فصل سوم: مرجع صالح در دعاوی راجع به تَرَکهی متوفی
مادهی ۲۰ قانون آیین دادرسی مدنی مقرر می دارد: «دعاوی راجع به ترکهی متوفی اگرچه خواسته دین و یا مربوط به وصایای متوفی باشد، تا زمانی که ترکه تقسیم نشده، در دادگاه محلی اقامه می شود که آخرین اقامتگاه متوفّی در ایران، آن محل بوده و اگر آخرین اقامتگاه متوفّی معلوم نباشد، رسیدگی به دعاوی یادشده، در صلاحیت دادگاهی است که آخرین محل سکونت متوفی در ایران، در حوزه آن بوده است». این ماده در واقع از مستثنیات قاعدهی صلاحیت دادگاه اقامتگاه خوانده میباشد و از جمله مواردی است که قانون، دادگاه معینی را غیر از دادگاه اقامتگاه خوانده، صالح به رسیدگی قرار داده است.
مادهی ۲ قانون تصدیق انحصار وراثت مصوب ۱۳۰۹ نیز بیان داشته است: «شخص یا اشخاص مزبور باید برای تحصیل تصدیق انحصار وراثت و عدّهی ورّاث، تقاضای کتبی به یکی از محاکم صلح محل اقامت دائمی متوفی یا محاکم بدایتی که وظایف صلحیه را انجام می دهند، تقدیم کند». بدین ترتیب، دعاوی مطروحه، خواه بین ورّاث باشد و خواه از طرف اشخاصی اقامه شود که خود را ذیحق در تمام یا قسمتی از ترکه بدانند، به سه دسته تقسیم می شود:
۱- دعاوی بین ورثهی متوفی؛
۲- دعاوی بستانکاران متوفی که مدعیِ تمام یا قسمتی از ترکه هستند؛
۳- دعاوی موصیٌ له یا وصی، راجع به وصایای متوفی.
بدیهی است تا زمانی که ترکه تقسیم نشده اند، دادگاهِ آخرین اقامتگاهِ متوفی در ایران، صالح به رسیدگی میباشد و اگر آخرین اقامتگاه متوفی معلوم نباشد، دادگاهِ آخرین محل سکونت متوفی در ایران، صالح به رسیدگی خواهد بود؛ بنابراین شرط مهم این صلاحیت استثنایی، این است که ترکهی متوفی تقسیم نشده باشد. مفهوم مخالف این ماده این است که اگر ترکه تقسیم شده باشد، دعوا در آخرین اقامتگاه متوفی اقامه نمی شود، بلکه در محل اقامت وارث یا ورثه مطرح میگردد و چنانچه ورثه در محلهای متفاوتی اقامت داشته باشند، خواهان می تواند به استناد مادهی ۱۶ قانون آیین دادرسی مدنی، در محل اقامت یکی از وراث، به طرفیت همه طرح دعوا کند.
در جهت تبیین وضع این ماده و فلسفهی وضع چنین صلاحیت استثنایی، دو گونه استدلال شده است:
دستهی اول معتقدند، همانطور که انسان را پیش از ولادت میتوان زنده فرض نمود و او را متمتع از حقوق مدنی دانست (ماده ۱۱ قانون آیین دادرسی مدنی)، بنابراین وجود او را پس از مرگ نیز میتوان تصور نمود و وجود ورثه و ترکه را مهد حیات او پنداشت؛ دستهی دوم، وجود این صلاحیت استثنایی را از باب مزایای عملی آن دانسته اند؛ وقتی که ارث به مورث حقیقی یا به مورث فرضی تحقق مییابد، مالکیت ورثه نسبت به ترکهی متوفی مستقر نمی شود، مگر پس از ادای دیونی که به ترکهی میت تعلق گرفته، مانند هزینه کفن میّت و حقوقی که متعلق است به اعیان ترکه و دیون و واجبات مالی متوفی و وصایای موصی که برای حفظ حقوق و اموال متوفی، اقداماتی برای حفظ ترکه و رسانیدن سهم هر وارث میبایست انجام گیرد. این امور همان ادارهی ترکه و مهر و موم ترکه و تصفیهی ترکه است که در قانون امور حسبی، در مواد ۱۶۲ تا ۲۷۵ آمده است و مادام که این امور انجام نشده، ترکه، تقسیمشده محسوب نمی شود و مانند دارایی یک شرکت قهری تلقی میگردد و بدیهی است که این امورِ مربوط به اموال شرکت، باید در یک محل تمرکز داده شود و در مورد امور ترکه، هیچ محلی مناسبتر از آخرین اقامتگاه متوفی نیست که در آنجا سکونت داشته و قدر مسلم، مرکز مهم امور او (مادهی ۱۰۰۲ قانون مدنی) در آنجا بوده است. نتیجه آنکه هر کس نسبت به اموال موضوع ترکه سخنی دارد، مادام که اموال به حالت اشاعه و شرکت باقی باشد، باید به آن دادگاه (دادگاه آخرین اقامتگاه متوفی) مراجعه نماید.
در مورد استدلال نخست باید گفت: چنانچه این استدلال را بپذیریم، حل مسئله با دشواری چندانی مواجه نخواهد بود؛ زیرا با این استدلال، دیگر جایی برای استناد و استفاده از این صلاحیت استثنایی باقی نمیماند، بلکه مستنداً به همان قاعدهی عمومی «دادگاه محل اقامتِ خوانده»، میتوان دعوا را مطرح نمود و وقتی وجود خود را پس از مرگ زنده بدانیم، باید مطابق قاعدهی دادگاه محل اقامت خوانده را صالح به رسیدگی بدانیم.
استدلال دوم، با مبانی حقوقی و فقهی که دارد، با روح قانون سازگاری بیشتری دارد و به نظر میرسد مادام که ادارهی امور ترکه و مهر و موم و تصفیهی ترکه صورت نپذیرفته است، نباید ترکه را تقسیمشده پنداشت و بهترین دادگاه صالح جهت رسیدگی به این امر، «دادگاه آخرین محل اقامتگاه متوفی» خواهد بود.
در دعاوی راجع به دعوای بین ورّاث باید به این نکته توجه داشت که چنانچه ورّاث، دعوایی در خصوص اموال بهجامانده از ترکه مطرح نمایند، این دعوی باید راجع به ترکه باشند، نه راجع به اصل وراثت؛ مثلاً چنانچه تمام یا قسمتی از ترکه، در تصرف بعضی از ورثه باشد و از تحویل آن امتناع نمایند و سایرین، مطالبهی سهمالارث بنمایند. بدیهی است چنانچه دعوی میان ورّاث، راجع به اصل وراثت باشد، قضیه تابع قاعدهی عمومی «دادگاه محل اقامتگاه دائمی متوفی» است.
در دعوی مطروحه بین بستانکاران و سایر صاحبان حقوق نیز باید گفت: اعمال مادهی ۲۰ قانون مدنی، صرفاً ناظر به دعاویی است که از ناحیهی بستانکاران و سایر دارندگان حقوق علیه ورّاث اقامه میگردد و شامل دعاویی که ورّاث علیه بستانکاران و سایرین مطرح می کنند، نمی باشد؛ مثلاً فرض نمایید متوفی مطالباتی داشته و ورّاث جهت وصول مطالبات علیه بدهکاران یا اشخاصی که بخشی از ترکه یا تمام ترکه در اختیار آنهاست، اقامهی دعوا کنند. باید توجه داشت که قاعدهی فوقالذکر، شامل اینگونه دعاوی نمی شود، بنابراین طرح اینگونه دعاوی، تابع قوانین عمومی، یعنی اقامتگاه خوانده میباشد.
در این زمینه پروندهای که با کلاسه ۸۲/۱۴۹۷ در شعبه …. مجتمع قضایی شهید بهشتی تهران مطرح بوده که خواسته خواهان (قیم محجور)، صدور حکم ابطال سند رسمی بوده است که به موجب آن ولی قهری (متوفی) در زمان حیات خود، مال غیرمنقول متعلق به محجور را به ثمن ناچیز به خود منتقل کرده است. دادگاه عمومی تهران با این استدلال که طبق ماده ۲۰ قانون آیین دادرسی مدنی دعوا راجع به ترکه متوفی است و آخرین اقامتگاه متوفی، ساری بوده است، قرار عدم صلاحیت به شایستگی دادگاه عمومی ساری صادر کرده است. دادگاه عمومی ساری، ادعای عدم صلاحیت دادگاه تهران را نپذیرفته از آنجا که دعوا راجع به مال غیرمنقول بوده که در تهران واقع شده است، به استناد ماده ۱۲ قانون آیین دادرسی مدنی دادگاه عمومی تهران را صالح به رسیدگی دانسته است. دیوان عالی کشور در مقام حل اختلاف، دادگاه عمومی تهران را صالح به رسیدگی دانسته و پرونده برای رسیدگی به آن دادگاه ارجاع شده است.
نظر دیوان را باید تایید کرد؛ زیرا دعوای مطروحه (ابطال سند رسمی یک واحد آپارتمان) با توجه به محل استقرار ملک، در صلاحیت دادگاه محل وقوع مال غیرمنقول است و این دعوا منصرف از دعوای راجع به ترکه متوفی است.[۱]
پرسشی که ممکن است در اینجا مطرح شود این است که هر گاه متوفی در ایران اقامتگاه نداشته باشد، کدام دادگاه صالح به رسیدگی میباشد؟ برای پاسخ به این پرسش باید به مادهی ۱۶۴ قانون امور حسبی رجوع کرد. این ماده مقرر میدارد: «هرگاه متوفی در ایران اقامتگاه یا محل سکنی نداشته، دادگاهی صالح است که ترکه در آنجا واقع شده و اگر ترکه در جاهای مختلف باشد، دادگاهی که مال غیر منقول در حوزه آن واقع است، صلاحیت خواهد داشت و اگر اموال غیر منقول، در حوزه های متعدد باشد، صلاحیت با دادگاهی است که قبلاً شروع به اقدام کرده است». شاید در آغاز به نظر برسد که مادهی مرقوم در باب بیان صلاحیت امور، راجع به ترکه است که مادهی ۱۶۲ آن را تعریف نموده و آن عبارت است از اقداماتی که برای حفط ترکه و رسانیدن آن به صاحبان حقوقی می شود، از قبیل مهروموم و تحریر ترکه و ادارهی ترکه و جز آن. در پاسخ باید گفت قانون آیین دادرسی مدنی، چنین موردی را پیش بینی نکرده است؛ بنابراین ناچار خواهیم بود که برای تعیین تکلیف، به مادهی مرقوم اشاره بنمائیم. از ادارهی حقوقی دادگستری نیز استعلام شده: «شخصی در تهران مرحوم شده است و در گواهی حصر وراثت، تهران را اقامتگاه موقت وی اعلام نموده اند و اقامتگاه دائمی وی بر دادگاه مجهول است و دارای اموال منقول و غیر منقول در تهران، بروجرد، آبادان و دزفول است. با عنایت به موارد فوق، دادگاه صالح به رسیدگی به دعوی تقسیم ترکه کدام شهرستان است؟». ادارهی حقوقی دادگستری، طی نظریه شمارهی در پاسخ چنین اظهار نظر نموده است: «چنانچه آخرین اقامتگاه متوفی معلوم نباشد، دادگاه می تواند حسب مورد، طبق اجازهی حاصل از مادتین (۱۶۳ و ۱۶۴) قانون امور حسبی اقدام نماید».[۲]
پرسش دیگری که در این زمینه مطرح می شود این است: چنانچه شعبهای از دادگاههای عمومی، قرار مهروموم صادر و اجرا نموده باشد، آیا رسیدگی به سایر امور مربوط به ترکه، مانند رفع مهروموم و تحریر یا تقسیم نیز لزوماً باید در همان شعبهی دادگاه به عمل آید یا خیر؟ قضات دادگاههای حقوقی ۲ تهران، در تاریخ ۲۴/۱۰/۱۳۶۶، سه نظریه در این خصوص ابراز کرده اند که نظریه نخست، نظر اکثریت و دو نظریه دیگر، نظریه اقلیت میباشد؛ نظر اول: «قانوناً تکلیفی نیست که همان شعبهی مهروموم کننده، به سایر امور مربوط به ترکه، مانند رفع مهروموم و تحریر یا تقسیم که متعاقباً به طور جداگانه درخواست می شود، رسیدگی نماید؛ زیرا با صدور و اجرای قرار مهروموم ترکه پروندهی امر، مختومه و از آمار شعبه کسر می شود و دیگر پروندهی مهروموم مطرح نیست تا ارتباط موضوع و لزوم رسیدگیِ توأم در یک شعبه مصداق یابد و مادهی ۱۹۵ قانون امور حسبی، این معنی را تأیید می کند»؛ نظر دوم: «با توجه به مواد ۲ و ۶ قانون امور حسبی و مادهی ۱۳۳ قانون آیین دادرسی مدنی و اینکه امور مربوط به ترکه، در ارتباط کامل با یکدیگرند و صرف مهروموم، اختلاف راجع به ترکه را مختومه نمی کند، بلکه موضوع آن همچنان ادامه دارد و نیز به منظور تسهیل در رسیدگی و جلوگیری از اتخاذ تصمیمات متناقض، لازم است همان شعبهی دادگاهی که قرار مهروموم صادر نموده، به سایر امور مربوط به ترکه، از قبیل رفع مهروموم و تحریر و تقسیم ترکه نیز رسیدگی نماید»؛ نظرسوم: «باید قائل به تفکیک شد؛ یعنی در هر موردی که احتمال صدور آراء متناقض باشد، لازم است رسیدگی به امور راجع به ترکه در یک شعبهی دادگاه به عمل آید. در غیر این صورت ضرورتی ندارد مثلاً با صدور و اجرای قرار مهروموم ترکه، هر چند ظاهراً قضیه مختومه شده است، لیکن اثر تصمیم دادگاه دائر به مهروموم بودن ترکه که لازمهی آن برداشتن مهروموم است، اتخاذ نماید؛ چون این تصمیم ممکن است مغایر با رأی دادگاه سابق، مبنی بر لزوم ادامهی مهروموم باشد؛ بنابراین در چنین مواردی ضرورت دارد که یک شعبهی دادگاه به همهی این امور رسیدگی کند تا از صدور آرای متهافت و بلاتکلیفی افراد ذینفع جلوگیری شود. امّا اگر در موردی، ترکه، مهروموم و سپس رفع مهروموم شده یا تحریر ترکه خاتمه یافته باشد، چون دیگر احتمال اتخاذ تصمیمات مغایر نمیرود، لزومی ندارد که به درخواست تقسیم ترکه نیز در همان شعبهی سابق رسیدگی گردد»[۳].
به نظر میرسد که بین مهروموم و تحریر ترکه با تقسیم آن ارتباط کامل وجود ندارد و با انجام مهروموم و تحریر ترکه، پرونده مطروحه مختومه میگردد. از این رو، رسیدگی به دعوای تقسیم ترکه، دعوای مستقلی است که ممکن است به همان شعبه سابق ارجاع شود ویا ممکن است رئیس حوزه قضایی رسیدگی به این دعوا را به دادگاه دیگری ارجاع دهد؛ پس تکلیفی برای ارجاع دعوای تقسیم ترکه به دادگاه سابق وجود ندارد.
[۱] . همان، ص ۲۱۰٫
.[۲] زراعت، عباس (۱۳۸۵) قانون آیین دادرسی مدنی در نظم حقوقی ایران،چاپ ششم، تهران، نشر خط سوم، ص۱۲۷٫
- همان، ص۱۰۲