رابطه بین ارضای نیازهای روانشناختی پایه و گرایشهای تفکر انتقادی
رابطه بین ارضای نیازهای روانشناختی پایه و گرایشهای تفکر انتقادی
همانطور که در فصل اول گفته شد دانشجویان مورد مصاحبه کاکای (۲۰۰۱) در مصاحبههای خود بیان میکردند که خانواده و دانشگاه از طریق ترغیب ویژگیهایی همچون در تفکر، مستقل، متکی به خود و با کفایت بودن و در بیان افکار و عقاید خود دیگران را در نظر گرفتن به طور غیرمستقیم بر شکلگیری گرایشهای تفکر انتقادی دانشجویان تأثیر دارند. به دلیل شباهت این ویژگیها با نیازهای روانشناختی پایه ارضا شده و به دلایل دیگری که در فصل اول به طور مبسوط مورد بحث قرار گرفتند، این نیازها در مدل پیشنهادی این پژوهش وارد شدند. نیاز به خودپیروی، نیاز به احساس داشتن آزادی عمل در رفتارها، انتخابها و تصمیمها (دسی و رایان، ۲۰۰۰)، نیاز به شایستگی، نیاز به احساس کفایت و کارایی در مواجهه با محیط (وایت، ۱۹۵۹) و نیاز به ارتباط، نیاز به تجربه ارتباط و پیوند با اشخاصی که برای فرد اهمیت دارند (به طورمثال، والدین و استادان) (دسی و رایان، ۲۰۰۰؛ رایان و دسی، a2000) است. نظریه نیازهای پایه بیان میکند ارضای این نیازها برای رشد و تمامیت انسانها در زمینههای مختلف لازم است (دسی و رایان، ۲۰۰۰). با این حال، در مورد اثرات ارضای نیـازهای روانشناختی پایه بر گرایشهای تفکـر انتقـادی یافتههای تجربـی وجود ندارد. گرچه در مورد اثر ارضای این نیازها بر گرایشهای تفکر انتقادی میتوان به پیشبینیهای منطقی دست زد.
نتایـج تحقیقـی که توسط بوگیانو[۱]، مین[۲] و کتز[۳] (۱۹۸۸) انجام شده است، حاکـی از آن است که هم خودپیروی و هم شایستگی ادراک شده در کلاس درس پیشبینیکنندههای مهم ترجیح تکالیف چالشانگیز به جای تکالیف آسان هستند. البته اشخاص خودپیرو و اشخاصی که خود را شایسته و کارآمد میدانند، تکالیفی را ترجیح میدهند که از سطح بهینه چالشانگیزی برخوردار هستند و در حداکثر سطح چالشانگیزی قرار ندارند. به طور قابل توجهی، نتایج تحقیق بوگیانو، مین و کتز (۱۹۸۸) نشان میدهد زمانی که محیط کلاس درس به شدت کنترلکننده است، افرادی که احساس خودپیروی و شایستگی میکنند، فعالیتهایی را انتخاب میکنند که حداکثر چالشانگیزی را دارند و فعالیتهایی را که در سطح بهینه چالشانگیزی قرار دارند، انتخاب نمیکنند.
ترجیح تکالیف چالشانگیز میتواند با گرایشهای «حقیقتجویی»، «کنجکاوی» و «اعتماد به نفس در تفکر انتقادی» در ارتباط باشد. ترجیح تکالیف چالشانگیز احتمالاً با گرایش به «حقیقتجویی» ارتباط دارد زیرا یکی از ویژگیهای افراد دارای این گرایش آن است که به منظور دستیابی به حقیقت، شجاعانه به جست و جوی هر اطلاعاتی که لازم باشد، میپردازند و هر سؤالی را که لازم باشد مطرح میکنند؛ حتی اگر اطلاعات جدید تمایلات و عقاید قبلی آنها را زیر سؤال ببرد (راهنمای سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا، ۲۰۰۷؛ فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲؛ فاسیونه و همکاران، ۱۹۹۵). بین ترجیح تکالیف چالشانگیز و گرایش به «کنجکاوی» نیز احتمالاً به دلیل کنجکاوی ذهنی افراد دارای این گرایش که برای اطلاع پیدا کردن از چیزها ارزش زیادی قایل هستند (فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲)، ارتباط وجود دارد. همچنین، به نظر میرسد بین ترجیح تکالیف چالشانگیز و گرایش به «اعتماد به نفس در تفکر انتقادی» نیز رابطه وجود داشته باشد. زیرا، از یک طرف، زمانی که فرد به خوبی از عهده تکالیف چالشانگیز برمیآید، اعتماد بیشتری به خود پیدا میکند و از طرف دیگر، فردی که به خود اعتماد دارد در موارد دیگر نیز به احتمال بیشتری تکالیف چالشانگیز را انتخاب میکند.
همانطور که پیش از این گفته شد، زمانی نیاز به خودپیروی ارضا میشود که فرد احساس کند بنا به خواست خود آغازگر عمل خویش است (دسی و رایان، ۲۰۰۰). از این رو، ارضای این نیاز با انگیزش درونی ارتباط دارد (مارکلند و توبین، ۲۰۰۹). این در حالی است که گرایش به تفکر انتقادی نیز انگیزشی درونی و مداوم در نظر گرفته میشود که به هنگام مواجهه فرد با مسایل خود را به صورت تمایل فرد به استفاده از مهارتهای تفکر انتقادی نشان میدهد (گیانکارلو و فاسیونه، ۲۰۰۱؛ فاسیونه، ۲۰۱۱). به همین دلیل، میتوان انتظار داشت ارضای نیاز به خودپیروی با گرایش به تفکر انتقادی ارتباط داشته باشد. ارضای این نیاز احتمالاً با گرایش به «کنجکاوی» نیز ارتباط دارد. فرد کنجکاو نیز بنا به انگیزش درونی خود برای اطلاع داشتن از چیزهـا ارزش زیـادی قایـل اسـت و همـواره تمـایـل به دانستـن دارد (فاسیونـه و فاسیونـه،
۱۹۹۲).
بنـا به عقیده دسی و رایان (۲۰۰۰)، نیاز به خودپیروی مزیتهـای انطباقی زیادی را فراهم میآورد. بعضی از این مزیتها عبارتند از: توانایی تنظیم بهتر افکار، اعمال و عواطف مطابق با نیازها و تمایلات فرد، توانایی نشان دادن عملکردهایی که هماهنگی و یکپارچگی درونی بیشتری دارند و توانایی جدا شدن از گروههای اجتماعی در صورت لزوم. از این لحاظ ارضای نیاز به خودپیروی با گرایش به «قاعدهمندی» که نیازمند توانایی عمل مستقل است، میتواند در ارتباط باشد. شخص قاعدهمند در برخورد با مسائل به طور نظاممند، متمرکز و با برنامهریزی عمل میکند و در طول کار از خود پشتکار نشان میدهد (راهنمای سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا، ۲۰۰۷؛ فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲؛ فاسیونه و همکاران، ۱۹۹۵).
به نظر میرسد نیاز به خودپیروی با گرایش به «تحلیلگری» نیز در ارتباط باشد. زیرا فرد تحلیلگر قادر است بدون کمک دیگران متوجه مشکلاتی که در کار وجود دارد، بشود. در نتیجه، همواره نسبت به نیاز به مداخله پیشبینانه هشیار است (فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲؛ فاسیونه و همکاران، ۱۹۹۵).
نیاز روانشناختی پایه دیگر، نیاز به شایستگی است. زمانی این نیاز ارضا میشود که فرد احساس کند در کنترل تجربیات محیطی از کفایت و کارایی لازم برخوردار است (وایت، ۱۹۵۹). ارضای این نیاز فرد را به سوی کشف محیط و تلاش برای تسلط یافتن بر آن پیش میراند. در نتیجه، این نیاز به فرد کمک میکند تا با دنیای پیچیده و در حال تغییر خود انطباق پیدا کند (دسی و رایان، ۲۰۰۰). بر این مبنا، به نظر میرسد این نیاز با گرایش به «اعتماد به نفس در تفکر انتقادی» یعنی، اعتماد به قدرت استدلال خود در برخورد با مسایل در ارتباط باشد.
آخرین نیاز روانشناختی پایه، نیاز به ارتباط یعنی، نیاز به تجربه ارتباط و پیوند با دیگران است (دسی و رایان، ۲۰۰۰؛ رایان و دسی، a2000). این نیاز میتواند با مضمونی که در تحقیق کیفی کاکای (۲۰۰۱) توسط دانشجویان شرقی با زمینه فرهنگی میکرونزیایی، ژاپنی- چینی و ژاپنی پدیدار شد و «در نظر داشتن دیگران» نامگذاری شد، ارتباط داشته باشد. این دانشجویان در مصاحبههای خود بیان کردند: «برای حفظ روابط درازمدت خود با دیگران باید نشان دهیم که به نظرات آنها توجه داریم»، «باید در نظر گرفت که تصمیمات ما بر دیگران چه تأثیری دارد»، «اگر گفتن نظرات ما احساسات کسی را جریحهدار میکند، نباید آنها را بگوییم» (کاکای، ۲۰۰۱، ص. ۱۰۳). به نظر میرسد اگر ارضای این نیاز منوط به در نظر گرفتن نظرات و احساسات دیگران و نادیده گرفتن حقیقت باشد، این نیاز با گرایش به تفکر انتقادی رابطه منفی پیدا میکند. اما اگر در نظر گرفتن دیگران حتیالامکان مانع از در نظر داشتن حقیقت نشود، میتواند با گرایش به «پختگی شناختی» ارتباط مثبت داشته باشد. فردی که از لحاظ شناختی پخته است گرایش دارد در تصمیمگیریهای خود با درایت و با تدبیر عمل کند و همه افراد تحت تأثیر تصمیمگیری خود را در نظر داشته باشد (راهنمای سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا، ۲۰۰۷؛ فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲؛ فاسیونه و همکاران، ۱۹۹۵).
به این ترتیب، از مجموع آنچه که در بالا گفته شد میتوان نتیجهگیری کرد که به نظر میرسد ارضای نیازهای روانشناختی پایه بر گرایشهای تفکر انتقادی تأثیر دارند.
۲-۲-۶- نقش واسطهگری ابعاد الگوهای ارتباطات خانواده و دانشجو- استاد در رابطه بین ارزشهای فرهنگی و گرایشهای تفکر انتقادی
متخصصان فرهنگی- اجتماعی بر این باور هستند که فرهنگ یک کشور رشد شناختی اعضای جامعه را از طریق تجارب اجتماعی شدن آنها تحت تأثیر قرار میدهد (هیز و الینسون، ۱۹۸۸؛ هافستد، ۱۹۹۷). به اعتقاد آنها تمام فرایندهای شناختی وابسته به بافت فرهنگی- اجتماعی است و از طریق تعاملات و ارتباطات بین فردی ایجاد و درونی میشود. به نظر میرسد این موضوع در مورد گرایشهای تفکر انتقادی دانشجویان نیز صادق است. فرهنگ ارزشهای خود را با تعیین رفتارهای ارتباطاتی قابل قبول و غیرقابل قبول والد- فرزندی و شاگرد- استادی اعمال و حفظ میکند و از این طریق بر گرایشهای تفکر انتقادی دانشجویان که تحت تأثیر این ارتباطات است، تأثیر میگذارد. اگر فرهنگ، مطابق با ارزشهای خود، رفتارهای ارتباطاتیای را قابل قبول بداند که تسهیلکننده رشد گرایشهای تفکر انتقادی هستند، این گرایشها رشد پیدا خواهد کرد. در غیر این صورت، فرهنگ از طریق تأیید رفتارهای ارتباطاتی ناسازگار با گرایشهای تفکر انتقادی مانع از رشد این گرایشها خواهد شد.
از ویژگیهای رفتارهـای ارتباطاتی تسهیلکننده رشد گرایش به تفکـر انتقـادی اهل بحث بودن[۴] در محیط خانواده و دانشگاه (که میتواند متناظر با بعد جهتگیری گفت و شنود الگوهای ارتبـاطات در نظـر گرفتـه شود) و جرأتمندی[۵] در برخورد با مراجع قدرت همچـون والدیـن و استادان (که میتواند در ارتباط با بعد جهتگیری همنوایی الگوهای ارتباطات در نظر گرفته شود) است. اهل بحث بودن و جرأتمندی به فرد کمک میکنند تا عقاید شخصی خود را بیان کند و در مقابل اظهاراتی که از نظر منطقی ضعیف هستند، به بحث و گفتگو بپردازد. روشن است که اگر فرهنگی نشان دادن این ویژگیها را در ارتباطات والد- فرزندی و شاگرد- استادی مطابق با ارزشهای خود بداند، این ویژگیها مجال بروز و تسهیل رشد گرایش به تفکر انتقادی را خواهند یافت. کیم، آن، کیم و واتانیب (۱۹۹۸) با بهره گرفتن از گروه نمونهای متشکل از دانشجویان سطح کارشناسی در کره، هاوایی و مینلند[۶] امریکا نشان دادهاند که تلقی از خود وابسته که بیشتر در فرهنگهای جمعگرا دیده میشود با اهل بحث بودن رابطه منفی دارد. مقایسههای بین فرهنگی دیگر نشان داده است که ژاپنیها تمایل به اجتناب از بحث دارند و بحث را چیزی منفی و مختلکننده روابط میدانند. این در حالی است که آمریکاییها بحث را لزوماً چیزی منفی نمیدانند (بکر[۷]، ۱۹۸۶؛ بارنلاند[۸]، ۱۹۸۹). کیم (۱۹۹۹) با مرور تحقیقات پیشین بیان میکند که تمایل به اجتناب از بحث در جوامع جمعگرا میتواند ناشی از این امر باشد که این جوامع به در نظر داشتن زمینه اجتماعی و نظرات دیگران توجه زیادی دارند. در نتیجه، میتوان به تمایل به اجتناب از بحث در جوامع جمعگرا به صورت یک ویژگی مثبت نگاه کرد و نه به صورت یک نقص. در همین راستا، نتایج مطالعهای که توسط توبین، وو[۹] و دیویدسون[۱۰] (۱۹۸۹) انجام شده است، نشان میدهد مراکز پیش دبستانی در ژاپن بر اهمیت یادگیری همدردی، همدلی و نگران دیگران بودن توسط کودکان تأکید دارند. به همین دلیل، به این کودکان آموزش داده میشود تا نسبت به بیانات کلامی و غیرکلامی دیگران حساس باشند. تحقیقات دیگری در مورد تأثیرپذیری ارتباطات افراد از زمینههای فرهنگی نشان دادهاند که آمریکاییهای آسیاییتبار از آمریکاییهای اروپاییتبار جرأتمندی کمتری دارند (فوکویاما[۱۱] و گرینفیلد[۱۲]، ۱۹۸۳؛ جانسون[۱۳] و مارسلا[۱۴]، ۱۹۷۸). با توجه به چنین یافتههایی انتظار میرود که نگرشهای متفاوت زمینههای فرهنگی فردگرا و جمعگرا نسبت به رفتارهای ارتباطاتی بر گرایشهای مختلف تفکر انتقادی تأثیرات متفاوتی داشته باشد. تأکید متفاوتی که فرهنگهای عمودی و افقی بر اطاعت از مراجع قدرت و افراد صاحبنظر و خشوع در برابر آنها و یا برابری افراد و آزادی بیان آنها دارند (شوارتز، ۱۹۹۹)، باعث میشود که این فرهنگها بر رفتارهای ارتباطاتیای همچون اهل بحث بودن و جرأتمندی اثر تسهیلکننده یا بازدارنده داشته باشند. این در حالی است که این رفتارهای ارتباطاتی به نوبه خود بر گرایشهای تفکر انتقادی تأثیردارند.
[۱] . Boggiano
[۲] . Main
[۳] . Katz
[۴] . argumentativeness
[۵] . assertiveness
[۶] . Mainland
[۷] . Becker
[۸] . Barnlund
[۹] . Wu
[۱۰] . Davidson
[۱۱] . Fukuyama
[۱۲] . Greenfield
[۱۳] . Johnson
[۱۴] . Marsella