تعریف ادراک شایستگی
همه می خواهند و می کوشند شاسیته شوند. همه دوست دارند با محیط اطرافشان تعامل ثمربخشی داشته باشند و این میل به تمام جنبه های زندگی ما گسترش می یابد. در مدرسه، در محل کار، در روابط، و هنگام تفریح و ورزش. همه دوست داریم مهارت هایی را پرورش دهیم و توانایی ها و استعدادهای خود را بالا ببریم. وقتی با چالشی رو به رو می شویم، توجه کامل خود را به آن معطوف می کنیم. وقتی فرصت پرورش دادن مهارت ها و استعدادها به ما داده می شود، همگی دوست داریم پیشرفت کنیم. وقتی این کار را انجام می دهیم، احساس خشنودی می کنیم. به عبارت دیگر، ما نیاز به شایستگی داریم. ادراک شایستگی نیازی روان شناختی است که برای دنبال کردن چالش های بهینه و به خرج دادن تلاش لازم برای تسلط یافتن بر آنها، انگیزش فطری تامین می کند. چالش های بهینه، چالش های متناسب با رشد هستند، اما فقط برخی از جنبه های مدرسه، کار، یا ورزش ها، مهارت های فرد را در حدی می آزمایند که با سطح مهارت یا استعداد فعلی او متناسب باشند. وقتی به کاری می پردازیم که سطح دشواری آن دقیقاً با مهارت های فعلی ما متناسب است، احساس می کنیم خیلی به آن علاقه داریم و نیاز ما را به شایستگی ارضا می کند. تعریف ادراک شایستگی به صورت رسمی عبارت است از: نیاز به موثر بودن در تعامل ها با محیط که بیانگر میل به کار بردن استعدادها و مهارت ها و در انجام این کار، دنبال کردن چالش های بهینه و تسلط یافتن بر آنهاست (دسی و ریان، ۱۹۸۵).
ادراک شایستگی معانی مختلف دارد به عنوان مثال، ادراک شایستگی به ویژگی های فردی اشاره دارد که منجر به عملکرد عالی میشود یا به معنای توانایی برای انجام اثربخش یک فعالیت میباشد. ادراک شایستگی ترکیبی از دانش و مهارت به اضافه آگاهی یا نگرش میباشد. دانش به معنای فهم اصول زیربنایی (علمی و منطقی) مورد نیاز برای انجام کار میباشد. مهارت به کاربرد این دانش اشاره دارد. آگاهی (نگرش) به معنای استفاده مناسب از مهارت در جهت دستیابی به عملکرد خوب میباشد (دینگل[۳]، ۱۹۹۵). از نظر ویرتانن شایستگیها یکی از ویژگی های کارکنان محسوب می شوند که به یک نوع سرمایه انسانی یا نوعی از منابع انسانی اشاره دارد، که میتواند به بهره وری تبدیل شود، در حالیکه صلاحیت[۴] به معنای برخورداری از مهارت های مورد نیاز برای انجام یک کار معین میباشد (ویرتانن، ۲۰۰۳) .
آرمسترانگ[۵] (۱۹۹۲)، ادراک شایستگی را توانایی فرد برای انجام فعالیت های تخصصی مطابق با معیارهای معین تعریف کرده است (مور[۶]، ۲۰۰۶). از نظر آرمسترانگ، شایستگیها عواملی هستند که منجر به سطوح بالای عملکرد فردی و در نتیجه افزایش اثربخشی سازمانی می شوند. بویاتزیس[۷] نیز شایستگیها را به عنوان ویژگی های اصلی معرفی میکند که موجب دستیابی به عملکرد برتر و یا اثربخش در یک شغل می شوند (چان[۸]، ۲۰۰۶).
ادراک شایستگی شامل ویژگی هایی مانند دانش، مهارت ها، چارچوب های ذهنی، الگوهای فکری هستند که منجر به عملکرد موفقیت آمیز می شوند، چه به تنهایی بکار گرفته شوند و چه در ترکیبات مختلف (دراگانیدیز[۹] و منتاز[۱۰]، ۲۰۰۶).
فعال کردن ادراک شایستگی
موقعیت هایی که در آنها قرار می گیریم، می توانند نیاز ما را به شایستگی فعال و ارضا کنند، یا اینکه میتوانند این نیاز را نادیده گرفته و ناکام سازند. شرایط محیطی عمده ای که نیاز ما را به شایستگی فعال می کنند، چالش بهینه و ساختار بهینه هستند، شرایط محیطی که نیاز ما را به شایستگی ارضا می کند، بازخورد مثبت است.
الف) چالش بهینه و روانی
روانی حالتی از تمرکز است که جذب شدن کامل در یک فعالیت را شامل می شود. روانی زمانی روی می دهد که فرد برای غلبه بر چالش ها، مهارت های خود را به کاربرد. رابطه چالش تکالیف با مهارت فرد در شکل ۴-۲ نشان داده شدهاست. این شکل، پیامدهای هیجانی را که از همایندی های متفاوت چالش و مهارت ناشی می شوند، مشخص می کند. در صورتی که چالش از مهارت برتر باشد(مهارت کم، چالش زیاد است)، افراد نگران می شوند که تکلیف بر مهارت های آنها غلبه کند. به چالش طلبیده شدن اضافی، ادراک شایستگی را تهدید می کند، به طوری که اگر میزان چالش متوسط باشد، تهدید به صورت نگرانی، و اگر زیاد باشد، به صورت اضطراب آشکار می شودو در صورتی که چالش با مهارت بخواند(چالش و مهارت هر دو تا اندازه ای زیاد هستند)، تمرکز، درآمیختگی، و خشنودی حاصل می شود. اگر چالش ها و مهات ها کاملاً بخوانند، تجربه روانی ایجاد می شود. چنانچه مهارت از چالش برتر باشد(مهارت زیاد، چالش کم است)، کاهش تمرکز، کمترین میزان آمزیختگی با تکلیف، و ملال هیجانی به بار می آید. به چالش طلبیده شدن زیر سطح مهارت فرد، احساس شایستگی به وجود نمی آورد و به صورت بی تفاوتی یا ملال آور جلوه گر می شود.
شکل۴-۲ : مدل روانی (سید محمدی، ۱۳۹۱)
به چالش طلبیده شدن اضافی، مشکلات هیجانی و تجربه زیر سطح بهینه به بار می آورد، ولی بدترین تجربه از همایندی چالش کم و مهارت کم ناشی می شود (گوشه سمت چپ شکل ۴-۲). در وضعیت چالش و مهارت کم، تقیرباً تمام حالت های هیجانی، انگیزشی، و شناختی در پایین ترین سطح هستند، به طوری که فرد اهمیتی به تکلیف نمی دهد (ریو، ۱۳۹۱). بنابراین، روانی قدری پیچیده تر از تعادل چالش و مهارت است، زیرا تعادل مهارت کم و چالش کم، بی تفاوتی به بار می آورد. بنابراین، روانی در موقعیت هایی نمایان می شود که چالش و مهارت نسبتاً زیاد یا زیاد باشند. روش دیگر برای در نظر گرفتن شکل ۴-۲ این است که آن را به چهار مربع تقسیم کنیم به طوری که مربع سمت چپ بالا حالت نگرانی و اضطراب ، مربع سمت چپ پایین حالت بی تفاوتی، مربع سمت راست پایین حالت ملال، و مربع سمت راست بالا حالت روانی را نشان می دهد.
مورد فرضی سه نفر، C,B,A نیز در این شکل نشان داده شده است. به طوری که هر یک تکلیف نسبتاً دشوار و پیچیده ای را انجام می دهد. افراد B,A و C فقط از نظر سطح مهارت در این تکلیف، تفاوت دارند. فرد بی مهارت A در تکلیف نسبتاً دشوار، نگران خواهد شد، زیرا مهارت های او نمی توانند با ضررویات و چالش های تکلیف بخوانند. فرد B که تا اندازه ای ماهر است، روانی را تجربه خواهد کرد، زیرا مهارت های او با ضروریات و چالش های تکلیف برابری می کنند. فرد ماهر C ملول خواهد شد زیرا مهارت های او از ضروریات و چالش های تکلیف فراترند. فرد A برای کاستن از نگرانی، دو گزینه پیش رو دارد: کاهش دادن دشواری تکلیف یا بالا بردن مهارت خویش. فرد C برای کاستن از ملالت ، دو گزینه پیش رو دارد: افزایش دادن دشواری تکلیف یا کاهش دادن مهارت خودش (مثلاً از طریق آوانتاژ دادن). افراد A و C ، برای تغییر دادن این چالش، می توانند با حل کردن مسئله های ریاضی آسان تر یا سخت تر، انتخاب کردن معماهای آسانتر یا سخت تر، یا برگزیدن یار ماهرتر یا نه چندان ماهر، دشواری تکلیف را تنظیم کنند. طبق نظریه روانی، چون افراد می خواهند مشارکت آنها در تکالیف، نیاز به شایستگی را فعال و ارضا کند، دشواری تکلیف یا مهارت خود را افزایش یا کاهش می دهند.
به عنوان مثالی عینی، سه دوست را در نظر بگیرید که به اسکی رفته اند. شیب های اسکی از نظر سطح دشواری تفاوت دارند، به طور یکه برخی شیب ها نسبتاً هموار(شیب های مبتدی) برخی نسبتاً تند(شیب های متوسط)، و برخی دیگر خیلی تند هستند ( شیب های پیشرفته). اگر این اسکی بازان سطح مهارت متفاوتی داشته باشند، شکل ۴-۲ پیش بینی می کند که تجربه هیجانی هر اسکی باز در هر شیب، متفاوت خواهد بود. اسکی باز مبتدی از شیب های مبتدی لذت خواهد برد ولی در شیب های متوسط، دستخوش نگرانی و در شیب های پیشرفته، دستخوش اضطراب خواهد شد. چون سطح مهارت این فرد مبتدی پایین است، امکان دارد تمام روز اسکی کند و فقط مقدای کمی روانی را تجربه نماید. اسکی باز متوسط از شیب های متوسط لذت خواهد برد ولی در شیب های مبتدی دستخوش ملالت و در شیب های پیشرفته دستخوش نگرانی خواهد شد. اسکی باز حرفه ای از شیب های پیشرفته بیشتر لذت خواهد برد ولی در شیب های مبتدی و متوسط احساس ملالت خواهد کرد. با این حال، هر اسکی باز می تواند با تنظیم کردن سطح مهارت خودش یا سطح دشواری شیب، روانی را تجربه کند.
مهمترین معنی ضمنی نظریه روانی این است: اگر چالش بهینه باشد، از هر فعالیتی می توان لذت برد. انجام دادن کار برقی، نوشتن مقاله، خیاطی، چمن زنی، و سایر فعالیت های از این دست، لزوماً مهمترین فعالیت های افراد را تشکیل نمی دهند و لی تعادل مهارت با چالش، چاشنی تمرکز، جذب، خشنودی، و تجربه بهینه روانی را اضافه می کند. چیک سنت میهالی هماهنگ با این عقیده که چالش بهینه موجب روانی می شود، در دو تحقیق دریافت که دانش آموزان از انجام دادن تکالیف خانه و کار کردن به صورت نیمه وقت بیشتر از دیدن برنامه های تلویزیونی (که چالش انگیز نیست) لذت بردند و افراد عملاً هنگام کار بیشتر از زمان فراغت، دستخوش روانی می شوند(ریو، ۱۳۹۱).
[۱]. competence
[۲]. Optimal challenge
[۳]. Dingle
[۴]. Qualification
[۵]. Armstrong
[۶]. Moor
[۷]. Boyatzis
[۸]. Chan
[۹]. Draganidis
[۱۰]. Mentaz