نظریه چندبعدی شخصیت
هانس، جی، آیسنک (۱۹۹۷-۱۹۱۶)
۲-۱۳-۱ زندگینامه
هانس، جی آیسنک در سال ۱۹۱۶ در آلمان متولد شد و سپس در زمان آزار و اذیت نازیها جلای وطن کرد و در انگلستان اقامت گزید. نظریه آیسنک تحت تاثیر پیشرفتهای روش شناختی در شیوه آماری تحلیل عاملی، تیپ شناسی کریچمر و یونگ، تحقیقات شیریل برت در وراثت، تحقیقات آزمایشی پاولف در شرطی شدن کلاسیک و نظریه ی یادگیری روان شناس آمریکایی کلارکهال قرار داشته است. اگر چه آیسنک در تحقیقات خود از نمونههای عادی و بیمار هر دو سود برده است بیشتر تحقیقات او در بخش روان پزشکی بیمارستان مارس در انگلستان انجام گرفت.
زندگی آیسنک با انرژی و قدرت تولید فراوان توصیف شده و یکی از بانفوذ ترین و قابل استناد ترین روان شناسان قرن بیستم است.او در دهه ۱۹۸۰ به تاسیس و ویراستاری مجله (شخصیتها و تفاوتهای، فردی همت گماشت که جمله ای بین المللی بود و در درجه اول به پژوهش درباره صفات شخصیت خلق و خود و مبانی زیستی آن میپرداخت. آیسنک نسبت به همه این موضوعات توجه عمیقی داشت او در سال ۱۹۹۷ و بعد از تجدید چاپ سه جلد از کتابهای اولیه خود و اندکی بعد از تمام کردن آخرین کتابش (هوش: نگاهی جدید) دار فانی را وداع گفت.
۲-۱۳-۲ بررسی نظریات آیسنک
آیسنک همیشه یکی از منتقدین سخت نظریه روان کاوی بوده است و اگر چه از نظریه صفات پشتیبانی میکند بر لزوم تهیه ابزار کار آمد اندازه گیری ضرورت ابداع نظریه ای ابطال ناپذیر و اهمیت دستیابی به مبنایی زیستی برای هر صفت تاکید دارد. شیوه یی آماری تحلیل عاملی، مبنای اندازه گیری و طبقه بندی صفات آیسنک را تشکیل میدهد. تحلیل عاملی شیوه ای است که در آن تعداد متنابهی از پرسشهای یک آزمون در مورد تعداد زیادی از افراد اجرا میشود سپس نتایج تحلیل آماری (یعنی اجتماعی بودن) را می توان با توجه به ویژگیهای مشترک، سوالات یا رفتارهای مرتبط با یکدیگر، تفسیر و نامگذاری کرد. آیسنک با تحلیل عاملهای بیشتر (ثانوی) به ابعاد اصلی یا زمینههای این عوامل یا صفات نیز دست یافت که به این ابعاد اصلی “تیپ” گفته میشود. بنابراین برای مثال، بعنوان مثال صفاتی چون اجتماعی بودن، تکانشی بودن، فعالیت، سرزندگی و تحریک پذیری را میتوان زیر عنوان مفهوم تیپ برون گرا در یک گروه جمع کرد. در اینجا اگر چه از اصطلاح تیپ استفاده میشود، باید توجه داشت که در واقع، این اصطلاح دارای دو حد نهایی بالا و پایین است و افراد ممکن است در نقاطی بین این دو حد قرار گیرند.
۲-۱۳-۳ ابعاد اساسی شخصیت
آیسنک در نخستین تحقیقات خود به دو بعد شخصیت دست یافت و آنها را درون گرا – برون گرا و روان آزرده خو (از لحاظ عاطفی پایدار- ناپایدار) نام نهاد. رابطه ی این دو بعد اصلی شخصیت با طبایع چهار گانه ای که به وسیله پزشکان یونانی بقراط و گالن معرفی شده ویژگیهای شخصیتی بیشتری را در بر میگیرد در شکل آمده است.
شکل ۲-۱ رابطه۲ بعد شخصیت بر مبنای تحلیل عاملی و طبایع ۴ گانه یونانی (آیسنک ۱۹۷۰)
پروین و جان، لارنس و الیور، شخصیت (نظریه و پژوهش)، ت محمد جعفر جوادی
روان شناسان منتقد اظهار کرده اند که تفسیر تفاوتهای فردی با دو یا سه بعد امکان پذیر نیست.
۲-۱۴ نظرریه رویکرد تحلیلی عاملی صفات
ریموند کتل (۱۹۹۸-۱۹۰۵)
۲-۱۴-۱ زندگینامه
ریموند کتل در ۱۹۰۵ در دوانشیر انگلستان دیده به جهان گشود او در سال ۱۹۲۴ لیسانس یا شیمیاز دانشگاه لندن فارغ التحصیل و سپس به روانشناسی روی آورد. او در سال ۱۹۲۹ از همان دانشگاه موفق به درجه ی دکترا شد. در ۱۹۳۷ پس از مطلالعاتی روی شخصیت وارد دانشگاه هاروارد و کلارک و دوک شده و به تدریس پرداخت در خلال این ۲۰ سال استاد تحقیق در روان شناسی و مسئول آزمایشگاه ارزیابی شخصیت در دانشگاه ایلینوی بود او بیش از ۲۰۰ مقاله و ۱۵ کتاب نوشت. در ابتدا او پس از مطالعه ی تحلیل عامل در تحقیقی تلاش کرد یک نظریه ی دارای سلسله مراتبی از شخصیت ایجاد کند همچنین علاقمند بود مانند جدول مندلیف در شیمی شیوه تحلیل عاملی روان شناسی را به جانب جدول ادواری وی از عناصر شخصیت سوق دهد.
۲-۱۴-۲ بررسی نظریات کتل در شخصیت
مهمترین عنصر ساختاری نظریه کتل، صفت است که قبلا به عنوان آمادگی قبلی یا زمینه از آن یاد شد. منظور از “صفت” این است که رفتار انسان در طول زمان و در موقعیتهای مختلف دارای الگو و نظم خاصی است از میان تفاوتهای بسیاری که در صفات میتواند وجود داشته باشد دو مورد مهمتر است یکی تفاوت میان سه صفت توانش، خلقی، پویشی و دیگری تفاوت بین دو صفت سطحی و عمقی.
“صفات توانشی” به مهار توانائیهایی مربوط است که موجب کنش موثر فرد میشود مثل هوش.
“صفات خلقی” به زندگی هیجانی فرد و سبک رفتاری او مربوط است مثل آرامش در کار کردن یا سریع بودن
“صفات پویشی” به کوشش و انگیزیش زندگی فرد و نوع اهدافی که برای وی مهم است مربوط میشود، در مجموع این صفات پایدارترین عناصر شخصیت شناخته شده اند.
تفاوت بین صفات سطحی و عمیقی به ترازی مربوط است که در آن به مطالعه میپردازیم.
“صفات سطحی”، رفتارهایی را نشان میدهد که ظاهرا با یکدیگر تجانس دارند ولی در واقع همیشه همراه هم بالا و پایین نمیروند و ضرورتا علت مشترکی ندارند. صفات سطحی را میتوان از طریق روشهای غیر عینی سنجید ولی “صفات عمقی” را باید به کمک شیوههای پیشرفته ی آماری همچون تحلیل عاملی کشف کرد. این صفات زیر بنای شخصیت فرد را تشکیل میدهد.
تلاشهای کتل و حوزه ی گسترده آن هر انسانی را تحت تاثیر قرار میدهد. تحقیقات او تقریبا شامل کلیه ابعادی است که به نوعی با نظریه شخصیت مرتبط است. کتل یکی از عمده ترین روان شناسانی است که به ابداع شیوههای “تحلیل عاملی” و تکوین شیوههای نوین تعیین سهم وراثت در شخصیت پرداخته است. کتل به منظور توسعه تحقیقات چند متغیر در (انجمن تحقیقات آزمایشی چند متغیره)را در دهه شصت راه اندازی کرد. اغلب پژوهشگران تحلیل عاملی شخصیت در امریکا به عضویت انجمن صاحب نام وی در آمدند به علاوه کتل تلاش کرده است تا نظریه خود را در فرهنگهای مختلف نیز به کار گیرد. به نظر یکی از حامیان او: “نظریه کتل، به جای این که مورد قبول عام قرار گیرد، بهشدت آنها را تحت تاثیر قرار داده است”… میتوان اذعان کرد که طرح اصلی کتل در مطالعه شخصیت، به ساختار نظری پرباری منجر شده و در مقایسه با سایر نظریههای شخصیت، به تحقیقات تجربی بیشتری منتهی شده.در عین حال بیشتر روانشناسان شخصیت،تلاشهای کتل را نادیده گرفته و عده ای دیگر نیز در مورد اعتبار آزمونهای به کار رفته، اعتماد کردن به تحلیل عاملی و همین طور، نظریه پردازیهایی که گاهی از دادههای به دست آمده نیز فراتر میرود تردید کرده اند. همین طور اینکه کتل، همانند آیسنک در اغلب موارد اغراق میکند.
متاسفانه کتل به دلیل اعتقاد بیش از حد به نقطه نظرهای خود، گاهی بدون هیچ گونه دلیل، دستاوردهای خود را میپذیرد و متقابلا کارهای دیگران را بی اعتبار به حساب میآورد. مثلا، یافتههای “روان شناسی بالینی” و “رویکرد دو متغیره” را کم بها جلوه داد ولی درباره دستاوردهای “رویکرد چند متغیره” به گزافه گویی پرداخته است.