کارکردهای دین و مذهب
همچنین انسانشناسان به چهار کارکرد عمدهی نهاد اجتماعی دین اشاره کردهاند: ۱ـ انسجام عاطفی؛ ۲ـ بازآفرینی فرهنگی؛ ۳ـ معناسازی (معنا بخشی)؛ ۴ـ انسجام اجتماعی. دین برای جامعه معنایی از اجتماع و اجماع را بهوجود میآورد و آن را تحکیم میبخشد؛ رفتارهای ضد اجتماعی را منع کرده و راههایی را برای انسجام دوبارهی متخلفین پیشنهاد میکند (تنهایی، ۱۳۷۵).
استارک[۱]، استاد جامعهشناسی در دانشگاه واشنگتن، نیز در کتاب خود تحت عنوان «دین، کجروی و کنترل اجتماعی» در باب قدرت بازدارندگی و کارکرد دین در برابر پدیدههایی چون جرم، بزهکاری جوانان، خودکشی، مصرف مواد مخدر، عضویت در فرقهها و همچنین بیماریهای روانی، اشاره کرده است (سلیمی، ۱۳۷۹).
آنچه مسلماست، دین تأثیرات عمیق و گستردهای در تبلور شخصیت افراد و اخلاق و رفتار فردی و اجتماعی دارد و این نوع کارکرد دین یا تأثیر دینداری، فقط مخصوص دین اسلام نیست؛ زیرا به گزارش دانشمندان علوم اجتماعی «دین به هرگونه که باشد هیچ جامعهای را نمیتوان پیدا کرد که دین در آن نقش مهمی نداشته باشد. دین نه تنها به جهان معنا میبخشد، بلکه الگویی برای جهان به گونهای رمزی فراهم میسازد؛ یعنی طرحی از آنچه که جهان باید باشد به دست میدهد. برای همین است که دین میتواند راهنمایی برای رفتار بشر ـ از روابط خانوادگی گرفته تا ایدئولوژیهای گروههای اجتماعی و حاکم ـ فراهم سازد و این کار را نیز غالباً انجام میدهد» (بیتس[۲] و پلاگ[۳]، ۱۹۹۵).
۲-۲-۲- تعارضات زناشویی
خانواده به عنوان یک نظام تعریف میشود و طبق این تعریف رفتار اعضای یک خانواده تابعی از رفتار سایر اعضای خانواده است و خانواده نیز مانند هر سیستمی متمایل به تعادل است. لذا رفتار اعضای آن در مجموع بهگونهای است که تعادل سیستم حفظ شود (باغبان و مرادی، ۱۳۸۲).
ازدواج با تشکیل خانواده به قدمت تاریخ و حتی ما قبل تاریخ است و مشکلات زناشویی از همان ابتدا وجود داشته است. اما دلایل پیچیده ماندن مشکلات زناشویی آن است که ما هنوز بعد از گذشت قرنها خانواده را نمیشناسیم. ازدواج به دلایل زیادی دچار تعارض میشود. از جمله مشکلات شناخته شده در این زمینه میتوان مسائل اقتصادی، روابط جنسی، روابط خویشاوندی، دوستان، فرزندان، نحوه صرف اوقات فراغت، خیانت، به پایان رسیدن عشق متقابل، مشکلات عاطفی، سوءاستفاده جسمانی، ازدواج در سنین پایین، درگیریهای شغلی و غیره را نام برد (ثنایی، ۱۳۷۸).
تعارض در روابط زناشویی زمانی به وجود میآید که زوجها در زمینه همکاری و نیز تصمیمهای مشترک درجات متفاوتی از استقلال و همبستگی داشته باشند. درک تعارضات و کمک به همسران در یادگیری و حل این مشکلات بسیار مهم است. برخی از تعارضات و ناسازگاریها ممکن است در هر رابطهای طبیعی باشد (ثنایی، ۱۳۷۸).
اما امکان تعارض در هر انسانی وجود دارد. بعضی از زوجها تعارضات بیشتری نسبت به بقیه دارند و بعضی قادرند با تعارضات به طور سازندهای برخورد نمایند. زوجهایی که نسبت به دیگران بستهتر هستند امکان بیشتری برای جلب رضایت در روابط خود دارند. بنابراین امکان تعارض بیشتری نیز دارند. تعارض میتواند عشق و حتی یک ازدواج خوب را تخریب کند. از طرف دیگر میتواند تنشها را تسکین دهد و هر دو نفر را بهتر از قبل در کنار هم قرار دهد. این امر بستگی به شرایط کلی، نوع تعارض، روشی که بر آن تکیه میشود و نتیجه نهایی دارد. ناسازگاریهای درون خانواده سبب میشود تا روابط اعضای خانواده به هم بخورد و از هم بگسلد و وحدت میان اعضای خانواده به خطر بیفتد و در نهایت منجر به فروپاشی آن گردد. تعارضات زناشویی دو منشأ دارد، عدم تعادل ساختار خانواده و عدم پایبندی هر یک از زوجها به هنجارها و تخلف از آن ها (هاشمی، ۱۳۷۶).
وقتی دو نفر در کنار هم قرار میگیرند مسلماً اختلاف سلیقه و درگیری به وجود میآید. این کاملاً طبیعی است و نیاز به تغییر و تکامل را نشان میدهد. اگر به این امر آگاه باشید میتوانید از قبل برای اختلافات برنامهریزی کنید و برای آن آماده باشید. بعد از آن برای رسیدن به توافقاتی که میخواهید استفاده کنید. به یاد داشته باشید خیلی آسان تر است که برای اختلاف آمادگی داشته باشید تا اینکه کاملاً در آن غرق شده باشید و بعد بخواهید از آن استفاده کنید. اختلاف قسمتی طبیعی از هر رابطهای است و بیشتر اوقات نشانه تمام شدن عمر رابطه نیست. باید به اختلافات زناشویی خوشامد گفت چون نشانهای برای تلاش برای رابطهای بهتر و تکامل یافته تر و راهی برای فهم متقابل عمیق تر است (بارکر، ۱۹۹۰).
پرهیز از اختلاف در زندگی زناشویی این واقعیت را تغییر نمی دهد که مسالهای در زندگی زناشویی وجود دارد که باید به آن رسیدگی شود. اختلافات که بالا میگیرد دلیل بر این است که زن و شوهر باید وقت بیشتری با هم بگذرانند. در غیر این صورت فاصله بیشتری بین آن ها ایجاد میشود و بیشتر از هم دور میشوند. اختلاف باعث از نو پیدا شدن ارزشهای مهم میشود و کمک میکند زن و شوهر برای یک هدف مشترک دوباره با هم متحد بشوند. هنگامی که در زندگی زناشویی اختلافی پیش میآید طرفین ممکن است دریابند وقت آن رسیده که نقشهای کنونی خود را کنار بگذارند و نیز انتظارهایی را که از طرف مقابل دارند تغییر بدهند. اختلاف معمولاً نشان دهنده این است که زن و شوهر روشهای قدیمی با هم بودن را پشت سر گذاشته اند و باید پیوسته برای رابطه خود دوباره برنامهریزی و آن را احیا کنند. گوش کردن، صحبت کردن، برقراری ارتباط، حل مساله، تصمیم گیری مشترک. . . اینها لازمه ارتباط بین زن و شوهر هستند. رابطه بدون مهارتهای ارتباطی و اختصاص زمان مفید برای صحبت درباره مسائل مشترک خیلی زود به دردسر میافتد و منجر به شکست میشود (بارکر، ۱۹۹۰).
تعارض، اغلب دلیل مراجعه همسران برای درمان است زوجها ممکن است بدان دلیل به درمانگر مراجعه میکنند که نمیتوانند با هم باشند و یا این که آن ها از زندگی ناراضی یا افسردهاند، اغلب برای رفتارهای همدیگر، انگیزههای منفی فرض میکنند. یکی از ویژگیهای بارز چنین همسرانی آن است که وقتی طرف مقابلشان چنین رفتاری را نشان میدهد، آن ها شروع به ذهن خوانی میکنند و وقتی درمانگر با چنین زوجهایی صحبت میکند، روشن میشود که زوجها میزانی از تعارض را تجربه میکنند. تعارض مقداری از انرژی رابطهشان را میگیرد. در این موقع ممکن است لازم باشد زوجها یاد بگیرند تا مشکلات شان را در بیرون با یکدیگر وارسی کنند به جای اینکه ذهن همدیگر را بخوانند (سودانی، ۱۳۸۵).
بروز تعارض در روابط انسانها با یکدیگر امری رایج و اجتناب ناپذیر است. تعارض پدیده ای است که به موازات عشق در ارتباط زناشویی به وجود میآید و امری غیرقابل اجتناب است. تعارض زمانی پیش میآید که اعمال یک فرد با اعمال فرد دیگر تداخل پیدا میکند، همچنان که دو فرد به یکدیگر نزدیک ترمی شوند نیروی تعارض افزایش مییابد. تعارض بین اعضای خانواده به وحدت و یکپارچگی آن ضربه میزند. شدت تعارض موجب بروز نفاق و پرخاشگری و ستیزه جویی و سرانجام اضمحلال و زوال خانواده میگردد. کانون خانوادهای که بر اثر تعارض و نفاق و جدال بین زن و شوهر آشفته است آثار مخربی در حیات کودکی فرزندان و خانواده به جای میگذارد که در سالهای آتی به صورت عصیان و سرکشی از مقررات اجتماعی بروز میکند (کیوچینگ، ۱۹۹۶).
نظریههای مرتبط با تعارضات زناشویی
نظریه روان پویشی و ارتباط شئ:
دیدگاه کلاسیک روانپویشی که منبعث از الگوی روانکاوی فروید است، مشکلات زناشویی را پیامدهای مشکلات درون روانی همسران میداند (بارکر، ۱۹۹۰). یکی از دیدگاههای معاصر روانپویشی، نظریه روابط فردی است. برطبق این دیدگاه اشخاصی که در ازدواج به یکدیگر میپیوندند، هر کدام میراث روانی یکتا و جداگانهای را وارد آن رابطه میکنند. هر کدام دارای تاریخچهای شخصی، یک شخصیت بی همتا و مجموعهای از افراد درونی کرده و مخفی هستند که آن ها را در تمامی تبادلاتی که متعاقباً با یکدیگر خواهند داشت دخالت میدهند. روابط زناشویی مسئله دار و ناآرام تحت تأثیر درون فکنیهای آسیب زا یعنی اثرات یا خاطرات مربوط به والدین یا سایر اشخاص قرار دارد. این درون فکندهها حاصل روابطی هستند که هر همسر در گذشته با اعضای نسل قبلی داشته و اینک در درون او لانه کرده است (گلدنبرگ[۴] و گلدنبرگ[۵]، ۱۳۸۲).
یکی از نظریه پردازان این رویکرد، جیمز فرامو[۶]، معتقد است که معمولاً مشکلات خانوادگی ریشه در نظام خانوادگی گسترده دارد. ماهیت و کیفیت رابطه زناشویی به خانواده پدری زن و شوهر و خصوصاً به اینکه تا چه حد تعارضات خانوادههای آن ها حل شده باشد بستگی دارد (بارکر، ۱۹۹۰).
نظریههای رفتاری:
بر طبق مدل تبادل رفتار، اختلافهای زناشویی تا حد زیادی پیامد میزان تقویت و یا تنبیه اعمال شده از طرف زوجین نسبت به هم و هر رابطه تقویت و تنبیهی که هر زوج از خود نشان میدهد در نظر گرفته میشود. در درمان زناشویی رفتاری که بر اساس ترکیبی از نظریه یادگیری اجتماعی و نظریه مبادله اجتماعی است، فرض میشود که افراد با یک سری نیازها یا انتظارات برای تقویت کنندهها (فواید) وارد ازدواج میشوند که این انتظارات در سنین کودکی در آن ها شکل گرفته است. هنگام انتخاب همسر فرد سعی دارد رابطهای ایجاد کند که حداکثر فایده و حداقل هزینه را در برداشته باشد. هنگامی که فواید رابطه انتظارات را برآورده نکنند یا نسبت هزینه به سود بالا باشد اختلاف رخ میدهد. در مراحل اولیه رابطه، تضادها معمولا با پذیرش یا اجتناب پوشانده میشوند ولی اگر زوجین مهارتهای ارتباطی خوب یا مهارتهای حل اختلاف نداشته باشند، اختلافات بالا رفته و بصورت پیچیده در میآیند. با زیاد شدن تعداد دفعات اختلافات، سازگاری زناشویی مختل شده و رضایت کمتری از رابطه خواهند داشت (بارکر، ۱۹۹۰).
نظریههای شناختی:
طبق نظریه منطقی- هیجانی الیس[۷]، آشفتگی یک زوج بطور مستقیم به اعمال طرف دیگر یا شکستهای سخت زندگی مربوط نمی شود بلکه بیشتر به دلیل باور و عقیدهای است که این زوج در مورد چنین اعمال و شکستهایی دارد. الیس مدعی است، تفکر غیر منطقی که ویژگی آن عبارت است از اغراق زیاد، انعطافناپذیری بیجا، غیر عقلانی و بویژه مطلق گرایی در بسیاری موارد توأماً به نوروز فردی و اختلال ارتباطی می انجامد. بنابراین، باورهای غیر منطقی به اختلالهای فردی منجر میشود و باعث نارضایتمندیهای بی اساس در حیطه زناشویی میگردد (الیس و همکاران ، ۱۹۹۵).
آرون بک[۸]، سردمدار شناخت درمانی، معتقد است که مهمترین علت مشکلات زناشویی و روابط انسانی، سوءتفاهم و خطاهای شناختی و افکار اتوماتیک است. به اعتقاد او تفاوت در نحوه نگرش افراد باعث بروز اختلافات و پیامدهای ناشی از آن میشود. همچنین او معتقد است که یکی از مهمترین علل اختلافات زناشویی، انتظارات متفاوت زن و شوهر از نقش یکدیگر در خانواده است. اغلب زوجها درباره دخل و خرج خانواده، نگهداری فرزندان، فعالیتهای اجتماعی، گذراندن اوقات فراغت و تقسیم کار در خانواده باورهای متفاوتی دارند (بک، ۲۰۰۰).
نظریههای سیستمی:
در نظریه ساختی، مینوچین[۹] معتقد است، خانواده وقتی معیوب میشود که قواعدش اجرا نشود. وقتی مرزها خیلی سفت و سخت یا نفوذپذیر میشوند، عملکرد خانواده به عنوان یک نظام مختل میشود. اگر سلسله مراتب خانواده رعایت نشود. یعنی والدین تصمیمگیران اصلی نباشند و کودکان بزرگتر بیش از کودکان کوچکتر مسئولیت نداشته باشند، آشفتگی و مشکل پیش میآید. گاهی صف بندیهای درون خانواده مخرب و به مثلث سازی منجر میشوند. در یک خانواده آشفته قدرت روشن و صریح نیست (شارف[۱۰]، ۱۳۸۱).
در نظریه تجربه نگر، ویتاکر[۱۱]، معتقد است که اختلال خانواده هم از جنبه ساختاری و هم از بعد فرایندی مورد توجه قرار میگیرد. از لحاظ ساختاری امکان دارد که مرزهای خانوادگی درهم ریخته یا نفوذ ناپذیر باعث عملکرد ناکارساز خرده نظامها، تبانیهای مخرب انعطافناپذیری نقشها و جدایی نسلها از هم گردند. مشکلات مربوط به فرایند میتوانند موجب فروپاشی امکان مذاکره و توافق اعضا برای حل تعارض شوند و شاید باعث گردند تا صمیمت، دلبستگی یا اعتماد از میان برود. در مجموع ویتاکر چنین فرض میکند که نشانههای اختلال هنگامی ظهور میکنند که فرایندها و ساختهای مختل به مدت طولانی تداوم مییابند و مانع توان خانواده برای اجرای تکالیف زندگی میشوند (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۱۹۹۹).
نظریههای بین نسلی:
در نظریه بین نسلی، بوون [۱۲]، تصور میکرد در بسیاری از خانوادههای مشکل دار غالباً اعضای خانواده فاقد هویت مستقل و مجزا هستند و بسیاری از مشکلات خانوادگی بخاطر این روی میدهد که اعضای خانواده خود را از لحاظ روان شناختی از خانوده پدری مجزا نساخته اند (بارکر، ۱۹۹۰).
هرچه درجه عدم تفکیک یعنی فقدان مفهوم خویشتن یا برعکس، وجود یک هویت شخصی ضعیف یا نااستوار بیشتر باشد امتزاج عاطفی بیشتری میان خویشتن بادیگران وجود خواهد داشت. افرادی که بیشترین امتزاج را بین افکار و احساساتشان دارند چون قادر به تفکیک افکار از احساسات نیستند در تفکیک خویش از سایرین نیز مشکل دارند و بهسادگی در عواطف حاکم یا جاری خانواده حل میشوند و ضعیفترین کار کرد را دارند. هرچه امتزاج خانواده هستهای بیشتر باشد احتمال اضطراب و بی ثباتی بیشتر خواهد بود و تمایل خانواده برای یافتن راه حل از طریق جنگ و نزاع، فاصله گیری، کار کرد مختل یا ضعیف شده یکی از همسران یا احساس نگرانی کل خانواده راجع به یکی از فرزندان بیشتر خواهد شد. سه الگوی بیمارگون محتمل در خانوده هستهای که محصول امتزاج شدید بین زوجین است عبارتند از: بیماری جسمی یا عاطفی در یکی از همسران، تعارض زناشویی آشکار، مزمن و حل نشدهای که در طی آن دورههایی از فاصله گیری مفرط و صمیمیت عاطفی مفرط رخ میدهد، آشفتگی روانی در یکی از فرزندان و فرافکنی مشکل به آن ها. هرچه سطح امتزاج زوجین بیشتر باشد، احتمال وقوع این الگو بیشتر خواهد بود (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۱۹۹۹).
نظریه دلبستگی
طبق نظریه دلبستگی، افراد هنگام برقراری رابطه نزدیک و صمیمانه یکی از این سه سبک دلبستگی را میپذیرند: ایمن، اجتنابی، و مضطرب دو سوگرا. سبک دلبستگی ایمن با میل به قدردانی، توجه و فدا کردن خود بخاطر افراد نزدیک و مهم ارتباط دارد. سبک دلبستگی اجتنابی با فقدان دلبستگی و علاقه نسبت به افراد مهم و نزدیک همراه است. افراد با دلبستگی مضطرب دو سواگرا در روابط صمیمانه خود احساس ناامنی و حسادت میکنند (کلینکه[۱۳]، ۱۳۸۳).
بر اساس این نظریه، تنش در روابط با عدم امنیت دلبستگی ارتباط دارد هنگامی که امنیت دلبستگی مورد تهدید قرار میگیرد، عصبانیت اولین پاسخ است. این عصبانیت اعتراضی در مقابل از دست دادن دلبستگی ایمن است. اگر چنین اعتراضی منجر به پاسخدهی نشود ممکن است با ناامیدی و فشار توأم شود و بصورت یک استراتژی مزمن برای کسب و حفظ الگو دلبستگی درآید. قدم بعدی، کندوکاو و جستجو است که بعداً منجر به افسردگی و ناامیدی میشود. اگر همه این اقدامات شکست بخورد، رابطه دچار مشکل میشود، غم انگیز شده و جدایی رخ میدهد. پاسخهای خشن در روابط با وحشت از دلبستگی مرتبطاند که در آن زوجها عدم امنیت خود را با اعمال کنترل و بدرفتاری نسبت به همسر خود تنظیم میکند. رخدادهای تروماتیک یا آسیب زایی که به پیوند بین زوجین صدمه میزنند و اگر برطرف نشوند باعث نگهداری چرخههای منفی و ناامنی در دلبستگی میشوند، از جمله آسیبهای دلبستگیاند. این رخدادها هنگامی اتفاق میافتند که یک زوج نمی تواند در لحظه نیاز فوری به دیگری پاسخ دهد. رخدادهای منفی مربوط به دلبستگی، مخصوصاً ترک کردنها و خیانتها، اغلب باعث وارد آمدن آسیب همیشگی به روابط نزدیک میشوند (کلینکه، ۱۳۸۳).
ﻧﻈﺮﻳﻪ ﻣﺒﺎدﻟﻪ
ﻳﻜﻲ از دﻳﺪﮔﺎههای ﻣﻬﻤﻲ ﻛﻪ در ﺟﺎﻣﻌﻪﺷﻨﺎﺳﻲ ﺑﻪ ﺗﻀﺎد و ﻗﺪرت ﺗﻮﺟﻪ ﻛﺮده، رﻫﻴﺎﻓﺖ ﻣﺒﺎدﻟﻪ اﺳﺖ. اﺳﺎس ﻧﻈﺮﻳﻪ ﻣﺒﺎدﻟﻪ در اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻧﺎﺑﺮاﺑﺮی در ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺗﻮﻟﻴﺪ ﺑﺎﻋﺚ ﺗﻤﺎﻳﺰ و ﺗﻔﺎوت در ﻗﺪرت ﻛﻨﺸﮕﺮان ﻣﻲﺷﻮد (ترنر[۱۴]، ۲۰۰۳).
ﺑﻼو[۱۵] ﺑﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻫﻮﻣﻨﺰ[۱۶] ﻣﺎﻫﻴﺖ و رﻳﺸﺔ ﺗﻀﺎد و ﻗﺪرت را در اراﺋﻪ ﺧﺪﻣﺎت ارزﺷﻤﻨﺪ ﻳﻚﻃﺮﻓﻪ ﻣﻲداﻧﺪ، ﺑﻪﻃﻮری ﻛﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ اﻳﻦ ﻣﺒﺎدﻟﻪ ﻋﺪم ﺗﻮازن اﺳﺖ (والاس[۱۷] و ولف[۱۸]، ۱۹۸۶). ﺑﻠﻮد[۱۹] و وﻟﻒ در زﻣﻴﻨﺔ ﺗﻮازن ﻗﺪرت ﺑﻴﻦ زن و ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت ارزشمندی اﻧﺠﺎم داده اﻧﺪ. ﻧﻈﺮﻳﻪ آن ها ﺑﺮاﺳﺎس رﻫﻴﺎﻓﺖ ﻣﺒﺎدﻟﻪ، ﺗﻮزﻳﻊ ﻗﺪرت ﺑﻴﻦ زن و ﺷﻮﻫﺮ را در ﺗﺼﻤﻴﻢﮔﻴﺮیها ﺗﺒﻴﻴﻦ ﻣﻲﻛﻨﺪ (بلود، ۱۹۶۹).
ﺑﻨﻴﺎد اﻳﻦ ﻧﻈﺮﻳﻪ ﺑﺮای ﺗﻮزﻳﻊ ﻗﺪرت در ﺧﺎﻧﻮاده ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻣﻨﺎﺑﻌﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻳﻚ از زن و ﺷﻮﻫﺮ در ازدواج ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮاده آورده اﻧﺪ. اﻳﻦ ﻣﻨﺎﺑﻊ ارزشمند ﺑﻪ ﻃﻮر اﺧﺺ ﺷﺎﻣﻞ ﺗﺤﺼﻴﻼت، ﺷﻐﻞ و ﻗﺪرت ﻣﺎﻟﻲ زن و ﺷﻮﻫﺮ اﺳﺖ ﻛﻪ آن ها ﺑﺎ ﺗﻮجه به میزان برخورداری از این منابع دارای قدرت تصمیم گیری در خانواده هستند (بهر[۲۰]، ۱۹۹۶). اﻟﺒﺘﻪ ﻣﻨﺎﺑﻊ ارزﺷﻲ دﻳﮕﺮی ﻣﺜﻞ ﻋﻼﻗﻪ و واﺑﺴﺘﮕﻲ زوﺟﻴﻦ و ﺟﺬاﺑﻴﺖ ﻓﺮد ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮ دﺧﻴﻞ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ در ﺗﻮزﻳﻊ ﻗﺪرت و ﭼﮕﻮﻧﮕﻲ ﺗﻌﺎرﺿﺎت ﺧﺎﻧﻮاده ﻧﻘﺶ ﻣﻬﻤﻲ دارﻧﺪ (ریتزر[۲۱]، ۱۹۹۲).
ﻧﻈﺮﻳﻪ ﻛﺎﻟﻴﻨﺰ[۲۲]
ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻛﺎﻟﻴﻨﺰ (۱۹۹۱)، ﺑﺮای ﭘﺎﺳﺦ دادن ﺑﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﭼﺮا ﺗﻀﺎد و ﺧﺸﻮﻧﺖ در ازدواجهای اﻣﺮوز روی ﻣﻲدﻫﺪ، ﭼﻬﺎر ﺗﺒﻴﻴﻦ اﺻﻠﻲ ﺟﺎﻣﻌﻪﺷﻨﺎﺧﺘﻲ وﺟﻮد دارد ﻛﻪ ﻋﺒﺎرﺗﻨﺪ از:
۱ – ﺣﻖ ﻣﺎﻟﻜﻴﺖ ﺟﻨﺴﻲ
۲ – ﻓﺸﺎرﻫﺎی اﻗﺘﺼﺎدی
۳ – اﻧﺘﻘﺎل ﺑﻴﻦ ﻧﺴﻠﻲ ﺗﻌﺎرﺿﺎت
۴- ﻛﻨﺘﺮل اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ (کالینز و کولترنس[۲۳]، ۱۹۹۱).
ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻛﺎﻟﻴﻨﺰ ازدواج اﻣﺮی اﺳﺖ ﻛﻪ ﻃﻲ ﻳﻚ ﻓﺮاﻳﻨﺪ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ و ﻣﺬاﻛﺮه ﺣﺘﻲ در ﺳﻄﺢ ﻧﻤﺎدی و اﺣﺴﺎﺳﻲ ﺑﻪوﺟﻮد ﻣﻲآﻳﺪ. ﺑﻪ ﻧﻈﺮ وی ﺗﻤﺎم ﺧﺎﻧﻮادهﻫﺎ در ﺷﺮاﻳﻄﻲ دﭼﺎر ﺗﻌﺎرض ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ. اﻳﻦ ﺗﻌﺎرﺿﺎت ﮔﺎﻫﻲ اوﻗﺎت ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺷﻮد. از دﻳﺪﮔﺎه ﻛﺎﻟﻴﻨﺰ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺗﻀﺎد در ﺧﺎﻧﻮاده ﺑﻪوﻳﮋه ﻣﻴﺎن زن و ﻣﺮد واﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﻗﺪرت آن ها و ﻧﻴﺰ اﺳﺘﺮسهایی اﺳﺖ ﻛﻪ در ﻃﻮل زﻧﺪﮔﻲ آن ها ﺑﻪوﺟﻮد ﻣﻲآﻳﺪ (کالینز، ۲۰۰۴).
[۱] Sturk
[۲] Bitess
[۳] Pelag
[۴] Goldenberg, A.
[۵] goldenberg, H.
[۶] Jimze Framo
[۷] Ellis, A.
[۸] Aron Beck
[۹] Minochein
[۱۰] Shurf
[۱۱] Witaker
[۱۲] Buven
[۱۳] Klinke, K., L.
[۱۴] Turner, H.
[۱۵] Blau
[۱۶] Homans
[۱۷] Wallace
[۱۸] Wolf
[۱۹] Blood
[۲۰] Bahr
[۲۱] Ritzer
[۲۲] Collins
[۲۳] Coltrane