فاصلهی روانشناختی
افزایش رفتارهای ناهنجاری چون پرخاشگری، قلدری و خشونت در محیطهای آموزشی و در میان نوجوانان و جوانان متخصصان حوزه های مختلف از جمله تعلیم و تربیت را بر آن داشته است تا به بررسی ریشهها و عوامل تعیین کننده رفتار افراد با دیگران بپردازند. در این زمینه برخی از متخصصان عوامل اجتماعی و فرهنگی را مدنظر قرار دادهاند، عدهای به عوامل مربوط به خانواده و مدرسه پرداختهاند و در نهایت تعدادی از متخصصان نیز عوامل شخصیتی و ریشه های روانشناختی رفتار افراد با دیگران را مورد توجه قرار دادهاند و در این راستا فاصلهی روانشناختی را به عنوان یکی از عوامل روانشناختی زمینهساز رفتارهای ضداجتماعی و ناهنجار معرفی کرده اند (هاردی، بتاچرجی، رید و آکوئینو، ۲۰۱۰).
فاصله روانشناختی ایدهای قدیمی در روانشناسی اجتماعی است که توجه نظری و تجربی قابل ملاحظهای را به خود اختصاص داده است. فرض زیربنایی سازهی فاصلهی روانشناختی این است که افراد با یکدیگر به عنوان یک عامل بیرونی و عینی رفتار نمی کنند، بلکه تعامل آنها با دیگران تحت تأثیر نحوهای است که آنها را در فضای روانشناختی خود جای دادهاند (لیبرمن، تروپ و استفان، ۲۰۰۷). بسته به اینکه افراد در فضای روانشناختی ما جایگاهی نزدیک و یا دور را به خود اختصاص داده باشند، به گونهای متفاوت با آنها رفتار خواهیم کرد. بدین ترتیب، احتمال بیشتری وجود دارد نسبت به افرادی که آنها را در فضای روانشناختی خود از نظر اجتماعی نزدیک ادراک میکنیم توجه اخلاقی روا داریم و با آنها به طور اخلاقی رفتار کنیم و چنانچه افراد و یا گروههایی را در فضای روانشناختی خود دور ادراک کنیم احتمال کمی وجود دارد نسبت به آنها توجه اخلاقی روا داریم و به صورت اخلاقی رفتار کنیم (هاردی، بتاچرجی، رید و آکوئینو، ۲۰۱۰). از این رو، فاصلهی روانشناختی با دامنهی وسیعی از رفتارهای غیر اخلاقی (پرخاشگری و خشونت) و اخلاقی (کمک کردن به دیگران) در ارتباط است و بر این اساس رید و آکوئینو (۲۰۰۳) فاصلهی روانشناختی را دربردارندهی دو بعد جهتگیری غلبه اجتماعی و حریم رعایت اخلاقی میدانند. که در ادامه توضیح داده خواهند شد.
۲-۳-۱- جهتگیری غلبه اجتماعی
تبعیض، اختلاف و نابرابری تجربهای فراگیر در تمام جوامع انسانی است. منشأ این اختلافات و نابرابریها گاهی قومیت، نژاد، مذهب و به بیانی دیگر عضویت افراد در یک گروه است. پیامد ناگوار این اختلافات و نابرابریها از جمله رشد روزافزون خشونتهای گروهی، توجه نظریهپردازان را به بررسی این موضوع و تئوریپردازی در این زمینه جلب کرده است.
یکی از نظریه هایی که در سطوحی چندگانه به بررسی این موضوع می پردازد نظریه غلبه اجتماعی است. در این نظریه اعتقاد بر این است که تمام جوامع بشری بر اساس سلسله مراتب گروهی ساختار یافتهاند (سیدانیوس[۱] و پراتو، ۱۹۹۹) و مبنای این سلسله مراتب عوامل مختلفی چون نژاد، جنسیت، قومیت، ملّیت، مذهب و … میباشد. در این نظریه اعتقاد بر این است که جوامع با به رسمیت شناختن برتری یک گروه نسبت به سایر گروهها سعی در کاهش اختلافات و تبعیضها دارند. به بیانی دیگر، جوامع تبعیضهای موجود در بین گروهها را با ترویج این عقیده که یک گروه نسبت به سایر گروهها برتری دارد توجیه می کنند و این اعتقاد به طور وسیع و به عنوان یک حقیقت آشکار از سوی اعضای جامعه پذیرفته می شود. این امر باعث می شود ارزشهای مثبت اجتماعی مانند شغل، ثروت و رفاه به افراد گروه برتر تخصیص داده شود و ارزشهای منفی اجتماعی برای افراد گروه زیردست در نظر گرفته شود (پراتو، سیدانیوس، استالورت و ماله، ۱۹۹۴).
گرچه این نظریه به نقش جوامع اهمیت زیادی میدهد اما همهی افراد یک جامعه به طور یکسان تحت تأثیر این عقاید قرار نمیگیرند و در افراد متعلق به موقعیتهای اجتماعی مشابه تفاوتهای بسیاری در برخورد با گروههای دیگر، تبعیض و ترجیح نابرابری به چشم میخورد. این تفاوتها تصادفی و یا ناشی از محیط افراد نیست بلکه، به جهتگیری روانشناختی افراد نسبت به ارتباطات گروهی و سلسله مراتبی مربوط است که جهتگیری غلبه اجتماعی نامیده می شود. بنابراین، جهتگیری غلبه اجتماعی متغیر محوری تفاوتهای فردی در رابطه با پذیرش و یا عدم پذیرش ارتباطات نابرابر گروهی است (پراتو، سیدانیوس و لوین، ۲۰۰۶).
جهتگیری غلبه اجتماعی ابتدا به عنوان میزان تمایل افراد برای غلبه و برتری اجتماعی خود و گروهشان بر سایر گروهها (سیدانیوس،۱۹۹۳؛ به نقل از میچینو، دامبران، گایموند و مئوت، ۲۰۰۵) و بعدها به صورت تمایل کلی افراد به ارتباطات نابرابر بین گروههای اجتماعی تعریف شد (سیدانیوس، لوین، فدریکو و پراتو، ۲۰۰۱). در واقع، جهتگیری غلبه اجتماعی یک جهتگیری نگرشی کلی نسبت به ارتباطات بینگروهی است و بیانگر افکار و عقاید افراد مبنی بر این است که فرد و یا گروهی از افراد نسبت به دیگران جهت برخورداری از برتری و غلبه بر سایرین سزاوارترند و همین امر باعث تخصیص نامتناسب بیشتر منابع اجتماعی به افراد گروه برتر می شود. بنابراین افراد با جهتگیری غلبه اجتماعی بالا نسبت به افرادی که از جهتگیری غلبه اجتماعی کمتری برخوردارند بیشتر از روابط نابرابر و سلسه مراتبی گروهها حمایت می کنند (پراتو، سیدانیوس، استالورت و ماله، ۱۹۹۴).
سیدانیوس و پراتو (۱۹۹۹) معتقدند که میزان جهتگیری غلبه اجتماعی و تمایل به روابط نابرابر و سلسله مراتبی به جایگاه فرد و گروه نیز بستگی دارد. بدین صورت که افراد دارای جایگاه بالا در مقایسه با افراد دارای جایگاه پایین، بیشتر به حفظ ساختار اجتماعی سلسله مراتبی و جایگاه خود تمایل دارند. از طرفی، جهتگیری غلبه اجتماعی به عنوان یک صفت و ویژگی در نظر گرفته می شود که به لحاظ محتوایی با بعضی از ابعاد شخصیت مانند توافقپذیری و گشودگی به تجارب (هیون و بوسی[۶]، ۲۰۰۱) به صورت معکوس در ارتباط است و بر سطح پیشداوری نسبت به سایر گروهها و متعاقباً تبعیض و پرخاشگری نسبت به آنان اثر میگذارد (میچینو، دامبران، گایموند و مئوت، ۲۰۰۵). افزون بر این، افراد با جهتگیری غلبه اجتماعی به عنوان افرادی خشن، سلطهجو و جستجوگر بیملاحظهی قدرت توصیف شده اند که در ارتباطات خود نیز خواهان سلطه و غلبه بر دیگران هستند و این امر به اشکال مختلفی چون پیشداوری، تبعیض، پرخاشگری و خشونتهای بینگروهی نمود مییابد (لوین، فدریکو، سیدانیوس، رابینوویتز[۷]، ۲۰۰۲).
بر این اساس، توجه به دیگران و هر نوع جهتگیری جامعه پسندانه که حاکی از اهمیت و توجه به دیگران باشد به طور منفی با جهتگیری غلبه اجتماعی در ارتباط است (لالوند، گیگیور، فونتاین، اسمیت[۸]، ۲۰۰۷). از این رو، جهتگیری غلبه اجتماعی ادراک ما از افراد و گروههایی را منعکس می کند که از نظر روانشناختی دور هستند.
[۱]– Sidanius
[۲]– Stallworth
[۳]– Malle
[۴]– Michinov, Dambrun, Guimond & Meot
[۵]– Federico
[۶]– Heaven & Bucci
[۷]–Rabinowitz
[۸]–Lalonde, Giguere, Fontaine & Smith