توصیف تیپهای شانزدهگانه
تیپ حسی برونگرا
- این تیپ، گرایش به تجربهی عمیق اشیا مادی و فعالیتهای جسمانی دارد لذا خودآگاه او به سمت بیرون و به سوی آن دسته از اشیاء وفعالیتها گرایش دارد که انتظار میرود قویترین تجربه حسی را بدهند. فردی واقع بین متمایل به دست یافتن به حداکثر تجربه عینی و ترجیحاً لذت بخش. افراد طبیعی این تیپ، زیبا پرستهایی هوس بازند که مجذوب ویژگیهای فیزیکی افراد و اشیا میگردند، خوب میپوشند، خوب میخورند، مهماننوازند، اهل تامل نیستند و هیچ ایدآلی جز لذت حسی ندارند. به فرایندهای درونی و روانی ایمان ندارند و اگر روان رنجور باشند امکان دارد به طرزی نامعقول سوءظن یا حسادت پیدا کنند.
تیپ حسی درونگرا
این تیپ از صافی ذهنیت عبور میکنند، درک حسی از تصور یک شی نشات میگیرد. و آنقدر لایههای متعدد از برداشت ذهنی به وجود میآید به طوری که دیگر نمیتوان تصور اولیه شی رامجسم نمود اساساً متکی بر فرایندهای روانی درونی که در افراد مختلف متفاوت است. مثبت ترین شکل حسی درونگرا در شخصیت هنرمند خلاق مشاهده میشود. در افراطیترین شکل آن توهمات روان [۱]پریشانه وبیگانگی باواقعیت است. این افراد در برابر واقعیات و اشیا عینی بیتفاوتند و دنیای اطراف را بعضاً مضحک میبینند یاوهم. در موارد روانرنجوری ناتوانی در تمیز خطای حسی از واقعیت میگردد، عالم تصورات به طور کامل خود آگاه فرد مستولی میشود و فرد در دنیای خیالی کاملاً افسانهای زندگی میکند و احساس تهدیدهای مبهم و خیالی با دلشوره از احتمال بروز حوادث ناگوار، جلوهگر میشود.
تیپ شهودی برونگرا
این تیپ سعی در پیش بینی کلیهی احتمالات نهفته در یک موقعیت عینی را دارد. افراد این تیپ، وقایع عادی را به صورت مجموعهای از اشارات و کلیدهای رمزی میبینند که میتوان از روی آنها به فرایندهای نهفته و احتمالات بالقوه پی برد. این تیپ، با متخصص شناخت و استفاده از موقعیتهاست. این افراد در هر کار و اقدام جدید فرصتهای هیجانانگیزی مییابند و در تشخیص استعدادهای دیگران فوقالعادهاند، این افراد مناسب مشاغل دنیای تجارت، بازار بورس، راهاندازی پروژههای جدید هستند تیپ شهودی برونگرا افراد موفق دارد ولی ممکن است دچار از این شاخه به آن شاخه پریدن شوند و عمر و استعداد خود راتلف کنند یا آنقدر به نظر خود مطمئن شوند که دیگران را نادیده بگیرند. در افراد عصبی این تیپ حس وابستگی به افراد و اشیا یافعالیتهایی که باعث احساس لذت، ترس وارد میشوند بروز میکند و نهایت این وابستگی میتواند به شکل هراس، مالیخولیا یا وسواس فکری بروز نماید.
تیپ شهودی درونگرا
درک شهودی یا فراستی درونگرا در این تیپ به سمت ناخودآگاه گرایش دارد. این فرد سعی میکند پدیدههای درونی را با ارتباط به فرایندهای روان شناختی همگانی یا باسایر تصورات کهن الگویی[۲] شناسایی میکند لذا این درک جنبهای افسانهای، سمبولیک یاپیشگویی دارد. به گفته یونگ، نیپ شهودی درونگرا میتواند هنرمند، پیشگو یا خل باشد این فرد دارای آرمان رویایی و خیالی است. ممکن است مرموز و غیر دنیوی باشد و علاقهای به توضیح و توجیه رویایی شخصی خود نداشته و با اظهار نمودن صرف آن راضی میشود در نتیجه کسی او را درک نمیکند. دید هنرمندان این تیپ معمولاً کاملاً در سطح درک شهودی میماند ولی خیالباف استعاری و اهل تصوف و یا «خل»های این تیپ احتمال دارد در بینش خود غرق شوند و زندگی آنها حالتی سمبولیک پیدا میکند. افراد عصبی این تیپ در شکل سرکوب شده شهودی دچار مالیخولیا و وسواس میشوند.
تیپ متفکر برونگرا
متفکر برونگرا از شواهد عینی حواس یا عقاید عینی (جمعی) ناشی از سنت یا دانش اکتسابی الهام میگیرد. هدف آن ، استنتاج رابطهی مفاهیم ازتجربهی عینی و ارتباط دادن عقاید به طرز منطقی و عقلانی است ضمناً نتیجهگیریها همیشه به سمت محصولی عینی یا پیامد عملی گرایش دارد. تفکر به صورت ذهنی صورت نمیگیرد. هر اقدامی بر پایه تحلیل هوشمندانهی دادههای عینی پایهریزی میشود. طبق یک فرمول کلی فکری یا آیین معنوی دنیوی از حقیقت یاعدالت زندگی میکنند و انتظار دارند دیگران هم عمل کنند. این تیپ کارکرد احساسات (وابستگی احساسی، دوستیها تقوا) را سرکوب کرده و ممکن است به مسائل شخصی مانند سلامتی یا رفاه مادی نیز بی توجه باشند درحالت افراطی یا عصبی این افراد می توانند خردهگیر، متعصب یا ظالم باشند، یا امیال سرکوب شده آنها به صورت انواع مسائل خلاف اخلاق (از قبیل خودخواهی، خلاف جنسی، تقلب یا نیرنگ) بروز کند.
تیپ متفکر درونگرا
این تیپ در اصل اهل اندیشه است و درگیر با عقاید درونی. تفکر همواره گرایش به سمت درون و عقاید ذهنی و اعتقادات شخصی دارد، نه به سوی پیامدهای عملی. هدف اصلی این نوع تفکر، پرداختن به کلیهی تفصیلات و جزئیات فرعی عقیدهای نطفهای است، در نتیجه تفکر درونگرا میتواند پیچیده، سنگین و حتی بیش از حد وسواسی و موشکاف شود و به علت کنارهگیری از واقعیت عینی ممکن است حالتی انتزاعی، سمبولیک و یا اسرارآمیز به خودگیرد. و کلاً در موردمسائل عینی بیتفاوت و ناتوان است. عبوس و متکبر به نظر میرسد. افراد این تیپ غالباً غرق در افکار و اندیشههای خود هستند. در افراد افراطی و عصبی این تیپ سرسختی، ترشرویی دیده میشود و آنقدر درک ذهنیشان ازحقیقت با شخصیتشان عجین میشود که هر گونه انتقادی به تفکر آنها به عنوان حمله ای علیه وجودشان تلقی میشود.
تیپ احساساتی برونگرا
کارکرد این تیپ عبارت است از به طور کلی انطباق وسازش پذیری در برابر شرایط عینی به منظور برقراری سازش و همخوانی با جهان خارجی. از آنجا که افراد این تیپ به محرکهای خارجی متکی هستند تابر عقاید ذهنی ممکن است بیاحساس، تصنعی یا متظاهر به چشم بیایند. افراد این تیپ پیرو چیزهای باب روز و احساسات و ارزشهای عمومیجامعه هستند. یعنی اگر تفکر و منطق نتیجهگیری اعتقادات قلبی را تایید نکند نادیده گرفته میشود چون تفکر این فرد تابع احساس میباشد. در افراد افراطی یا نیوروتیک این تیپ احساسات زیاده از حد شدید و قوی است، دچار هیجان لحظهای میشوند و ممکن است با تغییر شرایط صد و هشتاد درجه از این رو به آن رو شوند. در نتیجه ممکن است هیستریک، بیثبات، دمدمییا چند شخصیتی به چشم بیایند، تفکر سرکوب شدهی این تیپ هم ممکن است به شیوه بچهگانه و وسواسی بروز کند از جمله نسبت دادن حرفها و خصلتهای منفور به اشیا یا افرادی که بسیار دوست دارد.
تیپ احساساتی درونگرا
احساساتی درونگرا سعی دارد به نوعی تمرکز درونی دسترسی یابد که از هر گونه ارتباط با اشیا خارجی به دور باشد. برای واقعیت عینی ارزشی قائل نیست. اگر احساسی از او بروزکند عموماً منفی و بیتفاوت به نظر میرسد. اغلب روی فرایندهای درونی و تصاویر نهفته و ازلی تمرکز داشته و در شکل افراطی میتواند در خلسه راز ورمزهای درونی غرق شود یا در پس صورتکی کودکگونه پنهان شود. چنین فردی اغلب در پشت صحنه است. تلاشی برای شناساندن خود نشان نمیدهد و عموماً ظاهرش سرد، بیتفاوت و خنثی است، با اینکه ممکن است احساسات درونی او شدید، عمیق و پرشور باشد. امثال این افراد به گرایش مذهبی یا شاعرانه اشتغال ذهنی دارند. در حالت افراطی این تیپ میتواند سلطهجو و خودبین باشد. تفکر واپسرانده شده و منفی در نزد این افراد به دیگران نسبت داده میشود به طوری که تصور میکنند فکر دیگران رامیخوانند در نتیجه میتواند به صورت پارانویا (جنون سوءظن) و رقابتها و چشم و همچشمیمخفیانه تظاهر نماید.
۲-۲۳-۸ اهمیت شناخت تیپهای روانشناختی
شناخت تیپهای روانشناختی به چند دلیل حائز اهمیت است. مهمتر از همه به ماکمک میکند که گرایشهای خوداگاه خویش را درک کرده و تشخیص دهیم. به عقیده یونگ یکی از وظایف عمده نیمه اول زندگی آن است که نحوه ابراز کارکرد و طرز برخورد غالبمان را فراگیریم و از بروز مشکلات در سازش پذیری جلوگیری کنیم. در رابطه با حرفه، شک نیست که تیپهای خاصی برای بعضی از مشاغل مناسب یا نامناسب هستند به عنوان مثال میتوان انتظار داشت که فردی از تیپ برونگرای شهودی در مدیریت، سیاست یا تجارت پیشرفت میکند ولی در نقاشی امپرسیونیسم چندان موفق نیست و تیپ متفکر درونگرا میتواند ریاضیدانی عالی شود یا متصدی کتابخانه ولی در حرفهی پرستاری یا مددکاری اجتماعی دچار مشکل میگردد. در نظر گرفتن تیپ روانشناختی اساسی هنگام انتخاب حرفه، امکان تصمیمگیریهای موثرتری را در این زمینه فراهم می کند (مایرز و مکاولی ۱۹۸۵). تئوری تیپهای روانشناختی در توضیح ناسازگاریها و بروز درگیریهای بین افراد نیز کمک میکند. احتمال دارد که فرد درونگرا با برونگرا دچار مشکل شود، میتوان انتظار داشت که فردی حسی تیپ شهودی را درک نکند و تیپ احساساتی و منطقی متفکر باهم درگیر شوند.
علاوه بر تشخیص کارکرد و طرز برخورد آگاهانه میتوانیم با استناد به اصل جبران روانی در مورد گرایشهای ناخودآگاهمان نیز بینش پیدا کنیم بنابراین هر کارکرد یابرخوردی که در خودآگاه غالب باشد مقابل آن در ناخودآگاه غالب خواهد بود. این امید هست که بتوانیم با شناختن گرایشهای خود و ناخودآگاهمان آثار عجیب و منفی آن راکاهش دهیم. از این مهمتر، با ارتقاء دادن به کارکرد سطح پایین روحیه خود و آوردن آن در حیطهی خودآگاه میتوانیم این تسلط را بیابیم که خصلتهای مثبت این کارکرد یا برخورد را بروز دهیم. شناسایی و تشخیص آگاهانه گرایشهای سطح پایین تکلیف بسیار دشوار روانشناختی است که یونگ معتقد بود بهتر است در نیمه دوم زندگی یعنی حدود سن ۳۵ سالگی به آن بپردازیم. البته هر چند در تئوری ارتقا دادن هر چهار کارکرد و هردو برخورد و آوردن آنها به حیطه خودآگاه و ایجاد شخصیتی کامل میتواند امکانپذیر باشد ولی در عمل بیشترین امیدی که میتوان داشت این است که شخص برخورد و کاکرد غالب شخصیت خود را تشخیص داده، دو کارکرد فرعی خود را ابراز کند و راههای بروز برخورد و کارکرد پست تر (ناخودآگاه) را شناسایی نماید.
۲-۲۳-۹ نقد تیپ شناسایی یونگی
در صدر ریخت شناسیها باید به تمایزی که توسط یونگ در ۱۹۶۰ بین درونگری و برونگری پیشنهاد کرد و انعکاس وسیعی داشته است و به نظر میرسد که با تجربهی روزمرهی بسیاری از اشخاص وفق میدهد اشاره کرد. یونگ خود شخصاً هرگز به اثبات تجربی آن نپرداخته است. جاذبهی اخیر این نوع شناساییها این است که بازخورد اساسی فرد را در برابر موضوع بیان میکنند. آزمودنی ممکن است در برابر موضوع دارای ذهن باز باشد، روابط خود را با آن متکثر سازد و نتیجه آن این است که موضوع آزمودنی را شدیداً تحت تاثیر قرار میدهد. یعنی حالت برونگردی در افراد. به عکس فرد درونگرد در را بر روی آنچه برونی باشد میبندد و به جای آنکه خود را بسازد، از خود دفاع میکند و سرانجام موضوع باید تسلیم شود. از آنجا که یونگ قبل از هر چیز چهار کنش را که عبارتند از فکر، هیجان، حسکردن و شهود را در نظر میگیرد بنابراین بر حسب سایر خصوصیات ذاتی آزمودنی مبادلات بین فرد و موضوع میتوانند به طرق گوناگون شکلهای مختلف به خود بگیرند. بالاخره ریخت اساسی از نظر یونگ از این لحاظ با تفاوت ظریف متمایز میگردد که: زمینهی نیمه هوشیار همیشه مکمل زمینه هوشیار است. ریختهای یونگ به جای آنکه از گروهی صفات که بین آنها همبستگی وجود دارند تشکیل یافته باشند، توسط یک رابطهی اساسی که کلید ساخت خاص آنها را به دست میدهد تعیین شدهاند. اثبات این مدعا با توجه به توصیفهای بسیار مشخص و جز به جزئی که توسط یونگ برای آنها آورده شده است ممکن است تعجبآور باشد.
اما انسان به سادگی مشاهده میکند که رگههای ذکر شده، جز تنویر رابطهای اساسی تشکیل دهنده ریخت چیز دیگری نیستند. مای لی (محمود،۱۳۷۵)
تجربههایی در زندگی همه ما وجود دارند که تاثیرات ناهشیار جمعی را نشان میدهد, تجربههایی از عشق در اولین نگاه و دیگر جنبههای شخصیت (بوری، ۲۰۰۶)
مدل تیپهای روانشناسی یونگ یک پارادایم متفاوت است که انسانها را در عملکردهای ادراکات آگاهانه و ذهنی را توصیف میکند. (مارگارت وگری، ۲۰۰۶)
۶ فاز مطرح شده توسط فوجک, در توسعه تئوریهای یونگ در سالهای (post , current ، ۱۹۱۹, ۱۹۱۳, ۱۹۱۱, ۱۹۰۲ ) (فوجک،۱۹۹۷)
مطابقت تیپهای ارائه شده دراین پژوهش باآخرین منابع اینترنتی با آدرس:
estp & esfp- www, personality path ways. Com/ dom- se
esty & enty- www, personality path ways. Com/ dom- te
istp & intp- www, personality path ways. Com/ dom-ti
isfy & esfp- www, personality path ways. Com/ dom- si
۲-۲۴ اثر بخشی
اثربخشی در لغت یعنی اندازه و میزان اثراثربخشی به مفهوم میزان موفقیت در تحقق اهداف یا انجام ماموریتهای محوله است که جنبه کمی قضیه آن چنان که در مفهوم کارآیی توجه می شود در نظر گرفته نمی شود.شایان می گوید:اثربخشی یک سیستم را می توان بر حسب توانایی بدون توجه به وظایف خاصی که انجام می دهند تعریف کرد.
( شایان،۱۳۷۵)و(ناصری،۱۳۸۳ )
یکی از خصوصیات تمام سیستمهای انسانی چند هدف بودن آنهاست که معمولاً تلاش برای نیل به این اهداف همزمان صورت میگیرد در صورتی که اولویتها نیز دائماً در حال تغییراند. به عنوان مثال مدارس بایستی همزمان باآموزش نسل جوان برای تامین نیروی انسانی کشور در جهت جامعهپذیری و فرهنگ پذیری آنها نیز گام بردارند. اولویت بندی صحیح اهداف و اطمینان به اینکه عملکردها ،نهایتاً اهداف سازمان را تحقق میدهند فرایند پیچیدهتری است. با قبول اینکه هر سیستمی با عملکردهای مختلف در محیطی با دادههای غیرقابل پیش بینی فعالیت میکند اثربخشی سیستم را بدون در نظر گرفتن نوع و خصوصیات عملکردهای سازمان میتوان توانایی آن سیستم در بقا، تطبیق، نگهداری و رشد خود تعریف کرد. سازمانها را نمیتوان فقط ازطریق محصول سنجید بلکه بایستی فرایندهایی را در سازمان مطالعه کنیم که سازمان از طریق آنها با مسائل روبرو شود به عبارت دیگر، تنهایک اندازهگیری در کارایی، رضایت سازمانی یا چگونگی انجام کارها نمیتواند شاخصهای قابل اعتمادی در مورد سلامت سازمانی را فراهم کنند.
[۱] psychosis
[۲] archetypal
[۳] Effectiveness