رویکردهای تفکر استراتژیک وجایگاه مدیریت دانش در هر رویکرد
در حوزه مدیریت استراتژیک، تعاریف متعددی برای بیان مفهوم تفکر استراتژیک وجود دارد. بررسی دقیق دیدگاههای نویسندگان متعدد در خصوص مفهوم تفکر استراتژیک نشان می دهد که تعریف برخی بر محور فرایند تفکر استراتژیک و تعریف برخی دیگر معطوف به عملکرد تفکر استراتژیک بوده است.
۲-۳-۹-۱- هرگونه تفکر درباره استراتژی، تفکر استراتژیک است.
برخی از نویسندگان مفهوم تفکر استراتژیک را برای هرگونه تفکر درباره استراتژی به کار بردهاند و آن را زیرمجموعهی مدیریت استراتژیک به شمار میآورند. برخی حتی مفهوم تفکر استراتژیک را برای مفاهیمی دیگری چون برنامهریزی استراتژیک در مدیریت استراتژیک به کار بردهاند و معتقدند تلاش برای بهبود، نهاد برنامه استراتژیک را آنچنان تغییر داده است که شایسته است تا به آن مدیریت استراتژیک یا تفکر استراتژیک اطلاق شود (Goldman & Caseg, 2010:119). این در حالی است که عنصر تفکر بر عنصر مدیریت احاطه دارد و این اندیشه است که سبک و روش را تعیین می کند. استفاده از تفکراستراتژیک، راهکاری است که سازمان را در تصمیم گیری صحیح پیش از عمل یاری میدهد. ابتدا محیط شناسایی میشود، تحلیل محیطی صورت میگیرد و با بهره گرفتن از تفکر استراتژیک، گزینههای استراتژیک شناسایی میشوند (Steiner Et Al, 1993: 15).
نقش مدیریت دانش در رویکرد
دانش تاثیری عمیق در دسترسی به یک تناسب استراتژیک پیدا میکند، تناسبی بین سازمان و محیطی که در آن سازمان فعالیت میکند (Kumar & Ganseh, 2009: 161). در این راستا دانش نباید به موازات استراتژی کسب وکار مدیریت شود، بلکه باید هماهنگ با استراتژی کسب و کار باشد. فرایندهای مدیریت دانش به دو بخش استراتژیک و تاکتیکی تقسیمبندی میشود. بخش تاکتیکی شامل فرایند به دست آوردن دانش مورد نیاز برای فعالیتها، به کارگیری دانش در ایجاد ارزش، یادگیری، مبادله و تسهیم دانش موجود بین افراد است. فرایند استراتژیک، به دست آوردن ارزش از فرایند تاکتیکی در جایی است که استراتژی سازمان به آن نیاز دارد. عواملی که میتوانند به آن فرایندها کمک کنند (یا مانع آن شوند)، تحت عنوان توانمند سازها (محرکها) شناخته میشوند(Hiscock, 2004:107).
۲-۳-۹-۲- تفکر استراتژیک مربوط به مرحله تدوین استراتژی در برنامهریزی استراتژیک است.
در این رویکرد استراتژی فرایندی سنجیده ناشی از تفکر آگاهانه است که مسؤولیت تدوین آن بر عهده مدیریت عالی سازمان است. استراتژی به دنبال ایجاد تناسب بین قابلیتهای داخلی با فرصتهای ایجاد شده در محیط خارجی سازمان است. طرحریزان متخصص با بهره گرفتن از شیوهها و فنون رسمی و گام به گام عمل میکنند. آنها ابتدا به موضوع چشم انداز، مأموریت و اهداف بلند مدت پرداخته و سپس مؤلفههای محیط داخلی و بیرونی سازمان را با بهرهگیری از الگوهایی چون ماتریس ارزیابی عوامل داخلی و خارجی تحلیل می کنند، ماتریس نقاط قوت، ضعف، فرصتها و تهدیدها[۱] را شکل داده و بر اساس ماتریس، استراتژی ارائه میدهند (دیوید، ۱۳۸۵).
نقش مدیریت دانش در این رویکرد
یک شرکت باید محیط خارجی ومحیط داخلی را بشناسد. این امر در یک محیط نسبتاً ثابت آسان است، امّا در یک محیط متغیر و پویا به درک و بصیرت عمیقتری لازم نیاز است. بینش بدون دانش کفایت نمیکند. مدیریت دانش عنصری اساسی برای ارزیابی کارآمد و مؤثر محیط خارجی سازمان می باشد. اگر ارزیابی به روشی موثر و کارآمد انجام گیرد، باید برای مدیران تصویری روشن و دانشی واقعی از سازمان را «آنگونه که هست» فراهم بیاورد. بعد از تحلیل محیط خارجی، سازمان باید روابط بین کارکردهای شرکت و چگونگی سازماندهی منابع استراتژیک (ساختار منابع انسانی، ساختار مالی، ساختار فناوری و غیره) را برای پشتیبانی این کارکردها ارزیابی کند. این کار به جز با ایجاد یک پایگاه دانشی از واقعیت ها و وضعیت موجود سازمانی میسر نمیباشد. مدیریت دانش نه تنها در ارزیابی ماموریت و اهداف سازمان موثراست، بلکه شامل ارزیابی طراحی و کارکرد سیستم سازمان که از حوزههای اصلی ساختار سازمانی و روابط داخلی و خارجی آنها تشکیل شده است می باشد.
۲-۳-۹-۳- برنامه ریزی استراتژیک در طی زمان به تفکر استراتژیک تکامل یافته است.
روشهای تحلیلی و گام به گام تفکرتنها میتوانند مشکلات کم اهمیت و همیشگی مدیران را حل کنند، ولی در موقعیت استراتژیک، مدیران فرصت کافی را برای استفاده از دستورالعملهای همیشگی ندارند و نمیتوانند از روشهای تحلیلی معمول استفاده نمایند و استفاده از تفکر گام به گام و تصمیمگیری چند مرحله ای تقریبا غیر ممکن است. آنها در چنین شرایطی مؤظفند از تفکر استراتژیک بهره گیرند. تفکر استراتژیک تمایز خود را با برنامه ریزی استراتژیک، با تغییر در کانون مسئولیت برنامهریزی و استفاده از تکنیکهای ویژه نشان میدهد (Wilson, 1994:12).
نقش مدیریت دانش در رویکرد
سازمانها با بهره گرفتن از مدیریت دانش بر آن دسته از نیروهای موجود در بازار تمرکز میکنند که به طور قابل ملاحظهای سازمان را در محیط رقابتی یاری میکنند. دانش به عنوان منبعی استراتژیک از نقشی کارا در تدوین استراتژیهای ثمر بخش برخوردار است. هنگامی که رابطه بین استراتژی و دانش تعریف شد، آنگاه سایر جنبههای مدیریت استراتژیک مانند تخصیص منابع، طراحی سازمان، توسعه محصولات و بخش بندی بازار باید در نظر گرفته شود (Lee & Young, 2001, P. 299).
۲-۳-۹-۴- تفکر استراتژیک تحلیلی است.
کانون توجه این رویکرد بر محتواى استراتژی است، یعنى موضوع اصلى رویکرد این است که استراتژی چه باید باشد. این رویکرد به شدت تجویزى است و فرایندهایى را که استراتژی از طریق آنها به وجود مى آید و سپس اجرا مى شود، بدیهى مى پندارد. در این رویکرد استراتژی سازمان عبارت از جهت گیری کلی آن در طول زمان مشتمل بر قلمرو فعالیت های سازمان، بازارهای تحت نظر، منابع و توانمندی های آن و چگونگی تأمین مزیت رقابتی است (حسن بیکی، ۱۳۸۸). هدف استراتژی ایجاد مزیت رقابتی پایدار و به تبع آن بهبود عملکرد سازمان است. این استراتژی به وسیله افراد قدرتمند سازمان یا مدیران رده بالای آن و یا به عبارت بهتر به وسیله ائتلاف غالب انتخاب میشود. این رویکرد فرض میکند که واقعیتی پیش از ادراک انسان وجود دارد. افراد بیرون از سیستم مىایستند و مدل هایى برای آن می سازند تا مبنایى براى عمل شوند. به منظور آگاهی از این تناسب وجود دارد یا خیر، بازار باید از لحاظ نیازمندیهای مشتری، مواضع رقبا، موانع ورود و غیره مورد تحلیل قرار گیرند. این رویکرد فرض میکند که میتوان رابطه علی- معلولی خطی بین متغیرها پیدا کرد و به تبع آن میتوان پیشبینی نمود (پورتر، ۱۳۸۵).
این رویکرد بر پایه اقتصاد نئوکلاسیک و به ویژه نظریات مربوط به ساختار صنعت شکل گرفته است. ایده نگاه فوق آن است که مدیران باید ساختار صنعت را تحلیل و درک کنند و استراتژی را متناسب با آن برگزینند. این رویکرد بر تدوین استراتژی با پیروی از رویههای تحلیلی مشخص تاکید میکند و استراتژی را عبارت میداند از فرایند عقلانی تحلیل و محاسبات آگاهانه و برنامهریزی شده به منظور حداکثر سازی سود در بلندمدت(Finlay, 1988: 108). هدف این تکنیکها اخذ تصمیمهای استراتژیک به شیوهای ساختاریافته است که در انتها فهرستی روشن از گزینههای استراتژیک را پدید می آورد. پورتر به عنوان اصلیترین حامی این دیدگاه بر این باور است که تحلیل ساختاری صنعت پایه اساسی تدوین استراتژی است. تفکر استراتژیک به عنوان یک فرایند تحلیلی شامل دو موضوع مهم است: ۱- شناخت ساختار صنعت نقطه آغازین تحلیل استراتژیک محسوب شود. ۲- هدف تفکر استراتژیک یافتن موقعیتی است که در آن شرکت بتواند در درون صنعت به بهترین وجه ممکن در مقابل عوامل رقابتی از خود دفاع کند و یا آنها را در راستای اهداف خود متأثر سازد. تفکر استراتژیک حوزههایی را که تغییرات استراتژیک در آنها می تواند بیشترین بازدهی را به همراه داشته باشد، مشخص می کند (Porter, 2009).
نقش مدیریت دانش در رویکرد
سازمان ها باید تحلیلی عمیق از رقابت داشته باشند و همه نیروهای موجود در محیط را که میتوانند تاثیر مهمی بر تواناییهای سازمان برای بقا، رشد و سودآوری داشته باشد، شناسایی کند. سازمان باید مولفههای کسب و کاری را که در آن مشغول به فعالیت است تعریف کرده و درک کند، رقبایش را شناسایی کند و نقاط قوت و ضعف آنها را برای پیش بینی حرکاتشان تشخیص دهد. در همه این فرایندها مدیریت دانش نقش اصلی را بازی می کند.
رویکرد منبع محور
برخی از نویسندگان این رویکرد معتقدند تنها موضع بازاری عامل مزیت رقابتی نیست و باید نگاهی منبع محور داشت. در این حالت شرکت به صورت مجموعه ای از منابع، قابلیت ها و توانمندی ها که سبب مزیت رقابتی می شوند نگریسته میشود. یک شرکت بر دیگری برتری خواهد داشت، اگر بتواند توانمندیهای محوری بهتری ایجاد نماید. قابلیتهای درونی آنهایی هستند که میتوانند از فرصتهای بیرونی بهره برداری کنند و رقابتپذیری تابعی از بهرهبرداری و توسعه این منابع داخلی است.
رویکرد مدیریت دانش در رویکرد منبع محور
دانش مهمترین منبع نوآوری و مزیت رقابتی پایدار است که به سازمانها کمک میکند که در محیط رقابتی بمانند. شرکتهایی که دانش برتری دارند قادر هستند که منابع سنتی و تواناییهایشان را در اشکال جدید و متفاوت، ترکیب و به کار گیرند و از این طریق نسبت به رقبای خود ارزش بیشتری برای مشتریانشان به وجود آورند. مزیت رقابتی شرکتها بستگی به توانایی آنها در ساختن، به کار بردن و محافظت از داراییهای دانشی دارد (Mclavghlin Etal, 2008, P. 107). همه منابع شرکت را میتوان کپی زد، اما دانش تنها منبعی است که نمیتوان از آن کپی برداشت، چون دانش به وسیله متن آن محافظت میشود. برای دستیابی به دانش مشابه، رقبا مجبورند در تجارب مشابهی درگیر شوند، اما دستیابی به دانش از طریق تجربه زمان بر است و رقبا برای سرعت بخشیدن به یادگیری شان از طریق سرمایه گذاری بیشتر در محدودیت قرار دارند. برخلاف داراییهای مادی که با بهره گرفتن از آنها از ارزششان کاسته میشود، داراییهای دانشی با استفاده بیشتر ارزشمندتر میشوند. ایدهها، ایدههای جدید به وجود میآورند و دانش اشتراکی تا زمانی که دریافت کننده را غنیتر کند با عرضه کننده دانش همراه است (Kamar & Ganesh, 2013, P. 168). مزیت رقابتی دانش محور پایدار است، چون هر چه یک شرکت بیشتر بداند، بیشتر می تواند یاد بگیرد. فرصتهای یادگیری برای سازمانی که از مزیت دانشی برخوردار است ممکن است در مقایسه با رقیبی که همان فرصتها را دارد، اما دانش کمتری دارد بسیار با ارزشتر است (Zappa & Hoffmeistera, 2013, P. 444).
۲-۳-۹-۵- برنامهریزی استراتژیک و تفکر استراتژیک دو سبک تفکر مجزا هستند و تفکر استراتژیک باید قبل از برنامهریزی استراتژیک مطرح شود.
مهمترین تفاوت این رویکرد با رویکرد تحلیلی در چگونگی پرداختن این رویکرد به محدودیتهای پیشبینی و فرایندهای پیچیده درگیر در شکل گیری استراتژی باشد. این رویکرد عوامل فراوان موثر در شکل گیرى استراتژى مانند فرهنگ، سیاست و فرایندهاى شناختى فردى را تحلیل میکند. دیدگاه فرایندی تمایل دارد به سازمان به منزله یک کل بنگرد و نگاهی کلان به فرایند استراتژی داشته باشد (علی احمدی، ۱۳۸۰) و با پیش کشیدن محدودیت های عقلایی به چگونگی شکلگیری استراتژی در واقعیت بپردازد، لذا تأکید باید بر چگونگی شکلگیری استراتژی باشد و نه بر محتوای آن. در این رویکرد طراحی و برنامهریزی استراتژیک و تفکر استراتژیک دو حالت کاملاً متفاوت فکر هستند (Graetz, 2002, P. 450) و تفکر استراتژیک باید بر طراحی و برنامه ریزی استراتژیک مقدم باشد (Heracleous, 1998, P. 481). اگرچه برخى استراتژىها نتیجه انتخاب سنجیده هستند و به شیوه کم و بیش عقلایى اخذ مىشوند، اما برخى استراتژىهاى دیگر هم وجود دارند که خود جوش هستند (Mintzberg & Waters, 1985, P. 257). شهود نقش مهمی در شکل گیری استراتژیهای نوظهور دارد.
مشکل مهمی که در سازمانهای امروز وجود دارد، ناتوانی آنها در تفکیک بین «برنامه ریزی» و «استراتژیسازی» است. برنامه ریزی مربوط به تهیه برنامه اجرایی است و نه کشف و خلق. در بیشتر بنگاهها، برنامهریزی استراتژیک جستجویی عمیق برای کشف امکانات و استعدادهای تحول نیست (Hamel, 1996, P.69). مینتزبرگ مدعی است که برنامه استراتژیک منعطف یک مفهوم متناقض است. شرکتهایی که در بیست سال گذشته رهبران کسب وکارهای خود بودهاند، آرمانهایی داشتهاند که فراتر از منابع و قابلیتهای آنها بوده است (Staceg, 1996, P. 182). هنگامی که محیط ناپایدار است یا سازمان به استراتژی نوآفرینانه نیاز دارد، به تفکر استراتژیک نیاز است، زیرا تفکر استراتژیک شیوهی نوین تفکر است. لیدکا از دیدگاه مینتزبرگ پیروی میکند که او تفکر استراتژیک را فکر کردن به صورت روشهای خاص میداند (Liedtka, 1998a, P.33). به گونهای که مدیران باید با رفتار «چارچوب شکنی» که در هنر امری متداول است عمل کنند. راهحل فرایندگرایان برای تفکر استراتژیک، «فرایند یادگیری» است. در یک جهان سریعاً متغیر، شاید تنها مزیت رقابتی پایدار این باشد که بتوانید درفرایند یادگیری، سریعتر از رقبا عمل کنید (Andersen, 2004, P. 263). در این رویکرد استراتژی، فرایندی مداوم و انطباقی است که در آن مراحل طراحی و اجرا کاملاً در هم تنیدهاند. اسکون به این امر به صورت “انعکاس در عمل” اشاره میکند. نویسندگان این رویکرد به شدت دربارهی ارزشمندی برنامهریزی عقلایی بلندمدت تردید دارند و به نظرشان استراتژی در بهترین حالت، فرایند یادگیری و انطباق است (Stacey, 1993, P. 13) و معتقدند که استراتژیهای کسب وکار موفق از رهیافت فکریای نشأت میگیرند که لزوماً ادراکی و خلاقانه هستند تا اینکه منطقی باشند، زیرا منطق میتواند بیشتر مانع باشد تا اینکه کمکی برای شکلگیری موثر استراتژی این بدان معنی نیست که در این زمینه جایگاهی برای منطق قایل نیستند، بلکه به معنی سطح نسبی دادههای منطق نسبت به خلاقیت و زمان این دادهها است (کویین و دیگران، ۱۳۸۲). استیسی به تفکر استراتژیک مانند یک نقاشی بر سطح گسترده از لحاظ موضوع می نگرد که شامل مدیریت استراتژیک، روانشناسی شناختی، پویایی گروهی و تئوری سیستمها است. مینتزبرگ با تردید در توانایی مدیران ارشد در تعیین استراتژیهای اثربخش در اتاقهای مجلل و مجزایشان، استعارهای از استراتژی «هنر» را پیشنهاد میکند ناشى مىشود (Mintzberg, 1998, P. 66).
نقش مدیریت دانش در رویکرد
بهبود تمام عوامل منجر به تحقق مؤلفههای تفکر استراتژیک مانند خلاقیت سازمانی در گرو دسترسی و استفاده کارآمد از دانش برتر است. استراتژیستها سازمان را از طریق گفت وگو که فرایندی اساساً رابطهای– سخن پردازانه است سر و سامان میدهند و از مهارتهاى زبانى بهره مىگیرند. استراتژیستها از طریق زبان است که نوعى گفتمان را بنا مىکنند. لذا مدیران استراتژی را در چارچوب ساختارهاى دانش شناخت درک مى کند. این امر مستلزم کشف رابطه بین فعالیت، فهم و رهاورد استراتژیک است. این امر از طریق به کارگیرى ماهرانه استعاره و توانایى تشریح شکلهاى پیچیده و ضمنى دانش تحقق مىیابد. اگر اساس این نگرش نسبت به تدوین استراتژی این باشد که استراتژى سازمانى از رابطه متقابل گفتمان و سیاستورزىهاى سازمانى ناشی میشود، دانش تاثیری اساسی در تفکر استراتژیک خواهد داشت (Choi & Lee, 2002, P. 173).
[۱]– SWOT
[۲]. Adaption
[۳]. Craft