هویت: تفاوتهای جنسی و اقتصادی اجتماعی
کرامر۹ در سال ۲۰۰۰ میلادی با انتشار مقالهای به بحث در باره تفاوتهای جنسی در تحول هویت میپردازد که در اینجا به بخشهایی از آن اشاره میکنیم:
پژوهشگرانی که از نظریه پایگاه هویت استفاده کردهاند، آن را هم در مورد مردان و هم در مورد زنان به کار بردهاند لکن بین پژوهشگران از نظر اینکه آیا ساختار، فرایند و زمانبندی تحول هویت برای هر دو جنس یکسان است یا نه، عدم توافق قابل ملاحظهای وجود دارد. پژوهشگرانی که از یکسانی، حمایت میکنند، اظهار میدارند که در هر نمونه، توزیع مردان و زنان در چهار پایگاه هویت کاملاً شبیه به هم، و زمانبندی تشکل و تغییر هویت تقریباً برای مردان و زنان یکسان است. صاحبنظرانی چون آرچر (۱۹۸۹)، واترمن (۱۹۸۲) و کروگر (۱۹۹۷) در بازنگری سی سال پژوهش در حیطه هویت نتیجهگیری میکنند که تحول هویت مردان و زنان از نظر ساختار و فرایند، بسیار شبیه به هم است اما از آغاز، همانطور که مارسیا (۱۹۸۰) اشاره کرده،”سوگیری مردانه۱“در مفهوم هویت (اریکسون، ۱۹۵۰) و در پژوهشهای هویت وجود داشته است، از این حیث که هم مفهوم هویت و هم پژوهشهای هویت بر عوامل سهیم در تحول هویت مردان متمرکز بودهاند. اگرچه اریکسون در نظریهاش تجدید نظر کرد و فضای درونی[۱]۲زنان را در آن گنجاند (اریکسون، ۱۹۶۸) و پژوهشگران هویت، جنسیت، نقشهای جنسی و دیگر مسائل بین شخصی را برای سنجش تحول هویت زنان به آن افزودند (گروتوانت، ثوربک۳ و میر۴، ۱۹۸۲؛ مارسیا، ۱۹۸۰)، شکست کلی در پیدا کردن تفاوتهای جنسی در حیطههای بین شخصی هویت، رویآورد آزاد از جنسیت۵ را در مطالعه هویت، ابقا کرد. افزون بر این، حتی پژوهشگرانی که بر فقدان تفاوتهای جنسی در مقیاسهای کلی هویت تأکید کردهاند پیشنهاد میکنند که پایگاههای متفاوت هویت ممکن است مضامین روانشناختی متفاوتی را برای مردان و زنان داشته باشد.
از زاویه نظریه، مکررا تأکید شده است که برای زنان، بیش از مردان مسئله پیوند بین شخصی۶ بخش جدانشدنی تحول هویت است: برای مردان مسائل تعریف خود، جدایی، و استقلال عمل مهمتر درنظرگرفته میشود (برای مثال، گیلیگان، ۱۹۸۲، جوسلسون۷، ۱۹۷۳). این مطرح میکند که مسائل مرتبط با رابطه با دیگران ممکن است سهمی در تحول هویت زنان داشته باشد یا پیامد آن باشد. همچنین، مسائل جدایی و استقلال عمل بیشتر با تحول هویت برای مردان مرتبط باشد تا زنان. (صص.۴۳ـ۴۴)
گراف، مولیس و مولیس (۲۰۰۸، ص.۵۸) نیز در باب تفاوتهای جنسی در شکلگیری هویت اظهار میـ دارند که :
از نظر کروگر (۲۰۰۳)، تفاوتهای جنسی در شکلگیری هویت در فرهنگهای غربی از بین رفته لکن مارسیا (۱۹۹۴) بر این عقیده است که تفاوتهایی، بهویژه از نظر اکتشاف حرفهای، وجود دارد. مارسیا (۱۹۹۴) معتقد است که نوجوانان زن اغلب مشکلات بیشتری در هماهنگی خواستههایشان۸ برای عشق با خواستههایشان برای حرفه دارند. در نتیجه، برای زنان صمیمیت بیش از هویت اولویت دارد. در صورتی که برای مردان، عکس این وضع صادق است. لوکاس۱(۱۹۹۷) تشابهات و تفاوتهای مردان و زنان نوجوان را از نظر تحول هویت، پیشرفت حرفهای و جدایی روانشناختی از والدین بررسی کرد. در گروه زنان، تعهد هویت را استقلال نگرشی۲[۲]بهطور منفی پیشبینی میکرد. مردانی که از نظر عاطفی از والدینشان مستقلتر بودند، بیشتر احتمال داشت که در مرحله اکتشاف هویت به سر ببرند؛ در صورتی که مردانی که از نظر عاطفی وابسته به والدینشان بودند کمتر احتمال داشت که هویت موفق داشته باشند. کروگر (۲۰۰۷) نشان داده است که احساس پیوند با دیگری و استقلال اغلب هم در مردان دیده میشود هم در زنان، که بیشتر ناشی از تفاوتهای فرهنگی در اجتماعیشدن نقش جنسیتی و کمتر ناشی از تفاوتهای جنسی زیستشناختی است.
بهرغم پژوهشهای بسیار در باب شکلگیری هویت در نوجوانان، تعداد بسیار کمی از آنها به تأثیرات محیطهای اقتصادی اجتماعی متفاوت بر هویت نوجوان پرداختهاند. در واقع، بازنگری پیشینه پژوهشی مبیّن آن است که مطالعاتی که فرایندهای هویت را میان افراد واجد طبقه پایین اقتصادی اجتماعی بررسی کردهاند، نه تنها نادرند بلکه حقیقتاً وجود ندارند. افزون بر این، پژوهشهایی که در سالهای اخیر در مورد نوجوانان از نظر اقتصادی محروم انجام شده، بر اقلیتهای قومی متمرکز بودهاند و تمرکز در بسیاری از این مطالعات بر مفهوم هویت بهطور کلی نبوده بلکه بر هویت قومی آنها بوده است. رابطه فقر و هویت، توجه کمی را از سوی محققان تحول هویت دریافت کرده است، به استثنای دهان۳ و مکدرمید۴(۱۹۹۶) که به این نتیجه دست یافتند که اثرات سختی اقتصادی بر پیامدهای روانشناختی و رفتاری غیر مستقیم است. فقر با سطوح کمتر تحول هویت مرتبط است که بهنوبهخود با پیامدهای منفی در حوزههای حرمت خود، افسردگی، تنهایی، مصرف مواد، بزهکاری و پیشرفت تحصیلی ارتباط پیدا میکند (فیلیپس۵و پیتمن۶، ۲۰۰۳).
۳ـ۱ـ۲ـ۲ هویت و فرهنگ
فرهنگ، بنا به تعریف عبارت است از شیوه سازشیافته زندگی اشخاص که از شش مؤلفه تشکیل میشود: ۱) شیوههای مرسوم رفتار کردن؛ ۲) فرضها، انتظارات و هیجانهای زیربنایی آن رفتارهای مرسوم؛ ۳) مصنوعات۷ یا چیزهایی که برای آن اشخاص معنادارند ؛ ۴) نهادهای اقتصادی، سیاسی، مذهبی و اجتماعی؛ ۵) الگوهای روابط اجتماعی و ۶) چهارچوب فرهنگی داوری۱ ؛ یعنی، اشخاص چگونه صحبت، احساس و فکر میکنند، با دیگران ارتباط دارند و برای پیشرفت تقلا میکنند (اگبو[۳]۲، ۱۹۹۹، نقل از پچر۳ و دامونت ـ متیو۴، ۲۰۰۴).
یکی از ابعاد فرهنگی که بهطور گسترده مورد بررسی قرار گرفته، بعد جمعنگری ـ فردنگری۵ است. فردنگری در کشورهای توسعهیافته و غربی و جمعنگری در کشورهای کمتر توسعهیافته و شرقی، غالب است. هر چند چهارچوب فرهنگی جمع نگری ـ فردنگری هم به لحاظ نظری و هم روششناختی مورد انتقاد قرار گرفته است، لکن بسیاری از پژوهشگران همچنان بر این بعد ارزشی برای تبیین تفاوتهای بین فرهنگی در بازخوردهای فردی و رفتارها به دو دلیل عمده اتکا دارند: اول اینکه برای تبیین تشابهات و تفاوتها بین نظامهای فرهنگی گوناگون، نظریههای کمی وجود دارد. دوم اینکه سازههای جمعنگری و فردنگری در مشخص ساختن برخی تفاوتهای اصلی بین فرهنگهایی که در این ابعاد در حد افراطی قرار میگیرند (برای مثال ایالات متحده آمریکا و بسیاری از کشورهای آسیایی) مفید است (چان۶، فرنچ۷ و اشنایدر۸، ۲۰۰۶).
فرهنگهای فردنگر، غیرسنتی و ناهمگوناند و احتمالاً در این فرهنگها اشخاص عضو چندین گروه هستند. در مقابل، فرهنگهای جمعنگر، سنتی و همگوناند و با احتمال بیشتر، در این فرهنگها اشخاص عضو گروههای بسیار محدود هستند (هینکلی۹، مارش۱۰ و مک اینرنی۱۱، ۲۰۰۲). در فرهنگهای فردنگر، به اهدف شخصی بر اهداف جمعی اولویت داده میشوند؛ در فرهنگهای جمعنگر، بین اهداف شخصی و جمعی هیچ تمایزی وجود ندارد یا اگر تمایزی موجود باشد، اشخاص اهداف شخصی خود را فدای اهداف جمعی میکنند. افزون بر این، در این فرهنگها نتایج اعمال اشخاص بر اعضای گروه مهم است، اشخاص تمایل دارند که منابع را با اعضای گروه، تقسیم کنند، نسبت به اعضای گروه احساس وابستگی دارند و به زندگی آنها علاقهمندند. در این فرهنگها بر همنوایی با استانداردهای جمعی، وفاداری به گروه و احترام به مراجع قدرت تأکید میشود. در جوامع فردنگر، نیازها و ویژگیهای فردی، آزادی و استقلال شخصی، تحقق خود بسیار مورد تأکید است و اشخاص به داشتن استقلال عمل و خوداتکایی ترغیب میشوند (تریاندیس۱۲، ۱۹۸۹ ،۱۹۹۵).
در فرهنگهای فردنگر و جمعنگر هویت بر مبنای عناصر متفاوت تعریف میشود. در فرهنگهای فردنگر معمولاً بر عناصری از هویت که منعکسکننده مالکیتاند؛ یعنی، من چه چیزهایی دارم، من چه تجربههایی داشتهام، دستاوردهای من چیست، تأکید میشود. در فرهنگهای جمعنگر، هویت بیشتر بر حسب روابط تعریف میشود؛ یعنی، من مادر”الف”هستم، عضو”ب”هستم، و ساکن”ج”هستم. افزونبر این، ویژگیهایی که در تشکل هویت اهمیت دارند، نیز در این دو نوع فرهنگ کاملاً متفاوتاند. در اروپا و آمریکای شمالی منطقی، معقول، متعادل و منصف بودن از ویژگیهای مهم تلقی میشوند؛ در آفریقا سبک شخصی، خودبیانگری صادقانه، پیشبینیناپذیری و بیان هیجانی بیشتر ارج گذاشته میشود (تریاندیس، ۱۹۸۹).
از نظر آدامز و مارشال (۱۹۹۶) ارتباطات بین شخصی، فرهنگ، اقتصاد، سیاست و طبقه اجتماعی همگی بر تشکل هویت از خلال ارزشها و ایدئولوژیهای مشترک تأثیر میگذارد. از نظر بامیستر۱[۴](۱۹۸۶، نقل از سولومونتس ـ کاونتوری و هاری، ۲۰۰۸) جوامع متفاوت یا یک جامعه در زمانهای متفاوت، سطوح متفاوت انتخاب را در بنای هویت فراهم میآورد. بر همین منوال، چهارچوب فرهنگ ـ هویت پیشنهاد شده است (کوت،۱۹۹۶؛ کوت و لوین، ۲۰۰۲) که در آن پایگاههای هویت از نظر ساختار اجتماعی متفاوتاند. در جوامع پیشمدرن۲، انتظار میرود که افراد به واسطه پذیرش انتطارات اشخاص دیگر در پایگاه بازداشته باشند. در جوامع مدرن اولیه (اوایل مدرن۳) انتظار میرود که افراد سبک شخصی متمایزشان را دنبال کنند و بدین ترتیب، در پایگاه موفق باشند. در جوامع اواخر مدرن۴، پایگاههای پراکنده و معوق ظهور مییابند.
شوارتز، زامبونگا۵، و ویسکرچ۶(۲۰۰۸) اظهار میدارند که عاملیّت برای تحول هویت شخصی در جوامع غربی اساسی است؛ زیرا جوانان در قبال رشد مسیرهای زندگی خود مسئولیت زیادی دارند. آنها در ادامه مطرح میکنند که :
شوارتز (۲۰۰۷) در چهارچوب مفهوم تثبیت هویت۷، تعداد زیادی از ویژگیهای هویت شخصی را که با کنشوری موفقیتآمیز در جامعه بدون ساخت پسا صنعتی۸ مرتبطاند، معرفی کرده است. ویژگیهای یاد شده شامل این مواردند: تعهد در برابر مجموعه اهداف، ارزشها و باورها، دارا بودن یک احساس درونی باثبات و تلفیقیافته از خود، و توانا بودن برای استفاده از این احساس عاملیت و انسجام خود برای استفاده مؤثر از منابع اجتماعی. تثبیت هویت بیشتر در بافتهای فرهنگی غربی، بسیار فردنگر و پساصنعتی سازشی است که در آن انتخاب فرد بر اجبارهای خانوادگی و جامعه محلی اولویت دارد. در بافتهای غیرغربی، که اجبارهای دیگران بر استقلال عمل فردی مقدم است، خود عامل که ثبات در موقعیتها را ارتقا میدهد، ممکن است کمتر سازشی باشد. بدین ترتیب، ممکن است هویت شخصی در بافتهای جمعنگر غیرغربی متفاوت عمل کند. در بافتهای جمعنگر، الگوهای هویت شخصی که از آرمانهای گروهی و ساختارهای نقش اجتماعی استخراج میشوند، ممکن است از الگوهای مبتنی بر عاملیت هویت شخصی مناسبتر باشند اما این سؤال مهم باقی است که آیا جهانیشدن نیاز به کنشوری عامل را در چنین بافتهایی افزایش داده است یا اجبارهای گروهی همچنان بر انتخاب فرد و تحول او مقدماند. (صص.۶۴۱ـ۶۴۵)
از نظر شوارتز و پانتن (۲۰۰۶) در بافتهای جمعنگر شاید سازوکارهای دیگری چون تقلید و همسان ـ سازی، جانشین عاملیّت به منزله وسیلهای برای تحول احساس هویت شود و احساس هویتی که از خلال فرایندهای همسانسازی تحول یافته است، تبادلات مثبت و مولد با محیط اجتماعی را تسهیل میکند و بنابر این، چنین هویتی سازشی تلقّی شود
۱٫ male bias | ۴٫ Meyer, M. L. | ۷٫ Josselson, R. |
۲٫ inner space | ۵٫ gender-free | ۸٫ aspirations |
۳٫ Thorbecke, W. | ۶٫ interpersonal relatedness |
۱٫ Lucas | ۴٫ MacDermid, S. | ۷ artifacts |
۲٫ attitudinal independence | ۵٫ Phillips, T. M. | |
۳٫ DeHaan, L. | ۶٫ Pittman, J. F. |
۱٫ cultural frame of reference | ۵ Collectivism-individualism | ۹٫ Hinkley, J. W. |
۲٫ Ogbu, J. U. | ۶٫ Chen, X. | ۱۰٫ Marsh, H. W. |
۳٫ Patcher, L. M. | ۷٫ French, D. C. | ۱۱٫ McInerney, D. M. |
۴٫ Dumont-Mathieu, T. D. | ۸٫ Sneider, H. | ۱۲٫ Triandis, H. C. |
۱٫ Baumeister, R. F. | ۴٫ late-modern | ۷٫ identity consolidation |
۲٫ premodern | ۵٫ Zamboanga, B. L. | ۸٫ post-industrial |
۳٫ early-modern | ۶٫ Weisskirch, R. S. |