جلسه های مهارت آموزی به والدین
اغلب اوقات، مشخص کردن تکنیک ها و فنون فرزند پروری نابسنده و دریافت های شناختی ناکارآمد والدین در جلسه های خانوادگی اولیه مشکل است. اگر به اشتباه ها و ضعف های والدین در مقابل کودکانشان اشاره شود، آنان معمولا حالت تدافعی به خود می گیرند. به علاوه در صورتی که والدین قبلا در جلسه های جداگانه ی مهارت آموزی به والدین، با این تکنیک ها آشنا شده باشند، کارایی روش ها و تکنیک های خانوادگی افزایش خواهد یافت. این تکنیک ها شامل مهارت های تحلیل رفتار و رویکردهای جایگزین در زمینه ی فرزند پروری است.جلسه ی انفرادی با والدین همچنین به درمانگر فرصت می دهند تا نگرش ها و باورهایی را که زیربنای شیوه ی فرزند پروری ناکارآمد هستند بسنجد و آنها را به چالش بطلبد. انگیزه ی والدین برای تغییر را نیز می توان در این جلسه ها ارزیابی کرد. همچنین تمایل والدین به راه حل های مذاکره با نوجوان ارزیابی می شود. هنگامی که نوجوانان عیب جو در جلسه حضور نداشته باشند، والدین تمایل بیشتری به صحبت در مورد بی اعتمادی ها و ناامنی های خود پیدا می کنند. در این حالت والدین در مورد تصمیم گیری فوری در مورد قواعد و مقررات تحت فشار قرار نمی گیرند تا رویکردهای جدید را با دقت بررسی کنند (دهگانپور،۱۳۷۷). برای آموزش منطق و مؤلفه های مهارت های خاص کنار آمدن با فرزند برگزاری جلسه با والدین مفید است به همین خاطر امکان آن را می یابند، تا آنکه آنها بعدها این مهارت ها را در جلسه های خانواده در مانی، خانه و در بین جلسه ها تمرین کنند. در جلسه هایی که با همراهی والدین و درمانگر تشکیل می شوند، والدین راهنمایی و هدایت می شوند تا برای کنترل کودک، مهارت های سازش یافته تر و جدیدتری را بیاموزند و آنها را تمرین کنند. نمونه هایی از مهارت هایی که ممکن است در جلسه های والدین آموزش داده شوند، شامل موارد زیر است:
۱) سبک های پاسخدهی کلامی موثر
۲) مهارت های گوش دادن فعال
۳) مهارت های ارتقای رابطه
۴) مهارت های تحلیل رفتار
۵) مهارت های انضباطی اثربخش
بازسازی شناختی نگرش ها و باورهای ناکارآمد والدین که با ناتوانی آنان در کاربرد تکنیک هایی که به تازگی فراگرفته اند یا تکنیک های اثربخش کنترل کودک ارتباط دارند، نیز مهم است. از این رو، مشخص کردن دریافت های شناختی ناکارآمد والدین که سبب می شود آنها نتوانند تکنیک های جدید را با موفقیت به کار ببندند ضرورت می یابد. هرگاه یک مداخله ی انضباطی برای کسب نتایج مطلوب ، موثر واقع نمی شود. درمانگر به جست و جوی دریافت های شناختی ناکارآمدی برمی آید که ممکن است موضوع را تحت تاثیر قرار داده باشند: (فکر می کنید چه چیزی اشتباه بوده است؟) وقتی می خواستید آن رویکرد جدید را اجرا کنید به چه فکر می کردید؟، احساستان چه بود؟ و سرانجام به منظور کنترل عصبانیت والدین، ممکن است آموزش کنترل خود از دیگر راهکارهایی باشد در جلسه های والدین مورد توجه قرار می گیرد( دهگانپور،۱۳۷۷).
۲-۱۱- مزایای آموزش رفتاری والدین
آموزش مهارتهای والدین از ویژگیهای عملی برخوردار است که در اینجا به ذکر آن ها میپردازیم این روش مقرون به صرفه است بدین معنی که برای سنجش و تدوین یک شیوهی مداخلاتی به وقت کمتری نیاز دارد، زیرا برنامه درمان استاندارد و معیار (واحد) است. تاکید این روش بر قدرت بخشیدن و افزایش اختیارات خانواده است. این روش، وابستگی خانواده به درمانگرهای متخصص ذی صلاح را که میتوانند مدت کمتری در دسترس باشند به حداقل میرساند. مهارتهای آموخته شده دربارهی یک کودک را میتوان در مواقعی که شرایط مشابهی در اطرافیان پدیدار شود، به کار بست. فرایند درمان در صورت توفیق، بی آنکه اقتدار والدین را نابود سازد، باعث ایجاد کفایت و احساس اعتماد در والدین میگردد. معمولاً از همان ابتدای کار مداخله شروع میشود و مشکل را اصلاح میکند؛ بنابراین آموزش والدین از جنبه پیشگیرانه نیز برخوردار است. شاید مهمتر از بقیه اینکه والدین به طور بالقوه تواناترین فرد برای ایجاد تغییر هستند. زیرا آن ها بر جنبههای مهم محیط طبیعی کودک بیشترین احاطه را دارند (گوردون و دیویدسون ۱۹۸۱؛ به نقل از گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۱۹۷۳، ترجمه حسین شاهی برواتی و همکاران،۱۳۸۲).
استفاده از والدین در نقش آموزش دهنده جهت سهولت استفاده فرزندان از رفتار نوآموخته میگردد، چونکه آن ها مجبور نیستند فرایند انتقال آموختههایشان از درمان گر به موقعیت خانوادگی را طی کنند. اولین تقاضای درمان به ندرت از طرف کودکان ابراز میشود؛ هر چند بعید است که چنین اتفاقی عملاً بیفتد. احتمالاً این والدین هستند که درباره رفتار آشفته فرزندانشان یا نارسایی او در رفتار متناسب با سن و جنسیتش نگرانی دارند. به نظر پترسون و راید (۱۹۷۰؛ به نقل از گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۱۹۷۳، ترجمه حسین شاهی برواتی و همکاران،۱۳۸۲) امکان دارد که در اثر دوسویگی (کودک در برابر درون داد منفی والدین پاسخ منفی میدهد) و زور و فشار (والدین با استفاده تنبیه بر رفتار تأثیر میگذارند) نوعی الگوی تعامل والد- فرزندی به وجود آمده و تداوم پیدا کند. مداخله آموزش رفتاری والدین با هدف تغییر این الگوی تعاملی دوجانبه مخرب اجرا میشود و معمولاً به والدین آموزش داده میشود تا رفتار مشکل آفرین کودک را مشاهده و اندازه گیری کنند و آنگاه برای شتاب بخشیدن به رفتار مطلوب، کند ساختن وکاهش رفتار نامطلوب و حفظ تغییرات شناختی و رفتاری حاصله از فنون یادگیری اجتماعی استفاده نمایند.
رفتار درمان گر به هنگام آموزش مهارتهای والدین از مصاحبه رفتاری، سیاهه و مشاهده طبیعی تعامل والد- فرزند استفاده میکند تا بدین طریق رفتار مشکل آفرین خاص را به همراه رویدادهای پیشایند و پسایند آن شناسایی کند از طریق این تحلیل رفتاری وی قادر خواهد بود تا مشکل را با دقت بیشتری نشان دهد؛ شکل، فراوانی و میزان تأثیر آن بر خانواده را ارزیابی نماید؛ و به طور نظام دار به والدین آموزش دهد تا برای جایگزین کردن یک تعامل مطلوب تر و متقابلاً تقویت کننده به جای رفتار آماج، اصول یادگیری اجتماعی را به کار گیرد(گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۱۹۷۳، ترجمه حسین شاهی برواتی و همکاران،۱۳۸۲).
گلادینگ (۱۹۸۸؛ ترجمه زهراکار و جعفری،۱۳۹۰) در مورد تعریف خانواده در فرهنگهای مختلف به سه تعریف اشاره میکند:
- خانواده، متشکل ازخویشاوندان خونی ونسبی است.
- خانواده، مجموعه ای متشکل از کسانی است که از لحاظ روانشناختی به هم مرتبط هستند.
- خانواده، مجموعه ای متشکل از افرادی است که در یک خانه درمجاورت هم زندگی میکنند.
والدینی که با کودکان بدرفتاری میکنند تنها افرادی هستندکه می توانند از آموزش بهرمندشوند ما غالباً تصورمی کنیم که دوست داشتن کودکان به توانایی در منضبط کردن آنان ذاتی و شهودی است ولی چند برنامه نشان داده است که میتوان به والدین آموزش داد تا تأثیری بهتری در فرزندان خود داشته باشند. در خانوادههایی که احتمال خطر بدرفتاری کردن والدین وجوددارد (مثلاً، مادران جوان ومادران کم درآمد، والدین کودکانی که به هنگام تولدکم وزن هستند) میتواند قبل از شروع بدرفتاری با کودک برنامههایی پیاده کرد. شواهد در مورد تأثیرات تربیت والدین از طریق مشاهدات مستقیم حاکی از آن است که مادران آموزش دیده در مقایسه با گروه کنترل با فرزندان خود مهربانتر وگرم تر بیشتر آنان را تشویق میکردند و کمتر از آنان انتقاد میکردند وزمانی که با آنان صحبت میکردند از فرزندان خود سؤالاتی مینمودند وبرای آنان اسباب بازی محیا مینمودند. فرزندانشان هم به نوبه خود در چندین مقیاس اندازه گیری رشد هوش عملکردخوبی داشتند ودر مقایسه باگروه کنترل رفتار شادتری وداشتند و بیشترهمکاری میکردند (ماسن، وهمکاران،۱۹۶۹،ترجمه یاسایی،۱۳۷۰).
اغلب مشاوران خانواده کار خود را با این فرضیه آغاز میکند که مشکل، کل خانواده هستند، نه افراد، بنابراین کل خانواده باید باید حل آن در جلسه حضور داشته باشند. ازسوی دیگر، مشاوران خانواده این دیدگاه والدین را می پذیرندکه کودک مشکل است ومعمولا تنها با یکی از والدین وکودک ملاقات میکنند.گوردون ودیویدسون(۱۹۸۱) پیشنهاد میکنند که هردو والد و حتی خواهر وبرادرها حضور داشته باشند. متداولترین رویکردی که مورد استفاده قرار میگیرد، شرطی سازی عملی است که درآن، تقویت کنندههایی که مورد استفاده قرارمی گیرند، ممکن است مادی یا اجتماعی باشند. در حقیقت، معلوم شده است که تشویق، لبخند و توجه نبز به اندازه پول یا آب نبات می تواند مؤثر باشد (بندورا ، ۱۹۶۹) همچنین تکنیکهای عملی که در این مشاوره مورد استفاده قرار میگیرند میتوانند به شکل دهی، اقتصادژتونی قرارداد وابستگی، کنترل وابستگی، محرومیت تقسیم شوندکه همگی دربخش فنون به شکل کامل توضیح داده میشود ( به نقل از کری،۲۰۰۵،ترجمه سید محمدی،۱۳۸۹).
مشاوران کارکردی، بدون اینکه از پیش دست به ارزش گذاری در مورد مفید بودن رفتار بزنند، تلاش میکنند درک کنند که چرااین رفتار وجود داردوچگونه وچراتوسط اعضای خانواده ادامه مییابد. مشاوران خانواده کارکردی تلاش میکنند بفهمند که چه کارکردهای بین فردی درحال انجام کار هستند که رفتارهای مشکل ایجاد میکنند (مثلاً نزدیکی وصمیمیت زیاد بین همسران)، که ممکن است به اعضای خانواده کمک کندتا راههای مؤثرتری را برای رسیدن به نتایج پیدا کنند. توجه داشته باشیدکه مشاور تلاش نمیکند کارکرد را تغییربدهد، بلکه رفتارهای خاصی که دراین کارکرد مورد استفاده قرار میگیرد، عوض میکند (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۱۹۷۳، ترجمه حسین شاهی برواتی و همکاران،۱۳۸۲).
فرایند مشاوره خانواده کارکردی با بهره گرفتن از چهاراصل هدایت میشود:
- ایجاد اتحاد مثبت بین اعضای خانواده وبین خانواده ومشاور که انگیرش تغییر را ارتقا میدهد.
- تغییرنظام باورهای خانواده ومعنای تعاملات مشکل آفرین از طریق چهارچوب بندی مجدد که انگیزش تغییر را افزایش میدهد.
- اهداف مشاوره ای باید قابل مشاهده، قابل دسترس ومتناسب باتوانایی های خانواده ارزشهای فرهنگی وبافت اجتماعی کل باشد.
- راهبردهای مشاوره ای باید متناسب وهمسو با عوامل حمایتی وخطر در نیمرخ خانواده ومتناسب با سایر ویژگیها باشد (کار، ۲۰۰۶ به نقل از علی مددی، ۱۳۸۷).
در خانواده به روشهای مختلفی میتوان به رشد مهارتهای زندگی کمک کرد. در اینجا به سه مورد از آن ها اشاره میشود:
۱- الگوسازی: این روش تحت تأثیر نظریهی یادگیری اجتماعی است که مبتنی بر کارهای آلبرت بندورا میباشد. بندورا در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که کودکان رفتارهایشان را هم از طریق آموزش (یعنی شیوههایی که والدین، معلمان و افراد مهم دیگر به آن ها می گویند و یا رفتار میکنند) و هم از طریق مشاهده (مشاهدهی نحوهی انجام رفتار توسط بزرگسالان و همسالان) یاد میگیرند. کودکان از سنین اولیه رفتارهای والدینشان را مشاهده میکنند و از این مشاهدات خود یاد میگیرند به همین دلیل آموزش کلامی نمیتواند به تنهایی در پرورش مهارتهای زندگی تأثیر زیادی داشته باشد. به عنوان مثال دریک روز که خانواده مشغول اسباب کشی است اگر فرزند مشاهده کند که پدر و مادر با علاقه و جدیت فعالیت میکنند، هر کس وظیفه ای را بر عهده میگیرد و وظایفش را به درستی انجام میدهد، پدر و مادر به یکدیگر کمک میکنند و از کارهای هم قدردانی میکنند، از طریق همکاری کارها را به خوبی پیش میبرند و به فرزندشان نیز مسئولیتی در حد توان واگذار میکنند، این موجب میشود تا مهارت کار گروهی، همکاری و مسئولیت پذیری در او افزایش یابد ولی اگر برعکس شاهد آن باشد که هر کس به نحوی از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکند و کمک و همکاری وجود ندارد و اعضای خانواده نیز به جای آن که موفقیتها را به کل اعضا نسبت دهند، فقط به تلاش یکی از اعضا نسبت میدهند و یا در شکستها کسی را به تنهایی مقصر میدانند در این صورت مهارت همکاری و کار گروهی ضعیف میشود. والدین علاوه بر نقش الگویی خودشان، میتوانند الگوهای مناسبی را برای فرزندشان معرفی کنند که آن ها نمونه عملی خوبی از مهارتهای زندگی بودهاند (یوسفی،۱۳۸۲).
۲- صحبت کردن درباره تجربیات با فرزندان: بهتر است والدین با فرزندشان دربارهی تجربیات خودشان صحبت کنند. مثلاً اگر میخواهیم به تقویت اعتماد به نفس فرزندمان کمک کنیم میتوانیم دربارهی زمانی از کودکی مان با او صحبت کنیم که احساس اعتماد به نفس داشتهایم و قادر به انجام کار سختی مانند موفقیت در امتحان دشواری بودهایم. همین طور دربارهی اوقاتی که اعتماد به نفس پایینی داشتهایم مانند موقعی که نتوانستهایم پای تخته جلوی همکلاسیهایمان بایستیم و در مورد موضوعی صحبت کنیم (یوسفی،۱۳۸۲).
۳- پرورش مبتنی بر عمل: هر چند کودکان از طریق مشاهده و شنیدن تجربیات اولیای خود چیزهایی را درباره مهارتهای زندگی خود میآموزند، اما تجربه کردن از طریق عمل مهمترین منشأ مهارتهای زندگی در کودکان است. لازم است والدین از سنین اولیه موقعیتهایی را برای فرزندانشان فراهم کنند تا بتوانند متناسب با تواناییهای خودشان به طور واقعی اعمالی را انجام دهند و یا تصمیماتی بگیرند. مثلاً اگر میخواهیم فرزندمان فردی با انگیزه باشد، لازم است به کنجکاویهایش اهمیت بدهیم و برای او فرصتهایی فراهم کنیم تا بتواند حس کنجکاوی خود را ارضا نماید. همچنین میتوانیم علاقه مندی او را به یادگیری مورد توجه قرار دهیم و به او کمک کنیم تا یاد بگیرد که چگونه جستجو کند و در محیط پیرامونش سؤالهایی را پیدا کند و روش یافتن پاسخ را تجربه کند. همچنین میتوانیم فرزندمان را در شرایطی قرار دهیم که فعالیتی را انجام دهد و دشواری انجام آن را متناسب با سن تجربه کند (یوسفی،۱۳۸۲).