تأثیر روابط بین فردی بر سلامت روان
امروزه شواهد پژوهشی، این موضوع را تأیید میکند که روابط اجتماعی مؤثر و حمایت کننده، تأثیرات مستقیم و غیر مستقیم قابل توجهی بر سلامت روان دارد (گلانز و شوارتز، ۲۰۰۸). ابعاد تأثیر حمایت اجتماعی بر حفظ و ارتقاء سلامت روان را میتوان در چهار بعد زیر طبقه بندی کرد (هینی و ایزریل[۱]، ۲۰۰۸):
۱- حمایت هیجانی[۲]، شامل همدلی، عشق، اعتماد و مراقبت.
۲- حمایت ابزاری[۳]، شامل کمک ها و خدمات مستقیم در جهت حل مسائل فردی که نیازمند کمک است.
۳- حمایت اطلاعاتی[۴]، شامل ارائه ی توصیه، پیشنهاد و هرگونه اطلاعاتی که میتواند به فرد در جهت حل مسائلش کمک کند.
۴- حمایت مبتنی بر ارزشیابی[۵]: شامل ارائه ی اطلاعاتی که برای ارزشیابی موضع فعلی فرد بر مبنای اهداف مورد انتظارش، کمک کننده است. به عبارت دیگر این نوع حمایت به بازخوردهای سازنده و کمک کننده به فرد، اشاره دارد.
بدیهی است که هریک از عوامل چهارگانه ی فوق، میتواند به اشکال مختلف، در مقابله مؤثر با عوامل استرس زا چه در مولفه ی مدیریت مسئله و چه در مولفه ی تنظیم هیجانی، بسیار تأثیر گذار باشد (گلانز و شوارتز، ۲۰۰۸) البته ابعاد چهارگانه ی حمایت اجتماعی، کاملاً قابل تفکیک از یکدیگر نیستند و معمولاً در ارتباط بایکدیگر تحقق مییابند (هینی و ایزریل، ۲۰۰۸).
۲-۳-۵ مداخلات مبتنی بر سلامت روان
با پیدایش جنبش روانشناسی مثبت، این ایده به طور جدی مطرح شد که خدمات روانشناسی، لزوماً نباید منحصر به جمعیتی باشد که دارای برچسب های تشخیصی اختلالات روانی یا اختلالات شخصیت هستند. بلکه برای بسیاری از افرادی که تحت این برچسب ها قرار نمیگیرند نیز مداخلات روانشناسی به منظور حفظ و ارتقای سلامت روان و پیشگیری از مسائل روانشناختی، ضرورت دارد (سلیگمن؛ ترجمه ی کلانتری و همکاران، ۱۳۹۰). یافته های پژوهش های انجام شده نشان میدهند که فقدان اختلال روانی لزوماً نشانگر تحقق سلامت روان نیست وهمچنین فقدان سلامت روان نیز لزوماً معادل اختلال روانی نیست. براساس این پژوهش ها مفهوم سلامت روان و اختلال روانی را باید با یکدیگر در نظر گرفت. براین اساس، سلامت روان، هنگامیدر مورد یک فرد، متحقق میشود که علاوه بر اینکه هیچ گونه اختلال روانی خاصی در مورد او، مصداق پیدا نمیکند، ملاک های لازم برای تحقق سلامت روان را نیز دارا باشد. به این تعریف از سلامت روان، در اصطلاح، سلامت روان کامل[۶]، گفته میشود. پژوهش ها نشان میدهند که افرادی که از این سطح سلامت روان (سلامت روان کامل) بر خوردارند، نسبت به افرادی که دارای سلامت روان کامل نیستند، کارکرد بهتری در زمینه های مختلف زندگی روزمره دارند و حتی از سلامت جسمیبالاتری برخوردارند. البته بر اساس این پژوهش ها، اکثریت افراد تحت بررسی، در وضعیت سلامت روان کامل قرار نمیگرفته اند، بلکه حدقل نیمیاز آن ها، در وضعیتی قرار داشته اند که اگرچه ملاک های اختلالات روانی در مورد آن ها صدق نمیکرده، اما ملاک های سلامت روان نیز به طور کامل، در مورد آن ها تحقق پیدا نمیکرده است. به این سطح از سلامت روان، دراصطلاح، «سلامت روان متوسط»[۷] گفته میشود. پژوهش ها نشان میدهد که این افراد، از یکسو بیش از افرادی که دارای سلامت روان کامل، تشخیص داده میشوند، مستعد انواع مسائل روانشناختی و جسمیهستند و از سوی دیگر، به دلیل فقدان نشانگان بارز آسیب شناسی روانی و دارا بودن بعضی از ملاک های سلامت روان کامل، توان بالقوه و آمادگی این را دارند که سلامت روان خود را به سطح سلامت روان کامل، برسانند (کیس، ۲۰۰۷). بنابراین این جمعیت از افراد هستند که میتوانند جمعیت های بسیار مناسب و مستعدی برای مداخلات مبتنی بر سلامت روان باشند. مداخلات مبتنی بر سلامت روان در مورد این افراد، به جای تمرکز بر جنبه های آسیب شناسی، برافزایش مولفه های مختلف سلامت روان و به شکوفایی رساندن توانمندی های روانشناختی آن ها، تأکید دارد (کیس و لوپز، ۲۰۰۲). بنابراین این مداخلات، باید از منابع مختلفی که افراد در اختیار دارند و به طور بالقوه میتواند در ارتقاء سلامت روان آن ها مؤثر باشند، استفاده کنند (سلیگمن؛ ترجمه ی کلانتری و همکاران، ۱۳۹۰). یکی از مهمترین این منابع که بسیار مورد تأکید نظریه پردازان روانشناسی مثبت قرار گرفته است، مذهب و معنویت است (کار، ۲۰۰۵؛ جانسون، ۲۰۰۹).
[۱]. Heaney & Israel
[۲]. Emotional support
[۳]. Instrumental support
[۴]. Informational support
[۵]. Appraisal support
[۶]. complete mental health
[۷]. moderate mental health