی قرار دارند، زنان با دارابودن نقش همسری، مادری ومراقبت از دیگران مسئولیت زیادی برعهده دارند، این نقشهای چندگانه میتواند سلامت ایشان را به خطر اندازد در حالی که سلامت روان در زنان موجب شادی ونشاط وبالارفتن حس اعتماد به نفس در آنان میشود وفقدان آن اضطراب، استرس، دلهره وناامیدی از زندگی را به همراه خواهد داشت که بر کیفیت زندگی آنان تأثیرگذار خواهد بود (صادقی وهمکاران۱۳۹۰).
[۱] Symoonse
[۲]Nordon Felts
[۳] Freud
[۴]Erikson