بعد اجتماعی از جمله عوامل کلیدی در شکل دادن کیفیت زندگی است که تأثیر قابل توجهی بر احساسات اساساً اجتماعی مردم دارد. این بعد در سطح میانه مورد سنجش قرار می گیرد و شاخصهای آن تلفیقی از شاخصهای ذهنی و عینی کیفیت زندگی هستند. در صحبت از بعد اجتماعی کیفیت زندگی، معمولاً از ارزیابی کارکردی شهروندان سخن به میان میآید. به عبارت دیگر، وظیفه یا کاری که یک شهروند میتواند در اجتماع بر عهده بگیرد تأثیر مهمی بر کیفیت زندگیاش به جا میگذارد. هرچه نقش و کارکرد شهروندان در امور اجتماعی بیشتر باشد کیفیت زندگی آنها افزایش می یابد و در این جاست که معنا و مفهوم “شهروندی” عینیت یافته و ابعاد وجودی آن مشخص میشود.
بعد از استانداردهای شهروندی، دومین عامل تشکیل دهنده بعد اجتماعی کیفیت زندگی، منزلت نقشی افراد در جامعه است. منزلت نقشی با بهره گرفتن از “نظریه ویژگی های پایگاهی” مورد بررسی قرار می گیرد. طبق این نظریه، هر ویژگی که افراد را در “گروه های مبتنی بر انجام وظیفه” از یکدیگر متمایز کند، میتواند به عنوان عاملی در تفکیک پایگاه و منزلت نقشی افراد عمل کند (کورل، ۲۰۰۴: ۹۶). ویژگی های پایگاهی، با توجه به الگوهای فرهنگی و یا نوع کار درحال انجام تعیین میشوند. برای مثال، در فرهنگهایی که الگوهای مردسالارانه مسلط است، جنسیت می تواند به عنوان یک ویژگی پایگاهی عمل کرده و به مردان پایگاه و منزلت بیشتری نسبت به زنها اعطا کند. به همین شکل، هنگامی که در یک گروه مبتنی بر انجام وظیفه، کاری در حال انجام باشد که استفاده از ظرفیتهای عقلانی و محاسباتی را در حد بالا بطلبد، تحصیلات افراد می تواند به عنوان یک ویژگی پایگاهی وارد عمل شده و به افراد دارای تحصیلات بیشتر پایگاه بالاتری بدهد و به افراد دارای تحصیلات کمتر پایگاه پایین تر. وقتی یک ویژگی پایگاهی در گروه یا اجتماع از اهمیت زیادی برخوردار باشد، ارتباط آن ویژگی با ارزش یا شایستگی فرد حامل آن، انتظارات پنهانی را نسبت به عملکرد وی شکل می دهد. در نتیجه، از افرادی که دارای ویژگی پایگاهی با ارزش تری هستند یا از پایگاه بالاتری نسبت به سایرین برخوردارند انتظار عملکرد بهتری میرود. طبق اصول نظریه ویژگیهای پایگاهی، چنین افرادی در گروه:
- فرصت های بیشتری برای اجرا به دست می آورند
- عملکرد بهتری نسبت به سایرین از خود بر جا می گذارند
- عملکردشان با ارزیابی های بالاتر و مثبت تری مواجه می شود
- از قدرت تأثیرگذاری بیشتری در گروه برخوردار می شوند (برگر، روزن هولز و زلدیتچ، ۱۹۸۰؛ در لواگلیا و هوزر، ۱۹۹۶).
فرایند مذکور سلسله مراتب پایگاهی گروه را شکل میدهد. در این سلسله مراتب، پلکانهای بالای نردبان متعلق به افراد دارای ویژگی های پایگاهی بالا است و پلکانهای پایین از آن افرادی است که از پایگاه اجتماعی پایینی برخوردارند. مجدداً، بر اساس نظریه ویژگیهای پایگاهی، افرادی که در گروه از پایگاه بالایی برخوردار باشند اغلب احساسات مثبتی نظیر احساس رضایت، غرور و شادکامی را تجربه می کنند و افرادی که دارای پایگاه پایینی باشند مجبور به تجربه احساسات منفی از قبیل حقارت، خشم و ناکامی هستند. به عبارت دیگر، کنش متقابل گروهی در اعضای پایگاه بالا احساسات مثبت و مبتنی بر همبستگی ایجاد می کند و در اعضای پایگاه پایین احساسات منفی مبتنی بر تضاد. بنابراین، اعضای پایگاه بالا قاعدتاً خوشحال تر و راضی تر از سایر اعضا هستند. به اعتقاد لواگلیا و هوزر (۱۹۹۶)، اعضای پایگاه بالا وقتی احساسات مثبت دریافت کنند، با تلاش برای جذب اعضای پایگاه پایین به گروه (دادن فرصت بیشتر به آنها برای اجراء ارائه ارزیابی بهتر نسبت به عملکرد آنها، اجازه تأثیرگذاری بیشتر) واکنش نشان می دهند. به همین شکل، اعضای پایگاه پایین وقتی احساسات منفی تجربه کنند با تلاش برای فاصله گرفتن از اعضای پایگاه بالا (اعطای فرصت کمتر برای اجرا، ارائه ارزیابی منفی نسبت به عملکرد، مقاومت در برابر تأثیرگذاری) از خود واکنش نشان می دهند. نتیجه این فرایند به گونه ای است که افراد پایگاه بالا مداوماً احساسات مثبت و افراد پایگاه پایین مداوماً احساسات منفی را تجربه می کنند (لواگلیا و هوزر، ۱۹۹۶).
بعقیده هورنکویست (۱۹۸۲) کیفیت زندگی دارای ابعاد پنجگانه زیر است:
۱- قلمرو فیزیکی شامل: سلامت بدن و فشار ناشی از بیماری خاص
۲- قلمرو روانی عاطفی شامل: احساس رضایت از زندگی یا احساس خوب بودن.
۳- قلمرو اجتماعی شامل: تماس اجتماعی و ارتباط مناسب با دیگران بطور عموم و با خانواده و همسر بطور ویژه.
۴- قلمرو رفتاری فعالیتی شامل: ظرفیت و پذیرش مراقبت از خود و انجام کار و فعالیت و حرکت.
۵- قلمرو مادی شامل: وضعیت اقتصادی و مالی فرد.
تمامی این ابعاد به یکدیگر مرتبط هستند و بروز اختلال در هر یک بر سایر جنبه ها اثر می گذارد. مثلاً کاهش توانایی انجام کار با اضطراب و افسردگی همراه است و این بر وضعیت اجتماعی و معنوی تأثیر می گذارد(هورنکویست، ۱۹۸۲: ۱۲۳).
فلانگان(به نقل از آندرسون و بارک هارد، ۱۹۹۹) پنج حیطه در گروه بندی کیفیت زندگی مطرح می کند:
– خوب بودن فیزیکی و مادی شامل رفاه مادی و تأمین مالی بهداشتی و شخصی.
– ارتباط با سایرین مثل: ارتباط با همسر، داشتن و اضافه کردن فرزندان، ارتباط با والدین، خویشان و سایر بستگان و دوستان.
– فعالیتهای جمعی و اجتماعی از قبیل: فعالیتهایی در رابطه با کمک یا تشویق سایر مردم، فعالیتهایی در رابطه با نیروهای نظامی محلی یا ملی.
– تکامل فردی و آشکار سازی شخصیت مثل: تکامل عقلانی، درک فردی و برنامه ریزی، خلاقیت و ابراز وجود و سرگرمی.
– اجتماعی شدن از قبیل فعالیتهایی فعال سرگرم کننده قابل مشاهده و عملی.
اکثر متخصصین و صاحبنظران معتقدند که به طور کلی کیفیت زندگی دارای چهار، پنج بعد پذیرفته شده است:
۱- فیزیکی، ۲- روانی، ۳- اجتماعی،
۴- جسمی(نشانههای مربوط به بیماری و درمان)، ۵- روحی.
بعد فیزیکی بیشتر از سایر ابعاد، معیارهای اندازهگیری نتایج را نشان می دهد، سؤالات مربوط به بعد فیزیکی عبارتند از سؤالات درباره قدرت، انرژی، توانائی برای انجام فعالیتهای روزمره زندگی. شایعترین نشانههای روانی که مطالعه میشود، عبارتند از: اضطراب، افسردگی و ترس. احساس بهتر بودن از لحاظ اجتماعی به کیفیت و چگونگی ارتباطات افراد با خانواده، دوستان، همکاران و اجتماع اشاره دارد. بعد جسمی به علائم بیماری و عوارض جانبی درمان اشاره دارد. در حالیکه احساس بهتر بودن از لحاظ روحی به این مفهوم اشاره دارد که زندگی هر کس هدف و معنایی دارد(رخشنده رو و غفاری، ۱۳۸۶: ۷۵).
زان کیفیت زندگی را مفهومی چند بعدی توصیف نموده و معتقد است می توان آنرا به روش عینی و ذهنی اندازه گیری کرد. ابعاد کیفیت زندگی به عواملی نظیر رضایت از زندگی، کارکرد اجتماعی، اقتصادی و… تقسیم کرده است که طبق این مدل کیفیت زندگی تحت تأثیر سن، محیط، فرهنگ، موقعیت اجتماعی ، سلامت و خصوصیات شخصی فرد قرار می گیرد(کینگ و هینوس،۱۹۹۵: ۱۷۷ به نقل از:شیر افکن،۱۳۸۷: ۲۸)
رویکردهای ذهنی در مقابل رویکردهای عینی: تلاشهای اولیه برای تعریف و سنجش کیفیت زندگی، بوسیله رویکردهایی با شاخصهای عینی اجتماعی– اقتصادی بررسی میشد. مطالعات در دهه ۱۹۷۰ نشان دادند که سنجش عینی شرایط زندگی افراد را از لحاظ ذهنی مورد ارزیابی قرار دادند. از میان این مطالعات، پژوهش مهمی بوسیله آندروس و وایت نی، کمپل و همکارانش در زمینه کیفیت زندگی انجام شد که منجر به جهت گیریهای مجدد در ارتباط با سنجشهای ذهنی شد.استفاده متداول شاخصهای اقتصادی به عنوان ارزیابی ملی کیفیت زندگی باعث ایجاد چالشهایی شد و مطالعات تمرکز بیشتری به سمت پاسخهای ذهنی پیدا کردند. این مطالعات که گاهی از آنها به عنوان شاخصهای اجتماعی آمریکایی اشاره می شودمفاهیمی همچون شادکامی، رضایت از زندگی و خوشبختی را در بر می گیرد و سعی شد که سنجش اینها در یک سطح جمعیتی انجام شود. مثالهایی از دو نوع متفاوت شاخص های اجتماعی عینی و ذهنی در جدول ذیل نشان داده می شود.
جدول ۲-۶- شاخصهای اجتماعی عینی و ذهنی (راپلی، ۲۰۰۳؛ ۱۰)
شاخص های اجتماعی عینی |
شاخص های اجتماعی ذهنی |
داده های اجتماعی نشان داده شده به صورت مستقل از ارزیابی های افراد |
ارزیابی فردی و ارزیابی شرایط اجتماعی |
امید به زندگی |
حس تعلق اجتماعی |
نرخ جرم |
ثروت مادی |
نرخ بیکاری |
احساس امنیت |
تولید ناخالص ملی (GDP) |
شادکامی |
نرخ فقر |
رضایت از زندگی به عنوان یک کل |
گرایش به تحصیل |
روابط خانوادگی |
میزان ساعت کاری در هفته |
رضایت شغلی |
نرخ مرگ و میر |
زندگی زناشویی |
نرخ خودکشی |
احساس عدالت توزیعی |
|
هویت طبقاتی |
|
عضویت در کلوپها و سرگرمیها |
امروزه کم و بیش یک آگاهی پیرامون نیاز به ترکیب جنبه های عینی و ذهنی کیفیت زندگی احساس می شود، برای مثال یک واحد تحقیق بین المللی به نام یورو مدل استفاده از شاخصهای اجتماعی را بنا نهاد. این تیم متشکل از ۱۹ کشور اروپایی می باشد و دادههای مقایسهای در زمینه شرایط زندگی را جمع آوری و هر دو بعد ذهنی و عینی را در نظر میگیرد. از نظر بعضی از محققان، زمانیکه بحث پیرامون تجربه یا احساس افراد از چگونگی زندگی آنها معیار اصلی می باشد، رویکردهای ذهنی کیفیت زندگی اعتبار بیشتری دارد. این دیدگاه بعضی اوقات بر آرمانگرایی یا پست مدرنیسم مبتنی میباشد که واقعیت یا عینیت فراتر از تجریه ذهنی ما از دنیا وجود ندارد و کیفیت زندگی ارزشهای ذهنی مورد نظر افراد را انعکاس میدهد. اسکالوک بیان میدارد که در این حوزه توافقی بر سر این موضوع وجود دارد که کیفیت زندگی ماهیتاً ذهنی است. این دیدگاه چارچوب این حوزه خاص از تحقیق را مشخص می کند. بنا به دلایل معنوی و اخلاقی بعضی از پژوهشگران بر این عقیده میباشند که فقدان رابطه عینی و ذهنی کیفیت زندگی دلیلی برای نادیده گرفتن شرایط عینی نمیباشد بلکه برای حفظ آنها میباشد.
در ارتباط با مهمترین ابعاد کیفیت زندگی مطالعاتی انجام گرفته است که در ذیل بیان می شود:
– اسکالوک هشت بعد اصلی را در مدل پیشنهادیاش بیان می کند، او ۱۲۵ شاخص را در ۱۶ مطالعه انجام گرفته در دهه ۱۹۹۰بررسی کرده و دریافته است که ۷۴٫۴ درصد این شاخص ها مربوط به این ۸ بعد اصلی می باشد.
– کیت بر اساس مدل پیشنهادی اسکولاک از ۶ بعد نام برده و آنها را گسترش داده است.
– سازمان بهداشت جهانی نیز ترکیبی از ۶ بعد را بیان نموده است که در نهایت در چهار بعد اصلی جمعبندی می شود.
– هاگرتی[۱۰] و همکارانش بر اساس یک بررسی از۲۲ تا از شاخص های کیفیت زندگی در جهان ۷ بعد را پیشنهاد نمودند که اینها به عنوان مقدمه ای بر تشخیص تجربی و نظری به سوی بعد ساختاری کیفیت زندگی توسعه داده شدند. در حالیکه این ابعاد به عنوان ابعاد کلی برای همه کشورها در نظرگرفته شدند، آنها ابعاد دیگری را نیز با توجه به شرایط خاص بعضی از جمعیت ها در نظر گرفتند به طور مثال “فراغت” در اقتصادهای سرمایه داری پیشرفته و “مشارکت سیاسی” را در کشورهای دموکراتیک اصلاح طلب پیشنهاد نمودند. آنها این ۷ بعد اصلی را بر اساس بررسیای که از ۲۷ تعریف کیفیت زندگی انجام دادند و نیز یافتههایشان از پرسشهایی که از مردم در مورد ابعاد مهم زندگیشان پرسیدهاند، تعیین کردند.
جدول ۲-۷- ابعاد کیفیت زندگی بر اساس نظریات گوناگون
فلس (۱۹۹۶) |
اسکالوک(۲۰۰۰) |
سازمان بهداشت جهانی(۱۹۹۳) |
هاگرتی و همکاران |
کومینز(۱۹۹۷) |
ناتوانی/ روانشناسی |
ناتوانی / روانشناسی |
سلامتی |
بررسی شاخصهای اجتماعی |
ناتوانی |
۶ بعد اصلی |
۸ بعد اصلی |
۶ بعد |
۷ بعد اصلی |
۷ بعد اصلی |
رفاه فیزیکی |
رفاه فیزیکی |
جسمی یا فیزیکی |
سلامتی |
سلامتی |
رفاه مادی |
رفاه مادی |
محیط |
رفاه مادی |
رفاه مادی |
رفاه اجتماعی |
پیامد اجتماعی |
روابط اجتماعی |
احساس تعلق به اجتماع محلی |
رفاه اجتماعی |
رفاه تولیدی |
|
|
کار و فعالیت تولیدی |
کار و فعالیت تولیدی |
رفاه احساسی |
رفاه احساسی |
روانشناختی |
رفاه احساسی |
رفاه احساسی |
رفاه مدنی و حقوقی |
حقوق |
|
|
|
|
روابط بین فردی |
|
روابط با خانواده و دوستان |
ارتباطات خانوادگی و اجتماعی |
|
توسعه فردی |
|
|
|
|
خود ارزیابی |
سطح استقلال |
|
|
|
|
سطح معنوی یا روحی |
|
|
|
|
|
امنیت فردی |
امنیت |
Felce(1996) , Schalock(2000),P.118, World Health organizationQOL definition(1993), Hagerty et al (2001),pp.74-75, Cummins(1997)
کومینس(۱۹۹۶؛ به نقل از ماهر، ۱۹۹۶) ۲۷ تعریف از کیفیت زندگی را مرور کرد، و ۷ حیطه شامل: بهزیستی عاطفی در ۸۵%، سلامتی در ۷۰%، صمیمیت در ۷۰% ، بهزیستی روانی در ۵۹% ، بهره وری در ۵۶%، امنیت در ۲۲%، و رابطه اجتماعی را در ۳۰% از تعاریف کیفیت زندگی یافت.
ویسینگ و وان دان(به نقل از زنجانی طبسی ،۱۳۸۳)، کیفیت زندگی را یک سازه بهزیستی روانشناختی کلی معرفی کردند که بوسیله «احساس انسجام و پیوستگی» در زندگی، تعادل عاطفی و رضایت کلی از زندگی، مشخص و اندازه گیری می شود. آنان تأکید کردند که بهزیستی روانی، سازهای چند بعدی است و به صورتهای زیر بروز می کند:
۱- عاطفه: احساسات مثبت،
۲- شناخت: زندگی قابل درک و کنترل،
۳- رفتار: علاقه به کار و فعالیت،
۴- خودپنداره: توانایی اثبات خویشتن،
۵- روابط بین فردی: تعامل اجتماعی بروز می کند.
ریف(۱۹۸۹) کیفیت زندگی را شامل شش مؤلفه پذیرش خود، هدف داشتن در زندگی، رشد شخصی، تسلط بر محیط، خود مختاری، و روابط مثبت با دیگران می داند(ریف و سینگر،۱۹۹۸).
(منبع : ریف و سینگر،۱۹۹۸)
شکل(۲-۱): مؤلفه های کیفیت زندگی
۱- پذیرش خود: به معنای احترام به نفس بر اساس آگاهی از نقاط قوت و ضعف خود است.
۲- هدف داشتن در زندگی: روشن ترین نظریه در مورد هدف داشتن در زندگی از فرانکل است. فرانکل(۱۹۹۲) سالهای سختی را در اردوگاه نازیها گذراند. او در طول این سالها به دلیل داشتن هدف زنده ماند. با بهره گرفتن از هدف در زندگی، افراد می توانند در مقابل سختیها و رنجها پایداری و مقاومت کنند.
۳- رشد شخصی: بصورت شکوفا ساختن کلیه نیروها و استعدادهای خود و بدست آوردن توانایی های جدید که مستلزم روبروشدن با شرایط سخت و مشکلات است حاصل می شود.
۴- تسلط بر محیط: یکی دیگر از مؤلفه های کیفیت زندگی تحت کنترل داشتن جهان پیرامون است. یعنی فرد باید بتواند تا حد زیادی بر زندگی و محیط اطراف خود تسلط داشته باشد. این کار در گرو آن است که فرد محیط را مطابق خصوصیات و نیازهای فردی خود شکل دهد و بتواند آن را به همان شکل نگه دارد. کنترل در زندگی، چالشی است که انسان تا آخر عمر با آن روبروست. این جنبه از کیفیت زندگی بر این نکته تأکید دارد که، برای ایجاد و حفظ محیط کار و خانوادگی مطلوب هر شخصی، همواره به نیروی خلاقهای احتیاج است.
۵- خود مختاری: به این معنا که فرد بتواند بر اساس معیارها و عقاید خویش عمل و زندگی کند، حتی اگر بر خلاف عقاید و رسوم پذیرفته شده در جامعه باشد.
۶- روابط مثبت با دیگران: عبارت است از توانایی برقراری روابط نزدیک و صمیمی با دیگران و اشتیاق برای برقراری چنین رابطه ای و نیز عشق ورزیدن به دیگران. این جنبه اجتماعی- ارتباطی، در برگیرندهی بالا و پایین شدنهای روابط و تعاملات اجتماعی و بین فردی است. به این معنا که روابط می تواند از یک رابطه ی شدیداً عاشقانه و صمیمی تا روابطی پر از مشکل و ناراحتی در نوسان باشد.
ملاک های فوق با کنش وری مثبت از قبیل رضایت از زندگی رابطه مثبت و با کنش وری هایی از قبیل افسردگی رابطه منفی نشان می دهد(ریف و سینگر،۱۹۹۸). علاوه بر این، معیارهای موردنظر با بهزیستی زیست شناختی نیز رابطه نشان می دهند(ریف و سینگر،۲۰۰۲: ۱۵۴).
مؤلفه های کیفیت زندگی بر اساس ارزش های فردی و اجتماعی و ملی تعریف می شوند. شکی نیست که واقعیت ها و شرایط عینی جامعه و وضعیت مادی زندگی فرد نیز در آن نقش تعیین کننده دارند(خوارزمی،۱۳۸۶: ۹۸).
۲-۱-۱-۴- دیدگاه های نظری مربوط به کیفیت زندگی
تئوریهای کیفیت زندگی هرکدام تلاش میکنند فرایندهای شناختی، احساسی و نمادین که از طریق آنها افراد، کیفیت زندگی خود را ارزیابی، تعیین و تجربه می کنند را توصیف نمایند. اما هریک از این تئوریها توجه به عوامل موثر بر کیفیت زندگی با یکدیگر تفاوت دارند. برای مثال، نظریههای روانشناختی بر برآوردن نیازهای اولیه انسان تأکید میکنند، در حالی که نظریات اقتصادی اختصاص منابع مالی محدود را بر اساس اصول عقلانی در تعیین کیفیت زندگی حائز اهمیت میدانند و نظرات جامعه شناسی بر اهمیت روابط در کیفیت زندگی پای می فشارند(ربانی خوراسگانی، ۱۳۸۵: ۴۶) با این وجود دیوید اسمیت معتقد است که همان میزانی که انسانها نیازهای مشترک دارند، نوعی اتفاق نظر نیز در مورد معیارهای کیفیت زندگی بوجود می آید.(فیشلر، ۱۳۸۱: ۲۲).
در اینجا برای بر شمردن رویکردهای نظری مربوط به کیفیت زندگی به نظریاتی اشاره می کنیم که از دیدگاههای مختلف به موضوع مورد مطالعه اشاره کردهاند و در نهایت سعی در تدوین چارچوب نظری تحقیق خواهیم نمود.
– نظریه نیازها
نیازهای انسانی و تعریف و تحدید بار معنایی آن یکی از دغدغه های اندیشه ورزان در طول تاریخ بوده است و در این باره می توان به هزاران سال اندیشه مکتوب بشری بازگشت. اما طرح آرای متأخر میتواند ما را از معلول گویی باز دارد. فن هرمان در سال ۱۸۳۲ نیاز را «احساس یک کمبود، همراه با کوشش در جهت بر طرف کردن آن» تعریف می کند(رفیع پور،۱۳۶۵: ۱۴).
از هر منظر که بنگریم، رضایت با نیاز ارتباط ارگانیکی دارد. تا نیازی نباشد، یا مطرح نشود و با وجود و طرح خود به دنبال برآوردن آن حرکتی، تلاشی و کوششی انجام نپذیرد، مقوله رضایت نمیتواند مطرح باشد (محسنی، ۱۳۷۹: ۱۱)
بنابر این رضایتمندی از زندگی بیانگر میزان برآورده شدن و ارضای تمایلات و نیازهای اساسی انسانها است و از این طریق مفهوم رضامندی با مفهوم نیاز مرتبط می شود. به همین جهت می توان گفت: رضامندی از زندگی یکی از واکنشهای اساسی انسان در برابر امکانات زندگی است که انگیزشها، نیازها، انتظارات و آرمانهای او ناشی می شود. از این رو، رضامندی نسبی بوده و در افراد مختلف متفاوت است(سلیمانی،۱۳۷۳: ۳۸)
نیاز را میتوان احساس فقدان یا حرمانی دانست که به یک موجود زنده (مخصوصاً انسان دارای آگاهی) به جهت آن که در جریان تحقق اهدافش خود را فاقد چیزی می بیند، دست میدهد. این احساس میتواند موجب تمایل به هر آنچه میشود که امکان ارضای نیاز را فراهم می سازد و یا حالت موجودی است که از خارج و در برابر آنچه در جریان تحقق اهدافش کم دارد، به او نگریسته می شود، در این معنی ممکن است فردی دارای نیازهایی باشد بدون آنکه از آن خبر یا آگاهی داشته باشد(بیرو، ۱۳۶۶: ۲۴۲).
اما برای نیاز نمی توان حدی قائل شد، چرا که انسان دارای تمنیات بی پایان و توانایی های بالقوه بسیار متنوعی است، توانایی هایی که در بستر زندگی اجتماعی شکل گرفته و بالفعل می شوند. از این رو، نیازها بر حسب شرایط زمانی و مکانی، مراحل رشد و توسعه جامعه وضعیت فنی و تکنولوژیک میزان تحول در سطوح شهرنشینی و عوامل بسیار دیگر، تنوع می پذیرد. به لحاظ طبیعی، انسان از هنگام تولد برای بقا و رفع نیازهای خود محتاج دیگران است. این احتیاج تنها شامل رفع نیازهایی از قبیل خوراک و پوشاک و مسکن نمی شود. بلکه از یک سو نیازهای دیگری نیز وجود داردکه فرد ناگزیر از روابط اجتماعی است و بدون آن قادر به زندگی ورفع نیازهای خود نخواهد بود و از سوی دیگر، روابط اجتماعی، خود نیازهای دیگری را برای فرد و جامعه شکل می دهد. بدین معنی که در جریان تعاملات اجتماعی و در پی مقایسههای اجتماعی، خواستههای جدیدی در انسان پدید میآید. از این رو، طبیعی است که با گسترش روابط و تعاملات اجتماعی و به عبارتی با پیچیده شدن جوامع بشری و افزایش سطح روابط، زندگی اجتماعی در مقایسه با گذشته ابعاد بیشتری بگیرد. (رفیع پور، ۱۳۶۵: ۱۶)
از این رو در سنجش کیفیت زندگی ضروری است ابعاد گوناگونی را مورد توجه قرار داد، ابعادی که هریک متأثر از بخشی از نیازهای اساسی انسان دارد، توجه به نظریههای نیاز ضروری می کند. در این زمینه، نظریه نیاز آبراهام مازلو مبنای بسیاری از مباحث قرار گرفته است.
آبراهام مازلو
دسته بندی او از نیازهای اساسی انسان برای تعیین نیازهای اصلی در قلمروهای مختلف زندگی مکرر به کار گرفته شده است. مازلو بر آن بود که در تمامی انسانها گرایش برای تحقق خود هست… انگیزه آدمی، نیازهایی مشترک و نظری است که در سلسله مراتبی از نیرومندترین تا ضعیف ترین نیاز قرار می گیرد.(محسنی و صالحی، ۱۳۸۱: ۱۴)
بر همین اساس او معتقد بود که نیاز، پیشنیاز، نیاز دیگری است و برای پاسخگویی به نیازهای بالاتر باید نیازهای پایین برآورده شود تا فرد در نهایت به تحقق خویشتن و خود شکوفایی نایل شود. این نیازها در پنج گروه دسته بندی می شوند:
۱- نیازهای فیزیولوژیک ۲- نیازبه ایمنی ۳- نیازهای اجتماعی
۴- نیاز به احترام یا صیانت ذات ۵- نیاز به خود شکوفایی (مازلو،۱۳۶۷: ۷۳)
نیازهای فیزیولوژیک: نیازهایی هستند که برای ارگانیسم ضروری قلمداد می شوند. مازلو معتقد است این نیازها هنگامی اهمیت خود را در پویایی جاری فرد از دست می دهند که ارضا شوند. تنها نیازهای ارضا نشده بر ارگانیزم مسلط می شوند تا آن را سازمان بندی می کنند.(مازلو، ۱۳۶۷: ۷۴)
نیاز به ایمنی: اگر نیازهای قبل در حد مقبول و نسبتاً خوبی ارضا نشوند، مجموعه نیازهای جدیدی شکل می گیرند که مازلو با عنوان ایمنی از آنها یاد کرده است. وی این مجموعه را شامل: «امنیت، ثبات، وابستگی، حمایت، رهایی از ترس، رهایی از نگرانی و آشفتگی، نیاز به سازمان، نظم، قانون، محدودیت و داشتن حامی مقتدر» می داند(همان: ۷۵).
او بر آن بود که ترس از بی قانونی، بی نظمی، آشوب و هرج و مرج و پوچ گرایی، نیازهای متعالی را واپس می زند و توجه به نیازهای ایمنی را غلبه می بخشد(همان:۷۹)
نیازهای اجتماعی: با برآورده شدن نیازهای فیزیولوژیک و ایمنی در سطح نسبتاً خوب، نیازهای عشق و محبت و تعلق غلبه مییابد. در این وضعیت، شخص برخلاف گذشته به شدت غیاب دوستان، معشوق، همسر و یا فرزندان را احساس خواهد کرد. او تشنه روابط عاطفی با مردم به طور کلی، یعنی داشتن جایگاهی در گروه یا خانوادهاش خواهد بود. (همان: ۸۰)
بر همین اساس او به اهمیت قلمرو زیست، قوم و قبیله و خویشاوندان، همقطاران، طبقه، گروه همکاران و آشنایان در شکل دادن و پاسخ به این نیازها و ایجاد تعلقات اجتماعی در فرد، تأکید میکند و حتی شکل گرفتن گروه های غیررسمی و انجمن های عمومی را ناشی از نیاز به چیرگی بر احساسات ناشی از خود بیگانگی، غربت و بی همدمی، کم رنگ شدن روابط سنتی، پراکندگی خانوادهها، شکاف بین نسلها، رشد شهر نشینی و محو صمیمیت روستایی و در نتیجه نیاز به تعلق به گروه های دارای روابط نخستین و عاطفی عمیق دانسته است.
نیاز به احترام یا صیانت ذات: فرد در یک ارزشیابی از خود در دو مجموعه فرعی طبقه بندی میشود: الف) تمایل به قدرت، موفقیت، کتابت، سیادت، شایستگی، اعتماد در رویارویی با جهان و استقلال و آزادی ب) تمایل به اعتبار و حیثیت، مقام، شهرت و افتخار، برتری به معروفیت، توجه به اهمیت اعتماد به نفس، ارزش، قدرت، لیاقت، کفایت و مفید و موثر بودن در جهان منتهی خواهد شد. اما بی اعتنایی به این نیازها موجب احساساتی از قبیل حقارت، ضعف و درماندگی می شود(همان).
نیاز به خود شکوفایی: با برآورده شدن نیازهای پیش گفته، به زودی بی قراری و نارضایتی دیگری به وجود خواهد آمد و این نارضایتی، نیازی را شکل می دهد که گرایش به شکوفا شدن آن چیزی دارد که بالقوه در فرد وجود دارد. مازلو این گرایش را تمایل «نسبت به تکوین تدریجی آنچه که ویژگی فردی شخص ایجاب می کند، و شدت هر آنچه که شدت شایستگی شدنش را دارد» تعبیر میکند (همان: ۸۳) که ظهور آن معمولاً به ارضای نیازهای قبلی (فیزیولوژیکی، ایمنی، عاطفی و نیاز به احترام) بستگی دارد.
همانطور که ملاحظه می شود، مازلو بین نیازهای جسمانی و روانی تمایز قائل می شود، هر چند بین آنها ارتباط می یابد. بر این نظریه، نقدهای بسیاری وارد شد. مهمترین نقد آن بود که لزوماً رفع نیازهای فردی همیشه از چنین نظم معقولی تبعیت نمی کند. در یک خانواده فقیر ممکن است هنگام مصرف یک مال باد آورده تهیه یک خوراک اشرافی یا تلویزیون بزرگ را بر رفع نیازهای اساسی خود ترجیح دهد. ممکن است اولویت های شخصی افراد تابع برخی ضروریات که آشکارترین آنها بقا است باشد، ولی حتی در چنین حالتی این امکان وجود دارد که زندگی را فدای اهداف متعالی کنند. آلن بیرو نیز هر چند بر آن است که معمولاً بین نیازهای جسمانی و زیستی از یک طرف و نیازهای روانی و روانشناختی از طرف دیگر، تمایز قائل می شوند. لیک باید نیازهای ناشی از زندگی در جامعه و نیازهایی را که نظم معقول نیازها بر اساس آن چه مازلو بیان کرده است پیش نرود. بر این مبنا او علاوه بر نیاز به آموزش و پرورش، نیاز به پدیدههای نو و نوآوری، نیاز به فرارفتن از چارچوب نیازهای مادی، نیاز به محیطی اجتماعی- فرهنگی و نیاز به احراز مسئولیت نیز اشاره میکند که ترتیب و ترتبی بر آن حاکم نیست (بیرو، ۱۳۶۶: ۲۴۳).
با توجه به تئوری سلسله مراتب نیازهای مازلو که در مباحث مربوط به کیفیت زندگی اهمیت مییابد. سلسله مراتب نیازهای مازلو را میتوان به صورت یک هرم در نظر گرفت که در آن نیازهای فیزیولوژیکی همچون نیاز به آب، غذا، خواب، میل جنسی و، دفع و… در قاعده هرم قرار دارند و نیاز به خودشکوفایی در رأس این هرم میباشد. بین نیازهای فیزیولوژیکی موجود در قاعده هرم و نیاز به خود شکوفایی که در رأس قرار دارد، نیازهای دیگری- به ترتیب صعودی- نیز وجود دارد که عبارتند از نیازهای مربوط به تعلق و عشق، نیازهای مربوط به احترام و عزت نفس، نیازهای شناختی و نیازهای ذوقی و زیبا شناختی. به عقیده مازلو، نیازهایی که در قاعده هرم قرار دارند باید قبل از نیازهایی که در قسمت فوقانی هرم می باشند، ارضا شوند بنابر این نیازهای دیگر یعنی نیاز به تعلق و عشق، نیاز به عزت نفس و…. نیازهای شناختی و نیازهای ذوقی را مورد نظر قرار داد، که در این صورت بحث در مورد نیاز به خود شکوفایی معنی و مفهومی نخواهد داشت.(اقلیما، ۱۳۸۲: ۵۰)
سرجی: سرجی دیدگاه توسعه یافتهای از نظریه مازلو در ارتباط با کیفیت زندگی ارائه داده است. او میگوید در جوامع توسعه یافته، افراد در این جوامع در مراتب بالاتر از نیازها اقناع میشوند. ولی برعکس در جوامع کمتر توسعه یافته افراد در مراتب پایین تر نیازها اقناع میشوند. کیفیت زندگی نیز با توجه به اینکه افراد یک جامعه مشخص، در کدام یک از سطوح مختلف این نیازها سلسله مراتب ارضاع و اقناع میشوند تعریف میشود. بنابر این هرچه افراد یک جامعه از برآورده شدن نیازهایشان رضایت بیشتری داشته باشند. کیفیت زندگی جامعه نیز بالاتر است، حال ممکن است به این نیازها در جوامع دیگر نیز پاسخ داده شود ولی افراد آن جامعه در سطوح بالاتری اقناع شوند، که در نتیجه احساس رضایت و کیفیت زندگی کمتری خواهند داشت. سرجی همچنین بیان میدارد که نهادها برای رفع نیازهای انسان و بالا بردن کیفیت زندگی جامعه طراحی شده اند(سرجی، ۱۹۸۶: ۳۱ به نقل از فرخوندی،۱۳۸۸: ۴۶)
اینگلهارت: بر اساس نظر اینگلهارت آرزوهای شخص به طور طبیعی با وضعیت او تطابق مییابند و بدینوسیله سطح رضایت فرد از زندگی و احساس خوشبختی افزایش می یابد. به نظر وی رضایت ذهنی فرد از هر جنبه خاص از زندگی بازتاب شکاف بین سطح آرزوی او و وضعیت عینی وی است. از نظر او چیزی با ارزش است که کمیاب باشد و فرد احساس نارضایتی به دنبال آن می رود. و زمانی که به خواستهای ارزشمند میرسند، احساس خوشبختی و رضایت میکنند. لیکن این احساس سعادت ذهنی ذاتاً زودگذر است. درکوتاه مدت ممکن است آنچه شما بدست آورده اید موجب سرخوشی شود، اما در بلند مدت این طور نیست زیرا اگر این گونه بود فعالیتهای هدفمند متوقف میشد. پس از مدتی، مردم آنچه را دارند بدیهی پنداشته، زیاده خواهی می کنند و یا اینکه وقتی به نقطه اشباع میرسند، بدنبال سایر خواسته ها می روند. درصورتی که خواسته های معینی مدتهای مدیدی ارضاء شده باشند، مردم بهای کمی به آنها داده، متوجه خواسته های دیگری می شوند. احساس خوشبختی در دراز مدت تداوم ندارد زیرا احساس سعادت بازتاب توازن میان آرزوهای شخص و وضعیت او میباشد. با پیشرفت و ترقی بلند مدت، آرزوهای شخص افزایش یافته و با آن موقعیت تطابق مییابند (اینگلهارت،۱۳۷۳: ۲۴۲).
فراگرد تطابق پیچیده است، زیرا توازن بین نیازها با آرزوها از یک سو و انجام آنها از سوی دیگر پیوسته برهم خورده و مجدداً تطابق می یابند. ارضاء یک نیاز خاص موجب خوشنودی فراوان می شود. اما شخص پس از مدتی آرزوی چیزهای بیشتر یا متفاوتی را میکند. اینگلهارت این نوع فراگرد تطابق را برای عمل و حیات انسان ضروری میداند (اینگلهارت،۱۳۷۳: ۲۴۵). زیرا در غیر این صورت ارضاء مجموعه ای از خواسته ها، به بی حرکتی از سر بی نیازی منتهی می شود. اینگلهارت برای تأیید مدل آرزو – تطابق به شواهد تجربی محکمی دستیافته است. از لحاظ مقطعی در یک کشور تفاوت اندکی بین گروه های اجتماعی ثابت در سطوح متفاوت ذهنی وجود دارد. با این وجود، در کوتاه مدت تغییرات اجتماعی- اقتصادی مثبت موجب افزایش چشمگیر در خوشبختی و رضایت از زندگی میشود. اما سطح آرزوهای شخص با اوضاعی که برای مدت نسبتاً بلندی دوام میآورند تطابق مییابد، پس از چند سال شخص برای آنکه به سطحی بالاتر از میانگین در احساس سعادت برسد باید مقادیر بیشتری از یک چیز معین را بدست آورد. علاوه بر این در صورتی که سطوح بالای امنیت اقتصادی و جانی برای مدتی طولانی دوام آورندبه میانگین نمی رسند، بلکه همچنین ممکن است خواستههایی مورد توجه قرار گیرند که از لحاظ کیفیت متفاوت هستند. و سرانجام اینکه تفاوتهای بزرگی بین سطوح سعادت ذهنی در میان جوامع مختلف گزینش شده است. سبب این تفاوتهای بزرگ ممکن است تا حدی تفاوتهای بلند مدت در سطوح اقتصادی باشد. به نظر می رسد سطح احساس سعادت در یک جامعه پاسخی به تغییرات جدید در محیط اقتصادی آن جامعه باشد، اما این مطلب نیز تنها بخشی از تفاوتهای مورد مشاهده را تبیین می کند. همچنین یک عنصر فرهنگی مهم و پایدار در مورد سطح سعادت ذهنی در یک کشور معین وجود داشته باشد.(اینگلهارت،۱۳۷۳: ۲۸۰).
به طور کلی در نظریه آرزو تطابق می توان سه نکته را بیان نمود:
– به طور خلاصه تغییر وضعیت عینی فرد می تواند موجب احساس آنی رضایت یا نارضایتی شود.
– وضعیتی که برای مدتی دوام می آورد- احتمالاً برای چندین سال- ممکن است به تدریج سطوح آرزوهای افراد را در یک زمینه معین ارتقاء یا تنزل دهد.
– وضعیتی که برای مدتی طولانی دوام آورد می تواند به دگرگونی ارزشهای نسلی منتهی شود، در نتیجه افراد یک جامعه معین اولویت اصلی خود را به ارزشهای متفاوتی خواهند داد.
اینگلهارت با بررسی آرزو- تطابق در میان افراد درکشورهای غربی به این نتیجه رسید وقتی اهداف و آرزوهای افراد محقق می شوند. احساس خوشبختی و رضایت کوتاه مدت را موجب می شود چرا که اگر احساس رضایت طولانی و بلند مدت بود، آرزوها و فعالیتهای هدفمند افراد متوقف میشد. با رسیدن فرد به نقطه اشباع، زیاده خواهی فرد را به آرزوهای سطح بالاتر سوق می دهد.
نظریه تلفیقی ونتگودت[۱۷] و همکاران: ونتگودت کیفیت زندگی را از سه جنبه مورد بررسی قرار میدهد.
– کیفیت زندگی از لحاظ ذهنی اینکه هر فرد چقدر احساس می کند که زندگی خوبی دارد. هر فرد به طور شخصی یک ارزیابی منحصر به فرد از دیدگاه ها و احساسات و نظریات خود دارد. اینکه یک فرد نسبت به زندگی خود راضی و خوشحال است یا خیر جنبه هایی است که کیفیت ذهنی زندگی را منعکس می کند.
– کیفیت وجودی زندگی[۱۹] : به این معنا می باشد که زندگی شخص در سطوح عمیقتر چقدر خوب میباشد. فرض می شود که شخص دارای ماهیت وجودی عمیقی می باشد که باید به آن احترام گذاشته شودو شخص باید در هماهنگی با آن زندگی کند. ممکن است فکر کنیم که تعدادی از نیازها باید بوسیله ماهیت زیستی مان تأمین شود و یا اینکه همه ما باید زندگی ای را داشته باشیم که با ایدهآلهای مذهبی و روحی خاص تعیین شده بوسیله ماهیت وجودی مان مطابقت نماید.
– کیفیت زندگی عینی[۲۰]: به این معنا می باشد که چگونه زندگی شخص بوسیله جهان بیرون مشاهده می شود. این نقطه نظر تحت تأثیر فرهنگی است که مردم در آن زندگی می کنند. کیفیت عینی زندگی خود را در قابلیت شخص برای تطابق با ارزشهای فرهنگی نشان می دهدو در مورد زندگی شخصی اطلاعات کمی به ما می دهد. مثالهایی از وضعیت اجتماعی و یا نشانه هایی که شخص باید داشته باشد تا عنصر خوبی از آن فرهنگ خاص باشد (منظور از عینی در اینجا به مفهوم واقعیتهای غیر ذهنی یا عینی اطلاق می شود) غیر ذهنی به آن دسته از شرایط خارجی و ساده زندگی گفته میشود که از نظر بسیاری از مشاهده گران ارزش مساوی دارد.
نظریه ونتگودت و همکارانش که در شکل ذیل نشان داده می شود، لایه های طبقه بندی شده کیفیت زندگی را همچون یک پیازبا لایه های متعدد در نظر می گیرد که درآن، بین سطح وهسته مرکزی آن یعنی لایه رویی زندگی و لایه عمیق آن هماهنگی وجود دارد.
رفاه[۲۱]: ساده ترین جنبه ذهنی کیفیت زندگی رفاه می باشد. کیفیت زندگی برحسب برآورد فرد از چگونگی زندگی خود تعریف می شود. وقتی که ما درباره داشتن احساس خوب صحبت می کنیم، معمولاً به یک بیان مفصل از معنی زندگی مبادرت نمی ورزیم و در مورد عمق وجودی و آرزوهایی که مأمن و پناهگاه همه ماست سخن نمی گوییم بنابر این رفاه چیز دیگری است و سطحیتر از مفهوم کیفیت زندگی، ارضای نیازها و خودپنداری است. اکثر مردم به خیلی از اطرافیان خود میگویند احساس خوبی دارند ولی فقط برای تعداد کمی از مردم عمق زندگی خودشان را ارزیابی میکنند. ما یک رویه سطحی داریم که آن را برای هرکس باز می کنیم و یک عمق پنهانی که تعداد کمی از مردم به آن دسترسی دارند و اغلب حتی خودمان نیز به آن آگاهی نداریم ارزیابی آنی فرد از کیفیت زندگی آنچنان ساده و طبیعی به نظر می رسد که ممکن است دلیلی باشد بر اینکه چرا در این زمینه بررسی جدی صورت نگرفته است.
رضایت از زندگی : راضی بودن به معنای داشتن این احساس است که زندگی در مسیری است که باید باشد. وقتی که انتظارات، نیازها و تمایلات فرد در زندگی بوسیله دنیای بیرونی تأمین می شود شخص راضی است. رضایت یک بیان ذهنی است، یک ماهیت شناختی.
شادکامی : شادی به شدت با بدن همبستگی دارد، اما به آن محدود نیست. شادی وجود فرد را به طور کامل در بر می گیرد شادی را نمیتوان با سایر جنبه های کیفیت زندگی همچون راضی بودن و خوب بودن جدا کرد. بسیاری از مردم شادی را با طبیعت انسانی شان مرتبط می کنند. شادی در کسانی که هارمونی فوق العاده با طبیعت انسانیشان دارند وجود دارد. با این حال بسیاری هم باور ندارند که شادی صرفاً از طریق وفق دادن با طبیعت فرد و فاکتورهای وابستهاش بدست بیاید.
معنی در زندگی: جستجو درباره معنای زندگی پذیرش معنا و بی معنایی زندگی را در بر می گیرد. و سوالاتی از این قبیل را در بر می گیرد: آیا ارتباطمان با دوستانمان با معنی است؟ آیا استعدادهایم را در راه درست به کار می گیرم؟ آیا شغل درستی انتخاب کرده ام؟ آیا استعدادهایم را در راه درست به کار می گیرم؟ صحبت در مورد معنای زندگی وضعیت مبهمی را ایجاد می کند. فقدان معنا در زندگی شاید دلیلی باشد برای خودکشی ۱۴۰۰ نفر در سال در کشور دانمارک.
نظم بیولوژیکی: این جنبه از کیفیت زندگی بستگی به ساختمان زیستی و بنیادی انسان دارد. اگر ارتباط بین ارگانیسم مطلوب نباشد، چگونگی و کیفیت زندگی نیز نمیتواند مطلوب باشد. در واقع این جنبه با وضعیت سلامت و بیماری فرد ارتباط دارد.
درک زندگی بالقوه: درک پتانسیل زندگی مفهوم کلیدی کیفیت زندگی را تشکیل میدهد. انسانها از پتانسیلشان برای فعالیتها، روابط خوب اجتماعی، شغل معنی دار و زندگی تا بی نهایت استفاده میکنند.
ارضاء نیازها: به طور کلی نیازها به کیفیت زندگی مربوط می شوند، آنجایی که نیازها برآورده میشود، کیفیت زندگی بالاست. برآورده شدن نیازها مرحله ای بین جنبه های تقریباً عمیق وجودی و پدیدههای سطحی است.
عوامل عینی همچون هنجارهای فرهنگی: به فاکتورهای بیرونی زندگی مربوط می شوند آنها شامل درآمد، شرایط زندگی زناشویی، وضعیت سلامتی و تماسهای روزانه با افراد دیگر می شوند. عوامل موثر بر کیفیت عینی زندگی با فرهنگی که ما در آن زندگی می کنیم ارتباط دارد (ونتگودت، ۲۰۰۳؛ ۱۴۰-۱۳۰).
لن: نوع دیگر تمایزگذاری در بحث کیفیت زندگی، تقسیم بندی کیفیت به بیرونی و درونی است اولی به بحث کیفیت در محیط می پردازد و دومی به بحث کیفیت در درون فرد. این تقسیم بندی را با بکار بردن اصطلاحات کیفیت جامعه و کیفیت افراد میتوان نشان داد. این نوع تقسیم بندی نیز در تحقیقات مربوط به سلامت عمومی کاربرد دارد. بیماریهایی با جلوه بیرونی از پریشانیهای درونی کاملاً متمایز است. (لن، ۱۹۹۴: ۲۲۷).
وینهون: وینهون با الهام از دیدگاه لن پیرامون کیفیت زندگی، دیدگاهی جدید را مطرح می کند. همانطور که در جدول ذیل می بینیم، در آن تمایز بین شانسها و نتایج به صورت عمودی و تمایز میان کیفیت بیرونی و درونی به صورت افقی نشان داده شده است.
جدول ۲-۸- شاخص های نظریه وینهون
|
کیفیت های بیرونی |
کیفیت های درونی |
شانس های زندگی |
قابل زیست بودن محیط |
توانایی فرد در زندگی |
نتایج زندگی |
سودمندی زندگی |
رضایت |
کیفیت زندگی بیرونی و درونی از ترکیب با شانسهای زندگی دو تمایز را بیان مینمایند: قابل زیست بودن محیط و توانایی فرد در زندگی.
قابل زیست بودن محیط: بوم شناسان قابل زیست بودن محیط را معمولاً به قابل زندگی بودن محیط طبیعی نسبت می دهند و مفاهیم آلودگی، گرم شدن کره زمین و از بین رفتن طبیعت را به عنوان مصادیق متضاد بر شمرده و تحقق این مفهوم را به طور اختصاصی و به حفاظت محیط زیست وابسته می دانند. برنامه ریزان شهری اغلب این واژه را معادل با قابل زیست بودن محیط ساخت بشر میدانند و آن را با بحث سیستم فاضلاب شهری، بحث ترافیک و شهرک سازی برای اقشار مختلف مرتبط مینمایند و در واقع اعتقاد دارند زندگی خوب میوه مداخله صحیح بشر در محیط پیرامونش میباشد. اما در دیدگاه جامعه شناسی این جامعه است که در مرکز قرار دارد و قابل زیست بودن با کیفیت جامعه به عنوان یک کل مرتبط است. اصطلاح جامعه خوب با واژه جامعه مرفه یا عدالت اجتماعی در ارتباط مستقیم قرار دارد و گاه این دو یکسان با هم فرض می شوند.
به نظر وینهوون قابل زیست بودن محیط واژه مناسب تری می باشد، بدان دلیل که مستقیماً به خصوصیت محیط اشاره دارد، معنی محدود شرایط مادی را در بر ندارد و جزئیات بیشتری را در خود دارد (وینهوون،۱۹۹۶: ۹-۷؛ به نقل از: برزگر مروستی،۱۳۸۶: ۱۱)
توانایی فرد در زندگی: این قسمت با واژههایی نظیر کیفیت زندگی و بهزیستی به خصوص در عرصه علم پزشکی و روانشناسی شناخته می شود.
متداول ترین تعریف برای این نوع کیفیت، فقدان عیوب عملکردی است. این واژه به صورت محدود به معنای سلامت است. عیوب عملکرد گاهی اوقات سلامت منفی نیز نامیده می شود. در این زمینه پزشکان بر فقدان عیوب جسمی اشاره می کنند در حالیکه روانشناسان فقدان عیوب روانی را مد نظر قرار می دهند از نظر آنان کیفیت زندگی و بهزیستی اغلب مترادف باسلامت روانی است. دراین مفهوم در واقع یک سطح طبیعی و نرمال برای فعالیت بدن وجود دارد و کیفیت زندگی به معنای عملکرد بدن و روان در این سطح ایده آل است.
نهایتاً این واژه با اصطلاح هنر زندگی به تواناییهای خاص و منحصر به فرد در زندگی کردن اشاره دارد و مفهومی متمایز از سلامت روانی می باشد حتی گاه داشتن این کیفیت به اشخاص پریشان نسبت داده می شود. این کیفیت با سلیقه ناب، توانایی لذت بردن از زندگی و داشتن شیوه ای نو برای زندگی همراه می باشد.
سودمندی زندگی و رضایت نیز از ترکیب کیفیت های بیرونی و کیفیت های درونی با نتایج زندگی حاصل می شوند.
سودمندی زندگی: در این نوع از کیفیت، ارزشهای متعالی تری متصور است. به طور کلی زندگی یک شخص ممکن است از جنبه های خاصی سودمند باشد بدون اینکه این ابعاد مورد شناسایی قرار گرفته باشند. مثلاً اهمیت زندگی یک فرد برای اطرافیانش از دید یک پزشک سودمندی آن را نشان میدهد. زندگی یک مادر با بچه های کوچک نسبت به زنی در همان سن فاقد کودک ممکن است از اهمیت و سودمندی بالاتری برخوردار باشد. در سطح بالاتر، این بعد از کیفیت زندگی به مشارکت اجتماعی در جامعه بر می گردد. تاریخ نگاران کیفیت را به اثری که یک فرد می تواند در فرهنگ بشری ایجاد کند منوط می دانند، بنابر این در این دیدگاه کیفیت زندگی مخترعین از رعیت های ناشناس بالاتر است و اخلاقیون این کیفیت را در حفظ اصول اخلاقی می دانند بنابر این زندگی یک پرهیزگار از زندگی یک گناهکار بالاتر است و در دیدگاه وسیعتر سودمندی زندگی به بررسی نتایج یک زندگی در ارزیابی دراز مدت منوط است.
لذت از زندگی یا رضایت: این نوع، مفهوم کیفیت از دید کنشگر است. ما بازتاب این کیفیت را در افراد هوشیار به صورت لذت ذهنی از زندگی می بینیم و عموماً به این نوع کیفیت ، رفاه ذهنی، رضایت از زندگی، و احساس خوشبختی در مفهوم خاص لغت می گویند و دقیقاً همان خوشبختی از دیدگاه فلاسفه سودمندگرا است.(وینهوون، ۲۰۰۱) (به نقل از: برزگر مروستی،۱۳۸۶: ۱۱)
اساساً تجربیات ارزشمند در زندگی انسانها اساس و پایه ارزیابی های کلی می گردد. هر بعدی در زندگی نظیر ازدواج یا شغل، ارزیابی را در خود دارد. در ضمن ارزیابی ما در زمان های متفاوت شکل می گیرد از آنجائیکه همیشه آینده نسبت به گذشته و حال ملموس نیست امیدها و هراسهایمان بر طبیعت موثر بیشتر مرتبط است تا بر یک نتیجه گیری شناختی در کنار ارزیابی جنبه های مختلف زندگی ما درباره کلیت زندگی نیز دست به ارزیابی می زنیم.(همان)
رویکرد جامعه شناختی به کیفیت زندگی
جامعه شناسان از جمله گرسون (۱۹۷۶) و آندریو و همکاران (۱۹۷۶) به تعریف و تبیین ابعاد و
شاخصهای اجتماعی کیفیت زندگی و احساس خوشبختی پرداخته اند. این مطلب آنقدر عمومی شده که پژوهشگران در زمینه های علمی دورهم جمع شده اند و مجله علمی تخصصی تحت عنوان تحقیق شاخصهای اجتماعی را منتشر کرده اند (سال آغاز انتشار مجله مورد نظر ۱۹۳۸ میلادی است). شاخصهای اجتماعی یا جنبش کیفیت زندگی با گزارش کمیته هوور تحت عنوان تمایلات اجتماعی اخیر در ایالات متحده آمریکا آغاز شده است. افزایش تولیدات علمی در زمینه تحقیق به آنجا سرانجامید که مجله علمی تخصصی دیگری تحت عنوان تحقیق کیفیت زندگی از سال ۱۹۹۱ منتشر شده است.(شقایق،۱۳۸۷)
کیفیت زندگی در بردارنده الگوهای متعدد اجتماعی است که جامعه شناسان را برآن داشته تا به ابعاد اجتماعی کیفیت زندگی بپردازند. الگوهای اجتماعی کیفیت زندگی شامل سن، جنسیت، نژاد، حوزههای اجتماعی شهری و روستائی، طبقه اجتماعی، میزان تعلقات و پیوند اجتماعی، همبستگی اجتماعی و سرمایه اجتماعی می باشد. بخشی از بررسیهای دانشمندان اجتماعی اختصاص به تحولات ساختاری و همچنین تغییرات کیفیت زندگی می باشد که البته این تحولات مربوط به ساخت اجتماعی می باشد.(شقایق،۱۳۸۷) از آنجایی که پژوهش حاضر با رویکرد جامعه شناسی به کیفیت زندگی می پردازد در ادامه این رویکرد و مجموعه ای از عوامل اجتماعی موثر بر کیفیت زندگی به طور مبسوطتر مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
۲-۱-۱-۵- عوامل مؤثر بر کیفیت زندگی (با تأکید بر عوامل اجتماعی)
کیفیت زندگی مفهومی چند وجهی، نسبی، متأثر از زمان و مکان و ارزشهای فردی و اجتماعی است. عوامل مؤثر بر آن به دوره زمانی و مکان جغرافیایی و شرایط فرهنگی تغییر می کنند. شکی نیست که واقعیتها و شرایط عینی جامعه و وضعیت مادی زندگی فرد نیز در آن نقش تعیین کننده دارند(خوارزمی، ۱۳۸۶: ۴۵).
از دید الیور و همکاران(۱۹۹۷) عوامل تعیین کنندهی کیفیت زندگی در سه طبقه قرار دارند:
۱- مشخصات فردی شامل متغیرهای دموگرافیک.
۲- شاخصهای عینی کیفیت زندگی که شرایط محیطی هستند و متغیرهای مربوط به رفاه عمومی، بهداشت محیط اجتماعی، تحرک، فرهنگ و مذهب، محیط طبیعی و سیاست ها.
۳- شاخص های ذهنی کیفیت زندگی که با مفاهیمی همچون احساس رضایتمندی از زندگی، رفاه و آسایش جسمی و روانی و شادکامی توصیف می شود.
فرانس(به نقل از اسلامی، ۱۳۸۴) ارتباط عوامل مرتبط با کیفیت زندگی را به صورت دیاگرام زیر نشان داده است.
شکل(۲-۲): ارتباط عوامل مرتبط با کیفیت زندگی
همانطوریکه دیاگرام بالا نشان میدهد. این چهار متغیر می توانند مستقلاً یا توأم با یکدیگر بر روی کیفیت زندگی تأثیر گذار باشند. درک فرد از کیفیت زندگیش نیز میتواند به هرکدام از متغیرهای نامبرده تأثیر بگذارد.
میتوان گفت که عامل اصلی تعیین کنندهی کیفیت زندگی عبارت است از تفاوت درک شده بین آنچه که هست و آنچه که باید باشد. در این مورد دو معیار وجود دارد: معیار ذهنی و معیار عینی. شرایط عینی مشتمل بر وضعیت رفاهی، اقتصادی، سیاسی و عوامل محیطی و فرهنگی، جایگاه اجتماعی و اقتصادی، سن، جنس، ارتباط اجتماعی، درآمد، مسکن، اشتغال قابلیتهای رفتاری، مهارتهای اجتماعی، توانایی های عملکردی و روانی افراد است؛ شاخص ذهنی همان احساس رفاه و رضامندی و یا احساس خشنودی است که حاصل برداشت ذهنی و ارزشیابی فرد از زندگی است و اگر چه در این احساس جنبه های شناختی نیز مطرح است ولی جنبه های عاطفی آن در سنجش کیفیت زندگی بیشتر مد نظر قرار دارد(خوارزمی، ۱۳۸۶: ۴۷).
مرکز مطالعات کیفیت زندگی از مدل ها و تکنیک هایی استفاده می کند که ادعا میشود هم وجه عینی و هم وجه ذهنی کیفیت زندگی را می سنجد و بر تعریفی از زندگی مبتنی است که هم سطح و هم عمق زندگی را در بر دارد و ضمن توجه به وضعیت فرد از نظر ثروت مادی و پایگاه اجتماعی وسلامتی، معنایی که این شرایط برای فرد دارد و احساس خوب و رضایت از زندگی را نیز در بر میگیرد. نمونه ای از یافته های این مرکز به این شرح است:
۱- در ارتباط با کیفیت زندگی، مهم نیست که از نظر عینی فرد چه شرایطی داشته باشد(جنسیت، قد، تحصیلات، شغل و…) کیفیت زندگی او به مقدار زیاد بستگی دارد به این که چه احساسی درباره خودش دارد.
۲- میزان در آمد سالانه، همبستگی چندانی با کیفیت زندگی فرد ندارد.
۳- نوع شغل فرد رابطه مستقیمی با کیفیت زندگی او ندارد. مسأله اساسی این است که فرد از کارش راضی باشد و با همکاران خود رابطه خوبی داشته باشد.
۴- در رابطه با سلامتی، کیفیت زندگی اغلب با این تشخیص که فرد بیمار است، آسیب می بیند، ولی بیشتر به این دلیل که بیماری مشکلات و دردسرهایی برای فرد می آفریند و روال عادی زندگی را بر هم می زند.
۵- کیفیت زندگی تقریباً هیچ ارتباطی با مصرف الکل و سیگار و عادات غذا خوردن و ورزش ندارد (خوارزمی، ۱۳۸۶: ۴۷).
فلانگان(۱۹۸۲؛ به نقل از آندرسون و بارک هارد،۱۹۹۹) چنین اظهار نموده است که اعضاء یک جامعه از این نظر که عوامل مختلف تا چه حد بر کیفیت زندگی آنها تأثیر می گذارد متفاوتند. این اختلاف نظر بخصوص در میان گروه های سنی و جنسهای متفاوت قابل مشاهده است چون افراد از این نظر که کدام بعد اهمیت بیشتری در کیفیت زندگی آنها دارد، متفاوت هستند.
مطالعات همچنین نشان می دهند که در کشورهای ثروتمند افراد اغلب بیش از کشورهای فقیر گفته اند که احساس راحتی و رضایت دارند ولی همبستگی میان سطح زندگی و احساس خوب نسبت به زندگی ضعیف بوده و در نقطه ای که در نقطه ثبات نسبی است، این احساس افت می کند. به بیان دیگر به نظر نمی رسد که احساس خوشبختی با پیشرفتهای بیشتر در حوزه ثروت، بالا رود (خوارزمی، ۱۳۸۶).
تحقیقات زیادی در خصوص عوامل موثر بر کیفیت زندگی در جهان انجام گرفته است که به طور خلاصه در ذیل به برخی از این عوامل اشاره می شود:
درآمد و کیفیت زندگی
در همه کشورها اثر درآمد یکسان نبوده و در حالیکه همبستگی بین درآمد و رفاه در ایالات متحده آمریکا برابر با ۱۲درصد بوده) این همبستگی در محله های کثیف و شلوغ کلکته ۴۵ درصد می باشد. با این حال وجود درآمد شخصی کمتر از آنچه که به نظر می رسد دارای اهمییت است. درمطالعه ای که توسط آهوریا (۲۰۰۲) انجام شده، برآورد شده است که درآمد فردی فقط ۲تا ۳ درصد واریانس کیفیت زندگی فردی را تبیین می نماید۰(اهوریا، ۲۰۰۰؛ به نقل از فرخی،۱۳۸۶). وینهوون نیز همبستگی بالایی را بین درآمد و رفاه در کشورهای فقیر مشاهده نموده است.
کیم نیز در بررسی خود وجود یک رابطه مثبت و معنادار را بین درآمد و رضایت افراد از زندگی تأیید می کند. به عبارت دیگر آنهایی که درآمد بیشتری دارند رضایت آنها نیز از زندگی بالاتر می باشد.(کیم: ۲۰۰۸)
شغل
یکی از مولفه های دیگر که اخیراً در بحث کیفیت زندگی مطرح می شود، شغل و کار مفید افراد و شهروندان جامعه است، چرا که اگر افراد جامعه ای فاقد شغل و کار مناسب اجتماعی باشند به طور قطع، تأمین کننده نیازهای جامعه برای رسیدن به یک توسعه پایدار نخواهند شد و به طور کلی، از این جوامع نمی توان انتظار شادابی، شاد زیستن و رضایت خاطر شهروندان را داشت. از طرفی، این سوال که (آیا شرایط موجود و حاکم بر جامعه در ابعاد مختلف باعث بهبود و پیشرفت من می شود یا نه؟ از جمله مباحث پایه ای در کیفیت زندگی است، یعنی شرایط مناسب و خوب زندگی، سطح کیفی زندگی در ابعاد گوناگون اقتصادی، اجتماعی و سیاسی همان استانداردهای زندگی می باشند. به طور کلی، امروزه همزمان با گسترش روند جهانی شدن، کیفیت زندگی در سطح بین المللی در حوزه های اقتصادی نوین، توسعه منابع انسانی، مدیریت و برنامه ریزی و به طور مشخص تر، پیشرفت و توسعه جوامع ارزیابی می شود، چرا که سطح رضایتمندی افراد یک جامعه در ابعاد مختلف، اثر مستقیمی بر روند پیشرفت و توسعه آن جامعه در حوزههای گوناگون اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دارد و برعکس، عدم رضایت باعث نزول یک جامعه و کشور در این ابعاد و لذا افت شاخص ها در سطح بین المللی می شود). {۹۱}
روابط اجتماعی، سرمایه اجتماعی و کیفیت زندگی
به نظر دورکیم، در جریان انتقال از همبستگی مکانیکی به همبستگی ارگانیکی، ارزشهای جمعی تضعیف می شوند، تعهد افراد به جامعه کاهش می یابدو هر فردی می کوشد تا تمایلات شخصی خودرا دنبال کند. آنجا که هیچ سدی در برابر تمایلات فردی وجود ندارد، هیچ نوع امکانات و شرایط عینی قادر به پاسخگویی آن نیست، پیوند فرد با جمع که سرچشمه اخلاقیات است این تمایلات را مهار می کند (دورکیم،۱۳۶۹، ص۹). دورکیم در صدد بود که نشان دهد جامعه ای که افراد آن بوسیله نظامی از ارزشها و هنجارها یا به تعبیر دیگر اخلاقیات هدایت می شوند، رضایت بیشتری از موقعیت خود در نظام دارند (بادن، ۱۹۸۹؛ ۳۵).
رابطه اجتماع از یک سو نیازهای عاطفی و شناختی و حتی بخشی از نیازهای مادی افراد را پاسخ می گوید و از سوی دیگر به آرزوها، تمایلات و خواست های افراد شکل و جهت می دهد. شکل دادن به آرزوها دو وجه دارد: یکی ایجاد گسترش آرزوها در فرد و دوم مهار تمایلات است، به این معنی که از شکل گرفتن آرزوها و خواسته های بی حد و حصر و ارضانشدنی جلوگیری می شود و نوعی انطباق را بین آرزوها و شرایط و موقعیت فرد ایجاد می کند. به این ترتیب، رابطه اجتماعی با شکل دادن و پاسخ به بخش قابل توجهی از نیازها می تواند ارزیابی فرد را از زندگی خود تحت تأثیر قرار دهد. بنابر این، روابط اجتماعی به طور کلی از دو جهت بر زندگی افراد تأثیر می گذارند یکی به کمک سازو کارهای ایجابی چون تأکید بر تعاون و مشارکت دارند و باعث تأمین نیازهای عاطفی و روانشناختی می گردند، می تواند منبعی برای حمایت های اجتماعی و رفاه اجتماعی و در نهایت رضایت از زندگی شوند. سازوکارهای سلبی به خاطر ویژگی های بازدارندگی و مهار تملایلات افراد می توانند منبعی برای کنترل های اجتماعی و امنیت جانی گردند و از این طریق موجبات رضایت افراد را از زندگی اجتماعی برآورده سازند.
دورکیم آثار مثبت پیوند فرد با جامعه از طریق گروه های میانی را تنها برای جامعه نمی دید. از دیدگاه او وجود این گروه ها، سرچشمه شادی و شادکامی برای فرد است. وی می گوید: تنها جامعه نیست که به تشکیل شدن این گروه ها ی خاص علاقه مند است تا بتواند فعالیتی را که در آن جریان دارد، و در صورت نبود گروه فعا لیتی پر هرج ومرج می شد تنظیم کند. فرد هم به توجه خود در وجود این گروه ها سرچشمه ای برای شادی و شادکامی خویش می بیند. زیرا هرج و مرج برای او هم دردناک است. خود اوهم از کشاکش ها و بی نظمی ها ی ناشی از نبود قانون انتظام دهنده روابط فردی رنج می برد. زیستن به حالت آماده باش جنگی آن هم در بین همراهان و صدمات خویش به هیچ وجه برای انسان مفید نیست. احساس خصومت عمومی، و بی اعتمادی متقابل که از آن بر می خیزد، فشار روحی حاصل از آن هنگامی که مزمن و ریشه دارشوند دردناک پیدا می کنند. هنگامی که افراد منافع مشترکی پیدا می کنند و متحد می شوند تنها به خاطر دفاع از آن منافع نیست ، به خاط اعتماد با یکدیگر، به خاطر این است که در بین رقبا تنها نباشند، و از لذت همدلی و یگانگی با دیگران بهره مند شوند، یعنی خلاصه زندگی اخلاقی واحدی با یکدیگر داشته باشند (دورکیم،۱۳۶۹: ۲۱ ). رابطه اجتماعی از دو جهت بر رضایت فرد و در کیفیت زندگی او بالا می رود و از سوی دیگر از طریق مهار تمایلات افراد، از آرزوهای بی پایان و ارضا نشدنی جلوگیری می کند.
سرمایه اجتماعی به شبکه ای از روابط بین افراد و گروه ها و نیز هنجارهای اعتماد، عمل متقابل و منافع دوسویه که آنها را به هم متصل کرده است اشاره دارد. این شبکه ها یک منبع یا دارایی را برای فرد بوجود می آورند ، لذا به آن سرمایه گفته می شود که می تواند در دامنه وسیعی از موقعیتها ارزشمند محسوب می شود.
لین با طرح نظریه اجتماعی (۱۹۸۲) مشخصاً این مسأله را طرح کرده است که دستیابی به منابع اجتماعی و استفاده از آنها می تواند به موفقیتهای اجتماعی و اقتصادی بهتر منجر گردد.
در حقیقیت محتوا، نوع و کیفیت شبکه روابط یا سرمایه اجتماعی تأثیرات زیادی بر موفقیت افراد در
حوزه های مختلف زندگی آنها و کل کیفیت زندگی شان بر جا می گذارد. این موضوع بر یافته های محققان بیشماری منطبق می باشدبه عنوان مثال میلور و همکارانش در سال ۱۹۹۹ در بررسی ابعادی که بر رتبه بندی ذهنی از بهترین و بدترین زندگی انجام شد عنوان نمودند که… جنبه تعیین کننده، روابط با دیگران می باشد. این موضوع ۴۳ درصد از جنبه های ذکر شده برای بدترین زندگی و ۳۹ درصد ازجنبههای عنوان شده برای بهترین زندگی را در بر میگیرد(میلور،۲۰۰۳: ۱۲۴) بوردیو نشان داد که چگونه سرمایه اجتماعی موجود در کنار سرمایه فرهنگی و اقتصادی می تواند بخشی از استراتژی برای افراد و گروه ها در جهت باز تولید سرمایه بیشتر و یا تبدیل آن به دیگر صورتهای سرمایه باشد. (فرخی،۱۳۸۶: ۶۴)
متغیرهای جمعیت شناختی و کیفیت زندگی
ویژگیهای جمعیت شناختی مانند جنسیت تأثیر کمتر از آنچه مورد انتظار می باشند دارند(کومینوس،۱۹۹۵). برای مثال اینگلهارت بیان می نماید که با وجودیکه زنان بیش از مردان خوشحالتر می باشند، اما سطوح بالاتری از افسردگی را نشان می دهند.
برخی از محققان در اظهار نظر در خصوص رابطه کیفیت زندگی با سن به یک توزیع u شکل اشاره میکنند، بدین معنی که جوانان و افراد مسن در مقایسه با افراد میانسال از نظر رفاه و کیفیت زندگی در سطح بالاتری قرار میگیرند. علت این موضوع نیز شاید به این خاطر باشد که افراد قرار گرفته در گروه سنی ۳۰تا ۳۵ سال (غیر خوشبخت ترین ها) مسئول نگهداری از والدین (افراد مسن) و کودکان می باشند(اینگلهارت، ۱۹۹۰) به هر حال مطالعات انجام شده در اروپا و آمریکای شمالی رابطه مثبتی را بین افزایش سن (با وجود کاهش سلامتی جسمانی) و افزایش رفاه ذهنی نشان میدهند(سلیگمن،۲۰۰۲)
محله و کیفیت زندگی
در سلسله مراتب تقسیمات شهری، محله یکی از بخشهای کوچک شهر به شمار می آید و از خانه های مجاور هم در یک فضای جغرافیایی خاص تشکیل می شود(شکویی،۱۳۶۹: ۴۸)
محله به لحاظ ایجاد حس تعلق مکانی در افراد، از چنان جایگاهی برخوردار است که خانواده ها نسبت به آنها احساس خانه مسکونی خود را دارندو با ورود به محله، خود را در یک محیط آشنا و خودی می بینند. درحقیقت محله از تجمع، پیوستگی کم یا زیاد، معاشرت نزدیک، روابط محکم همسایگی و اتحاد غیر رسمی میان گروهی بوجود می آید و برای تشکیل آن شرایطی چند لازم است:
- دارا بودن یک حوزه جغرافیایی از شهر با وسعت کم یا زیاد
- پیدایش و تکوین یک اجتماع کوچک از مردم شهر
- وابستگی میان گروهی از مردم(قبلی:۴۹)
به دلیل آنکه افراد به طور پیوسته در محیط ها ی مختلف با افراد و گروه های مختلف زندگی می کند، در نتیجه شرایط و محله هایی با کیفیت پایین می تواند به سرعت کیفیت زندگی ساکنین آن محله را تحت تأثیر قرار دهد. از سوی دیگر دیدگاه افراد نسبت به کیفیت زندگی و ارزیابی این مفهوم، با توجه به محیط بیرونی تغییر می کند. تأکید بر کیفیت زندگی نه تنها باید بر شرایط عینی زندگی افراد متمرکز شود بلکه باید ارزیابی های ذهنی نظیر احساسات و دیدگاه های روانشناختی را نیز شامل شود.
کمپل و همکارانش رضایتمندی از زندگی را به عنوان مجموعه رضایتمندی های افراد از ابعاد گوناگون محیطی در نظر گرفتند. این رضایتمندی از یک فرایند ارزیابی اولیه، ادراک ارزیابی و رفتار بدست میآید. این مدل در طول سالهای گذشته مطرح شده و بر یک ساختار سلسله مراتبی و تمایز قائل شدن بین ویژگی های عینی و ذهنی مبتنی بوده است(کمپبل و همکاران،۱۹۷۶).
[۱] -Status Characteristics Theory(SCT)
[۲] -Task Group
[۳] -Correll
[۴] -Anderson and Burchhard
[۵] . Zhane
[۶] . Campbell
[۷] – Rapley
[۸] . Schalock
[۹] . Keith
[۱۰] . Hagerty
[۱۱] . Cummins
[۱۲] -Ryff
[۱۳] – V.Herman
[۱۴] – Abraham Mazlow
[۱۵] – Sirgy
[۱۶] . Ingelhart
[۱۷] .Ventegodet
[۱۸]. The Subjective Quality Of Life
[۱۹] . The Existensial Quality Of Life
[۲۰] . The Objective Quality Of Life
[۲۱]. Well Being
[۲۲]. Satisfaction With Life
[۲۳]. Happiness
[۲۴] . Meaning in Life
[۲۵]. Biological Order
[۲۶] . Realization of Life Potential
[۲۷] . Fulfillment of Needs
[۲۸] . Ventegodt
[۲۹] . Lan
[۳۰] .Veenhoven
[۳۱] . Livability of Life
[۳۲] . Slfe actualization
[۳۳] . Functional Dfects
[۳۴] . Negative Health
[۳۵] . Subjective Welfare
[۳۶] . Life Satisfaction
[۳۷] – Oliver
[۳۸] – France
[۳۹] – Flangan
[۴۰] . Ahuria
[۴۱] – Boudon
[۴۲] – Mellor
[۴۳] – Cumminus
[۴۴]- Seligman