چگونگی ادراک فرد و تعبیر و تفسیری که او از رویدادهای زندگی میکند در دیدگاههای وجودی نیز همانند رویکرد شناخت درمانی مورد تأکید خاص قرار دارد و روشی که هر دو شیوه برای نزدیک شدن به دنیای بیهمتا و منحصربهفرد ذهنی مراجع بکار میبرند عمیقاً متأثر از مفاهیم پدیدار شناختی [۱]است (بهمنی و همکاران، ۱۳۸۹).
علاوه بر این به اعتقاد هار[۲] و لامب[۳](۱۹۸۳) عوامل وجودی نظیر قصد و هدف در زندگی و یا هر دلیلی که فرد در زندگی برمیگزیند را نیز میتوان به عنوان نوعی از پدیدههای شناختی در نظر گرفت که محصول فرایندهای <a href="https://www.sid.ir/fa/journal/ViewPaper.aspx?id=308654″ title=”فراشناختی“>فراشناختی[۴] نظیر خودآگاهی عقلانی[۵] و نیز ظرفیت فکر کردن در مورد آن دسته از فرایندهای ذهنی که برای زندگی معنی میآفرینند، هستند. به این ترتیب به عنوان فراشناخت، اگرچه عوامل وجودی در ذات خود ماهیتی شناختی دارند اما معنی جدید و وسیعتری را نیز برای در بر گرفتن سایر جنبههای تجربه بشری نظیر معنی، مفهوم و هدف در بر میگیرد (نقل از وانیس[۶]، ۱۹۹۰). در واقع واژه «وجودی» بنا بر تعریف به معنایی که فرد برای زندگی قائل است اشاره دارد، درحالیکه «شناخت» مفهوم کلی تری است که به طور مشخص به قصد و هدف در زندگی اشاره نمیکند؛ بنابراین واژه وجودی در مضمون خود به جنبههای خاص تری از شناخت نیز اشاره دارد ولی نمیتوان گفت که هر آنچه که شناختی است لزوماً وجودی نیز هست. از این رو اگرچه هر آنچه که «وجودی» است به طور ضمنی به شناخت نیز دلالت دارد اما برعکس آن صادق نیست و نمیتوان گفت که هر مضمون «شناختی» لزوماً بر مفاهیم وجودی دلالت دارد. هم رواندرمانگران وجود گرا و هم رواندرمانگرایان شناختی در این نظر که بازسازی معنا در رشد و پویایی شخصیت فرد نقش محوری در کمک به ایجاد تغییرات مثبت بازی میکنند نیز با یکدیگر موافق هستند (بورنشتاین، ۲۰۰۴؛ نقل از بهمنی و همکاران، ۱۳۸۹).
از نظر ادواردز[۷] نیز هر دو دیدگاه در اهمیتی که به تغییر آگاهی در جریان درمان میدهند با یکدیگر مشابهت دارند. رواندرمانگران وجودی به دنبال توسعه آگاهی فرد از طریق کاهش استحکام سازوکارهای دفاعی باهدف کمک به مراجع تا بتواند آن جنبههائی از خود را که قبلاً آن ها را انکار یا تحریف میکرد هستند. شناخت درمانگرها نیز به دنبال توسعه دیدگاه[۸] مراجع از طریق کاربرد روشهای جدید تفکر و جانشین کردن پاسخهای نامعقول[۹] با پاسخهای معقول[۱۰] یا پاسخهای مبتنی بر تفکر منطقی هستند) ادواردز، نقل از بورنشتاین[۱۱]، ۲۰۰۴).
بورنشتاین (۲۰۰۴) در مقاله جذاب خود در مورد مقایسه و تلفیق دو دیدگاه وجود گرا و شناختی در درمان <a href="https://www.sid.ir/fa/journal/ViewPaper.aspx?id=81575″ title=”اختلال شخصیت“>اختلال شخصیت وابسته، کوشید تا دو دیدگاه مذکور را از منظر توجهشان به خویشتن، فرضهایشان در مورد مفهوم علیت[۱۲]، تمرکزشان بر تعبیر و تفسیر[۱۳]، فرایند تغییر[۱۴]، یادگیری آزمون مدار[۱۵] و نقش درمانگر در فرایند درمان، درمان، مقایسه کند (بورنشتاین، ۲۰۰۴، نقل از بهمنی و همکاران، ۱۳۸۹).
۲-۵-۴ درمانهای تلفیقی
به نظر میرسد وقت آن فرا رسیده باشد تا به جای تاکید و تلاش برای اثبات کارآمدی یک رویکرد ویژه برای درمان انواع آزردگیهای روانی بکوشیم تا از رویکردهای تلفیقی برای پاسخ به نیازهای خاص یک آزردگی ویژه استفاده کنیم. مسر[۱۶] مفهوم انطباق انضمامی[۱۷] را به عنوان روشی برای ترکیب راهبردهای درمانی باهدف افزایش کارآمدی درمان مطرح کرده است. او توصیه میکند که ابتدا بر اساس ویژگیهای شخصیتی مراجع و مشکل فعلی او یک طرح درمان زمینهای را طراحی کرده و سپس بر اساس سایر الگوهای مداخلهای این طرح اولیه را به گونهای تکمیل کنیم که بیشترین تناسب را با وضعیت خاص درمانجو و یا نوع خاصی از اختلال پیدا کند (مسر،۱۹۹۲؛ بورنشتاین، ۲۰۰۴؛ نقل از بهمنی و همکاران، ۱۳۸۹).
۲-۵-۴-۱ شناخت درمانیهای تلفیقی
در طی سالهای اخیر توسعه زیادی در معرفی درمانهای مبتنی بر دیدگاه شناختی تحقق پیدا کرده است. از این جمله میتوان به درمانهای شناختی/تحلیلی (رایس، ۱۹۸۹)، رفتاردرمانی دیالکتیک (لینچان، ۱۹۹۳)، شناخت درمانی مبتنی بر توسعه آگاهی که درمانگری به اسم سیگال آن را معرفی کرده است (سیگال، ۲۰۰۲) و شناخت درمانی وجود گرا که به وسیله کیسان (۱۹۹۴) برای کمک به گروههای خاصی از بیماران ارائه شده است، اشاره کرد.
۲-۵-۵ شناخت درمانی هستی نگر
شناخت درمانی هستی نگر به صورت گروهی نخستین بار توسط کیسان و همکاران (۱۹۹۴) برای کمک به پژوهشگران در بررسی اثربخشی <a href="https://ofoghsalamat.com/blog/post/73126/%D8%A7%D9%87%D9%85%DB%8C%D8%AA-%D9%88-%D8%B6%D8%B1%D9%88%D8%B1%D8%AA-%DA%AF%D8%B1%D9%88%D9%87-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F” title=”گروه درمانی“>گروه درمانی بر طول عمر و کیفیت زندگی زنان مبتلا به مراحل غیر منتشر <a href="https://www.sid.ir/Fa/Journal/ViewPaper.aspx?ID=14841″ title=”سرطان PESTAN(به خاطر محدودیت سایت در درج بعضی کلمات ، این کلمه به صورت فینگیلیش درج شده ولی در فایل اصلی پایان نامه کلمه به صورت فارسی نوشته شده است)“>سرطان PESTAN(به خاطر محدودیت سایت در درج بعضی کلمات ، این کلمه به صورت فینگیلیش درج شده ولی در فایل اصلی پایان نامه کلمه به صورت فارسی نوشته شده است) در قالب یک برنامه استاندارد مداخله روانشناختی عرضه شد. هدف ویژه این برنامه کمک به زنان یاد شده بود تا بتوانند برای مقابله کارآمد تر با بیماری سرطان نگرش مثبت تری به زندگی پیداکرده و اصیل و درون زا تر زندگی کنند (کیسان، میاچ، بلاچ و اسمیت، ۱۹۹۴؛ نقل از بهمنی و همکاران، ۱۳۸۹).
این روش درمان به دنبال آگاهی از عدم تناسب رویکردهای رواندرمانی رایج تا آن هنگام، با نیازها و شرایط خاص بیمارانی که به تازگی از ابتلا خود به سرطان آگاه شده و مشغول مداوا بودند، ارائه شد. در واقع تا آن موقع اغلب روشهای مداخله بر حمایتهای اجتماعی و آموزش راهبردهای شناختی رفتاری متمرکز بود (فاوزی و همکاران، ۱۹۹۵) و نسبت به نگرانیهای مهم وجودی این افراد بیتوجهی میشد.
همان طور که قبلاً اشاره شد، کیسان مضامین وجودی نظیر مرگ، معنا، اندوه، تنهایی، آزادی و منزلت را به عنوان چالشهای کلیدی وجود در افراد مبتلا به بیماریهای بدخیم معرفی کرده است. علاوه بر این او تصور میکند که بیماران ممکن است در اثر تجربه هیجانهای مرتبط با مضامین وجودی فوق روحیه خود را از دست داده و احساس بی روحیگی کنند (کلارک و کیسان، ۲۰۰۲؛ نقل از بهمنی و همکاران، ۱۳۸۹).
میلسپاق[۱۸](۲۰۰۵) نیز درد روحی را محصول آگاهی فرد از احتمال مرگ زودهنگام، از دست دادن روابط، از دست دادن خویشتن، از دست دادن معنی و کنترل بر خود و شرایط میداند. او معتقد است که چنین دردی را فقط میتوان از طریق ایجاد خود تأییدی و تعالی بخشیدن به خواستها و مقاصد و دستیابی به احساس درونی کنترل بر اوضاع به دست آورد (نقل از بهمنی و همکاران، ۱۳۸۹).
مک گراس[۱۹](۲۰۰۲) مدلی از درد روحی را ارائه کرده است که بر اساس آن ابتلا به بیماریهای تهدیدکننده زندگی نیازهای زیادی را تحمیل میکند که میتوانند قابلیت افراد را برای معنی دادن به تجربههای زندگیشان تحت تأثیر قرار دهند و باعث شوند تا آن ها نتوانند به زندگی پیوند زده و بنابراین به احساس پوچی و خلأ دچار شوند. از طرف دیگر کرنای و مونت (۲۰۰۰) درد روحی را به عنوان نوعی بریدگی و انفصال که باعث احساس از خود بیگانگی و فاصله گرفتن فرد از آن جنبههائی از عمیقترین سطوح وجودی خود که میتوانند به فرد معنا، امید و مقصود بدهد، دانستند. درد روحی میتواند از طریق علائم روانشناختی، زیستشناختی، مشکل در روابط بین فردی خود را نشان دهد که کرنای و مونت (۲۰۰۰) آن را بحران ایمان نیز نامیدهاند.
به رغم کیسان، درمان آزردگیهای وجودی یا همان نشانگان افت روحیه و از دست دادن روحیه در این بیماران، شامل تسهیل جستجوی معنی و مقصود در زندگی، گسترش ارتباطات فردی و کمک به بیمار برای توسعه افکار و نگرشهای سازگار و مناسب است (کلارک و کیسان، ۲۰۰۲؛ نقل از بهمنی و همکاران، ۱۳۸۹). موراتا[۲۰](۲۰۰۳) ویژگی دیگری را نیز با تعریف خود از درد و رنج روحی به وسیله احساسهای بیمعنایی، بیارزشی، فقدان قصد و هدف و هویت که در اثر از دست دادنهای متعدد در حوزه روابط بین فردی، اقتدار و امید به آینده ایجاد میشود، وارد تعریف فوق کرده است. بر اساس نظر موراتا این فقدانها باید در هنگام تلاش برای کمک به بیمارانی که به مرگ نزدیک میشوند مورد توجه قرار گیرد.
به این ترتیب روش شناخت درمانی هستی نگر کوشید تا دیدگاهی متناسب با نیازهای خاص این گروه از بیماران را معرفی کند. در این مدل درمانی افراد فرصت پیدا میکنند تا از طریق بیان احساسات با اضطرابهای وجودی خود آشنا شده و آن ها را بپذیرند. درعینحال با بهره گرفتن از راهبردهای شناختی، خطاهای شناختی و نیز رفتارهای نگهدارنده این خطاها را شناسایی و تغییر دهند. در مجموع انتظار می رود تا در اثر این مداخله افراد ترسها و تعارضهای ناشناخته خود را نسبت به مسائل وجود دریافته و با آن ها کنار بیایند. درعینحال افکار و احساسات موجود در هر یک از اعضا نیز در گروه مطرح و کمک میشود تا توسط افراد درک شود. همان طور که موضوعات مختلف شروع به مطرحشدن میکند ترسهای افراد نیز مورد بررسی قرار میگیرد. حساسهای جدا ماندگی افراد کاهش مییابد و بیماران کمک میشوند تا با بیماری و اندوه ناشی از احساسات از دست دادن آنچه که برای فرد مهم است مواجه شده و بتوانند کاملتر با زندگی درآمیزند.
[۱]. Phenomenology
[۲]. Harre
[۳]. Lamb
[۴]. Meta-cognition
[۵]. Reflective self- awarnse
[۶]. Vannice
[۷]. Ed
[۸]. perspective
[۹]. Mindles responses
[۱۰]. Mindful responses
[۱۱]. Bornstein
[۱۲]. Causalty
[۱۳]. Interpretive
[۱۴]. change processes
[۱۵]. Experiemtial learning
[۱۶] .Messer
[۱۷]. Assimilative integration
[۱۸] . Millspaug.D
[۱۹]. McGrath.P
[۲۰]. Murata