زمینه های دیگر برنامۀ آموزشی:
دربسیاری از درسهای دیگر برنامه دورۀ ابتدایی نیز می توان مانند درس علوم اجتماعی با استفاده کردن از هنر قصه گویی غنای بیشتری به وجود آورد. زندگی دانشمندان معروف و اینکه چگونه در جهت اکتشاف های بزرگ خود گام برداشته اند، یا داستانهای از دوران کودکی آنها می تواند که بسیاری از برنامه های علوم در مدارس ابتدایی فاقد آن است تأمین کند. داستانهایی دربارۀ آهنگ سازان و هنرمندان بزرگ می تواند برای
کودکان نوعی رابطۀ شخصی با این استادان به حساب آید و این آمیزش می تواند بر آمادگی کودکان برای
یادگیری و شناخت بیشتر کارهای این هنرمندان بیفزاید و این درمورد نمایشنامه های بزرگ که برای کسب
بینشهای ارزشمند و آگاهی های ارزنده فرصت خوبی به شمار می آید نیز صادق است. داستان های که دربارۀ روزهای تعطیل نوشته شده است برای قصه گو و شنوندگان او شادی مخصوصی به وجود می آورد. این قصه ها دارای بعد ارزشمندی از میراث فرهنگی است. شنیدن داستانهایی که از تعطیلات است، اینکه این تعطیلات منطقه ای یا ملی و مذهبی یا فرهنگی باشد پدیدآورندۀ لحظه های لذت بردن ویادگیری است. هنر قصه گو، با تقویت زمینه های متنوع برنامۀ درسی میتواند به کار تدریس بعد تازه ای ببخشد. این هنر
بسیار بارور و هیجان انگیز در یادگیری برساند. قصه گویی به عنوان یک روش تربیتی همواره به وسیلۀ بزرگترین آموزگاران جهان مورد استفاده قرار گرفته است. مسیح خود این روش را به کار می برد و افلاطون و کنفسیوس و فیلسوفان دیگر و آموزگاران بزرگ نیز از آن استفاده می کردند. قصه گویی یک روش آموزشی است که تنها به گذشته، تعلق ندارد؛ بلکه امروز نیز به کار آموزگاران می آید. آموزگار امروز که از
این روش به عنوان ابزاری برای تدریس استفاده می کند، در واقع روشی کهن را به کار گرفته است. اما روشی است که هنوز هم تازگی خود را حفظ کرده است. روش تدریسی که این آموزگار به کار می گیرد روشی است که از بوتۀ آزمایش زمان سربلند بیرون آمده است(جمبرز،۱۳۸۵،ص۵۲-۵۳).
۱-۳-۲- تعاریف هوش:
بیش از دو هزار سال پیش، افلاطون در کتاب “جمهوریت”، هوش را تعیینکننده اصلی جایگاه سیاسی و اجتماعی افراد تعریف کرد. اما مطالعه علمی هوش، از قرن نوزدهم با ایده تفاوتهای فردی در علم ژنتیک و تکامل آغاز شد. روانشناسان معتقدند هیچ شاخهای از روانشناسی به اندازه مطالعه و ارزیابی هوش در بهزیستی انسان موثر نبوده است(اسماعیلی و گودرزی،۱۳۸۶،ص۶). هوش یعنی چه؛ کلمهای که در روز دهها بار بهکار برده میشود، اما تعریف کردنش بسیار دشوار است. دشواری تعریف هوش از اینجا ناشی میشود که مفهوم آن بر واقعیت بسیار پیچیدهای منطبق میشود و تحت جنبههای بسیار متفاوتی تجلی میکند. محققان قدیمی، هوش را یک عامل عمومی یا خصیصهای میدانستند که در قالب طیف وسیعی از رفتارها نمایان میشود. اما روانشناسان بعدی اظهار داشتند که هوش، مجموعهای از تواناییهای نسبتا مستقل است. در دیدگاه اول، اشخاص بسیار باهوش از بسیاری جهات بر دیگران برتری داشتند در حالی که در دیدگاه دوم، ممکن بود اشخاص هوش منطقی بالایی داشته ولی هوش هنری آنان در سطح پایینی باشد. نکته مورد اختلاف دوم، قضیه وراثتی و تغییرناپذیر بودن هوش یا محیطی بودن و اصلاحپذیری آن است(جودیت و ارتور،۱۳۷۹،ص۱۱۰). هر چند که مفهوم هوش ممکن است در نزد افراد مختلف معانی متفاوتی داشته باشد،با این حال وقتی که صحبت از هوش به میان می آید، بلافاصله نوعی توانایی ذهنی را در انسان زنده می کند. اگرچه در میان تعدادی دانش آموزکه یک کلاس درس را تشکیل می دهند تفاوت های فراوانی مشاهده می شود، اما وقتی که صحبت از دلیل موفقیت سرشار بعضی از آنان و عدم پیشرفت کافی تعدادی دیگر به میان می آید، مهمترین علتی که به ذهن می رسد تفاوت هوشی آنان است. ممکن است ماهیت دقیق هوش کاملا شناخته نباشد و مردم نتوانند آن را تعریف کنند، اما هر کسی برای خود تصور نسبتاً روشنی از آن دارد(سیف،۱۳۸۲). بهطور کلی میتوان هوش را به صورت زیر تعریف کرد: توانایی سازگاری آگاهانه و فعال با موقعیتهای تازه یا نسبتا تازهای که فرد باید با آنها روبرو شود. از آنجا که این موقعیتها ماهیت و پیچیدگی بسیار متغیری دارند، بنابراین میتوان پیشبینی کرد که انواع هوش نیز باید همان تنوع و پیچیدگی را داشته باشند. زیرا به کمک انواع سازگاریهاو آزمونهایی که برای ارزشیابی عینی این سازگاریها ساخته میشوند، تعریف میگردند(گنجی،۱۳۷۶،ص۱۶۸).