رویکرد محتوانگر به هویت
رویکرد دیگر به هویت، رویکردی است که به جای توجه به وضعیت و یا سبک هویت افراد محتوای هویت افراد را حائز اهمیت میداند. در رویکرد محتوانگر که از مطرحترین رویکردها در سالهای اخیر بوده است، تمرکز بر ماهیت نشانهها و اسنادهایی است که افراد بر اساس آن خودشان را تعریف می کنند (برزونسکی، ۲۰۰۳). در این رویکرد، محتوای خودپنداره و تشکیل آن را به دلیل آنکه خود تعدیل کننده و تنظیم کننده گسترهی وسیعی از رفتارها و عمکردهای انسان است، مهم میدانند (مارکوس و ورف[۱]، ۱۹۸۷؛ ناسیر[۲]،۱۹۹۱، به نقل از کهولت و جوکار،۱۳۹۱). در این دیدگاه، تأکید بر روابط بینفردی و تأثیرات فرهنگی بر “خود” است و به نقش دیگران در “خود تعریفی” اهمیت داده می شود. از این منظر خود در مسیر تعاملات اجتماعی شکل گرفته و به عنوان محصولی ویژه از محیطهای اجتماعی- فرهنگی در نظر گرفته می شود (هاشمی و جوکار، ۱۳۸۹).
از جمله نظریه های برجسته در این زمینه نظریه هویت اجتماعی (تاجفل،۱۹۷۰)، نظریه بینفرهنگی خود (مارکوس و کیتایاما،۱۹۹۱) و مدل ابعاد هویت چیک و همکاران (۱۹۹۴) میباشد که در ادامه توضیح داده خواهند شد.
۲-۱-۳-۱- نظریه هویت اجتماعی
توجه به هویت اجتماعی از آنجا نشأت گرفت که رویکرد فردگرایانهی حاکم بر روانشناسی اجتماعی جوامع آمریکایی، قادر به تبیین و توضیح تعدادی از پدیدههای بینگروهی جوامع اروپایی نبود (اسپیرس[۳]،۲۰۱۱). این امر تعدادی از نظریهپردازان اجتماعی چون تاجفل و ترنر[۴] (۱۹۷۹) را به تدوین نظریه هویت اجتماعی و به منظور پی بردن به علل روانشناختی تبعیض بینگروهی برانگیخت.
در این رویکرد هویت از یک سو، با یک چهرهی اجتماعی که نشاندهندهی عضویت افراد در یک گروه و یا طبقه است توصیف می شود و از دیگر سو، با چهرهی منحصربه فرد شخصی توصیف می شود. بنابراین در این رویکرد هویت دارای دو وجه فردی[۵] و اجتماعی[۶] است. در هویت فردی افراد خود را بر اساس ارزشها، باورها و سایر ویژگیهای شخصی و منحصر به فرد خویش توصیف می کنند که باعث تمایز آنها از دیگران می شود و در هویت اجتماعی افراد خودشان را بر اساس عضویت در یک گروه و شباهت با اعضای گروه تعریف می کنند. تاجفل هویت فردی و اجتماعی را به عنوان دو قطب متضاد در انتهای یک پیوستار در نظر میگیرد. بدین ترتیب چنانچه فرد به سمت هویت اجتماعی سوق پیدا کند از گرایش او به هویت فردی کاسته می شود و برعکس (دسچامپس و دوس[۷]، ۱۹۹۸).
یکی از مفاهیم اصلی در نظریه هویت اجتماعی مفهوم مقولهبندی اجتماعی[۸] است. مقولهبندی اجتماعی فرایندی شناختی است که محیط اجتماعی را به طبقهها و گروههایی تقسیم می کند (دسچامپس و دوس، ۱۹۹۸) و فرضیه اصلی آن این است که هویت اجتماعی در بسیاری از موارد قادر است فرد را از سوگیری به هویت شخصی باز دارد. از این رو، افرد در بسیاری از مواقع خود را با مشخصههای اجتماعی مقولهبندی می کنند (تاجفل، ۱۹۸۱). مقولهبندی باعث تأکید بر شباهت ادراک شدهی خود با اعضای درونگروه و برجسته ساختن تفاوت خود با اعضای خارج از گروه می شود. علاوه بر این، عضویت در یک مقوله و گروه سبب می شود افراد از طریق مقایسههای اجتماعی به مقایسه گروه خود با سایر گروهها بپردازند. در این مقایسهها افراد تمایل دارند به نفع گروه خود و به ضرر سایر گروهها عمل کنند (دسچامپس و دوس، ۱۹۹۸). در واقع تشکیل هویت اجتماعی مبتنی بر مقایسههایی است که فرد میان گروهی که به آن تعلق دارد و گروههای دیگر انجام میدهد و زمانی فرد می تواند هویت اجتماعی مثبتی تشکیل دهد که ویژگیهای گروهی که به آن تعلق دارد با سایر گروهها قابل مقایسه باشد (تاجفل، ۱۹۸۱). آنچه باعث مقایسه و رقابت بینگروهی و تلاش برای ترجیح گروه خود بر سایر گروهها می شود در واقع، تمایل افراد به ایجاد یک خودپندارهی مثبت و ایمن است. این امر اعضای گروه را بر میانگیزد تا به گونهای فکر و عمل کنند که به یک تمایز مثبت بین گروه خود و سایر گروهها دست یابند (هورنسی[۹]، ۲۰۰۸). از این رو، تاجفل (۱۹۸۱) هویت اجتماعی را تنها عضویت افراد در یک گروه نمیداند و معتقد است این عضویت زمانی به هویت اجتماعی مثبت منجر می شود که فرد از تعلق خود به گروه احساس ارزشمندی کند. بر این اساس، هویت اجتمای را به عنوان “آگاهی فرد از تعلق و عضویت خود در یک گروه یا طبقهی اجتماعی و پیامدهای ارزشی، عاطفی و احساسی همراه با این عضویت” تعریف می کند.
بدین ترتیب، نظریه هویت اجتماعی بر مبنای دو پایه شناختی و انگیزشی تدوین شدهاست. پایه شناختی باعث می شود زمانیکه افراد در گروهها قرار میگیرند تفاوت درونگروهی را کمتر و تفاوت بینگروهی را بیشتر برآورد کنند. این امر منجر به تأکید شناختی بر شباهت درونگروهی و تفاوت بینگروهی می شود. در واقع، فرایند شناختی اساسی در نظریه هویت اجتماعی دگرسانبینی خود یا “خودزدایی”[۱۰] است، بدین صورت که، فرد با عضویت در یک گروه و قائل شدن شباهت هرچه بیشتر بین خود و سایر اعضای گروه تفاوت خود را نادیده میگیرد و مطابق با هنجارهای آن گروه عمل می کند.
پایه انگیزشی این نظریه نیاز به عزت نفس و برخورداری از هویت اجتماعی مثبت است که فرد را بر میانگیزد تا گروه خود را به سایر گروهها ترجیح دهد و اگرچه این امر موجب رقابت بینگروهی می شود اما عزتنفس و ارزشمندی را نیز برای افراد فراهم میآورد (دسچامپس و دوس، ۱۹۹۸). نژاد، مذهب، قومیت، جنسیت و شغل از جمله گروههایی هستند که افراد با عضویت در آنها میتوانند به هویت اجتماعی دست یابند (دییوکس[۱۱]، ۲۰۰۱).
علاوه بر نظریه هویت اجتماعی، مارکوس و کیتایاما (۱۹۹۱) نیز بر اساس رویکرد محتوانگر و با توجه به تفاوتهای افراد در فرهنگهای شرقی و غربی و نحوهای که خود، دیگران و ارتباط بین خود و دیگران را تفسیر می کنند، دو نوع ساختار خود تحت عنوان “خود مستقل”[۱۲] و “خود همبسته”[۱۳] را معرفی کردند. مهمترین وجه تمایز این دو ساختار اهمیت و نقش دیگران در خود تعریفی است. در ساختار خود مستقل افراد دارای تعریف مستقل از خود بوده و در تعریف خود کمتر دیگران را مد نظر قرار می دهند و بیشتر به دنبال تمایز یافتن از دیگران میباشند. در مقابل، ساختار همبستهی خود در واقع تبیین خود در قالب دیدگاه شرقی است. مبنای تعریف خود در ساختار همبستهی خود، ارتباطات اجتماعی و روابط اجتماعی فرد با دیگران (دیگران خاص) است. در این ساختار، گروه تنها یک بافت اجتماعی نیست که در ارزیابیها به آن رجوع شود بلکه بخشی از هویت فرد است (میلر و پرینتیس[۱۴]، ۱۹۹۴، به نقل از جوکار و لطیفیان، ۱۳۸۵).
تریاندیس[۱۵] (۱۹۸۹) نیز به تأثیر فرهنگ بر ساختار خود توجه داشته است و با توجه به نقش فرهنگ در تعریف خود به دو بافت فرهنگی “جمعگرا”[۱۶] و “فردگرا”[۱۷] اشاره می کند. در فرهنگهای جمعگرا یک دیدگاه کلگرایی نسبت به دنیا وجود دارد و خود عنصری جدا از بقیه اجزاء نیست. فاصله بین خود و دیگران و طبیعت کم است و مردم نسبت به هم احساس وابستگی زیادی دارند. در این فرهنگها ارتباطات نقش مهمی داشته و “خود” از طریق تعاملات اجتماعی شکل میگیرد. هویت افراد نیز برمبنای جایگاه و تعلقات گروهی تعریف می شود. در مقابل در فرهنگهای فردگرا هویت افراد مستقل از دیگران و طبیعت بوده و بر پایه مجموع خصوصیات فردی میباشد.
[۱]–Wurf
[۲]–Nisser
[۳]–Spears
[۴]–Turner
[۵]–personal
[۶]–social
[۷]–Deschamps & Devose
[۸]–social categorization
[۹]–Hornsey
[۱۰]–depersonalization
[۱۱]–Deaux
[۱۲]–independent self-construal
[۱۳]–interdependent self-construal
[۱۴]– Miller & Prentice
[۱۵]– Triandis
[۱۶]– collectivist
[۱۷]– individualistic