تعاریف مختلفی از هوش معنوی وجود دارد که در ادامه بعضی از این تعاریف ذکر میشوند:
ایمونز(۲۰۰۰) به تعریف گاردنر از هوش نزدیک شده است و معتقد است که معنویت میتواند به عنوان شکلی از هوش مورد بحث قرار گیرد، چرا که هوش معنوی، نه تنها معنویت، بلکه میزان انطباق پذیری افراد را پیش بینی میکند و قابلیتهایی را به فرد میدهد که او را برای حل مسائل و دستیابی به اهداف قادر میسازد. در واقع ایمونز معنویت را از زاویه هوش مورد توجه قرار میدهد و بیان میکند که هوش معنوی چارچوبی برای شناسایی و سازماندهی مهارتها و توانمندیهای مورد نیاز است، به گونهای که با بهره گرفتن از معنویت میزان انطباق پذیری فرد افزایش مییابد (آمرام[۱]، ۲۰۰۹). بر اساس این تعریف، معنویت ممکن است امری شناختی- انگیزشی باشد که مجموعهای از مهارتهای سازگاری و منابعی را که حل مسأله و دستیابی به هدف را تسهیل میکنند، معرفی نمایند (سیسک، ۲۰۰۲،ولمن[۲]، ۲۰۰۱).
آمرام (۲۰۰۵) اظهار کرده است که هوش معنوی شامل حس معنا و داشتن هدف در زندگی، حس تقدس در زندگی، درک متعادل از ارزش ماده و معتقد به بهتر شدن دنیا میشود (به نقل از غباری بناب و همکاران،۱۳۸۶). هوش معنوی، توانایی به کارگیری و بروز منابع، ارزشها و کیفیتهای معنوی است، به گونهای که بتواند کارکرد روزانه و آسایش (سلامت جسمی و روحی) را ارتقا دهد (آمرام، ۲۰۰۷).وهان [۳](۲۰۰۲) معتقد است که هوش معنوی، یکی از انواع هوشهای چندگانه است که به طور مستقل میتواند رشد و توسعه یابد. هوش معنوی، نیازمند شیوههای مختلف شناخت و وحدت زندگی درونی ذهن و روح با زندگی در دنیای هستی است. هوش معنوی میتواند به وسیله تلاش، جستجو و تمرین پرورش یابد. انسان برای کسب قدرت تشخیص در تصمیمگیریهایی که به رشد سلامت نفس و روان کمک میکند، نیازمند هوش معنوی است.
بر همین اساس، زوهر و مارشال (۲۰۰۰) معتقدند، هوش معنوی موجب میشود که فرد در برابر رویدادها و حوادث زندگی، بینش عمیق بیابد و از سختیهای زندگی نترسد و با صبر و تفکر با آن ها مقابله نموده و راهحل های منطقی و انسانی برای آنها بیابد. هوش معنوی، مجموعهای از تواناییهایی است که افراد برای به کار بردن، شکل دادن و در برگفتن منابع معنوی به ارزشها و کیفیتها به روشی که به عملکرد خوب روزانه و بهزیستی روانی دست یابند، به کار میبرند که شامل پنج حوزه هوشیاری، لطف حق، معنا، برتری و حقیقت است (آمرام و درایر[۴]،۲۰۰۷). زوهر و دریک[۵] (۲۰۰۰) عقیده دارند هوش معنوی، بافت و زمینهای را که هوشهای دیگر در چارچوب آن عمل میکنند، فراهم میکند. این کار به واسطه ایجاد معنا و راهنمایی شهودی و به وجود آوردن استدلال خلاق و یک رویکرد کل نگرانه مهیا میشود. هوش معنوی، تنها یکپارچه سازی معنویت و هوش نیست. بلکه، هوش معنوی بیانگر آمیختگی خصوصیات و علایق معنوی فرد، صفات شخصیتی ویژه و فرایندهای عصب شناختی است. هوش معنوی، هوش ویژهای است که بازتاب مجموعه بی همتایی از تجربهها و ظرفیتهای انسانیاست که همه افراد به درجات مختلفی از آن برخوردارند (نوبل[۶]،۲۰۰۰،ولمن،۲۰۰۱،زوهار و مارشال، ۲۰۰۰).
همچنین هوش معنوی سازهای است که با روانشناسی، زیست شناسی، مذهب، معنویت و عرفان همپوشی دارد (سیسک و تورنس، ۲۰۰۱). مفهوم سازی هوش معنوی، متضمن اتخاذ رویکردی عمل گرایانه به معنویت است (ایمونز،۲۰۰۰). معنویت ماهیتی ذهنی و فردی دارد. در فرهنگ غرب، هوش معنوی تحلیلی به شمار میآید که در جهت حل مسأله در دنیای بیرونی عمل میکند. سازه هوش معنوی، مسائل ذهنی معنویت مربوط به تجربههای مقدس و مسائل وجودی و تکالیف بیرونی جهان واقعیای که هوش به طور معمول به آن ها میپردازد، در هم ادغام میکند (ولمن، ۲۰۰۱). برای روشن شدن این موضوع باید گفت، انجام فعالیتهای منظم و تکراری روزانه همراه با آگاهی هوشیار، احساس حضور کامل و شناخت چیزهای ساده در زندگی، میتوانند دیدگاه وجودی یک فرد را تحت تأثیر قرار دهند و موجب ایجاد حسی از تقدس شوند و حتی برخوردهای متعالی را تسهیل کنند. تلفیق فعال معنویت در زندگی روزانه و استفاده انطباقی از تواناییها، ارزشها و منابع مربوط به آن بیانگر ابزار هوش معنوی است (واگن[۷]، ۲۰۰۰). هوش معنوی میتواند در جهت شناسایی و تلاش برای فهم الگوهای فکری، اهداف و عقاید که شالوده رفتارهای ما و دیگران را تشکیل میدهند، به کار رود (مایس[۸]، ۲۰۰۱؛ به نقل از ناسل[۹]، ۲۰۰۴). در نتیجه، شاید هوش معنوی به عنوان یک فرایند هوشیار و گاهی اوقات چالش انگیز، که مستلزم گسترش روانشناختی است، معرفی و درک شود (نوبل، ۲۰۰۱). این بعد، هنگامی آشکار میشود که هوش معنوی برای فهمی فراتر از موقعیتهای جاری، (مسائلی که در حال رخ دادن هستند)، فائق بیایند و بافتی بزرگتر از زندگی فرد را ببیند. در راستای این مطلب، هوش معنوی متضمن اندیشیدن به معنای نمادین حوادث و رویدادهای زندگی فردی و یافتن معنا و هدف در همه تجربههای زندگی است. بنابراین، به تعبیری، هوش معنوی یک عدسی است که فرد از طریق آن حوادث و تجربهها را درک میکند و این روشی برای دیدن چیزها از چشم اندازی بالاتر است (مایس، ۲۰۰۱؛ به نقل از ناسل، ۲۰۰۴).
هوش معنوی، فرایندی است که در برگیرنده جهتگیری آگاهی و تجربه فرد به سمت حوزه متعالی و جنبه معنوی از خویشتن است (واگن، ۲۰۰۲). در این حالت، کووالسکی[۱۰](۲۰۰۰) به توانایی عمومی انسان برای تعالی اشاره میکند. تعالی، شامل جدائی گذرا از ویژگیهای جسمانی و احساس یا تجربه حس اتحاد و یکی شدن با بشریت، جهان و یا یک نیروی برتر است (مایر[۱۱]،۲۰۰۰). این تعریف تعالی، بسیار نزدیک به مفهوم وحدت وجود است که یکی از چالش برانگیزترین مباحث مطرح شده در حوزه فلسفه و عرفان بوده است. وحدت به معنی یکتائی و یگانگی است و وجود نیز به معنی هستی(مقابل عدم و نیستی)است. بنابراین، به زبان ساده، مقصود از وحدت وجود، یکی بودن و یگانگی عالم هستی است. یعنی اینکه هرچه در جهان است وحدت محض است و هیچ دوئی و دوگانگی بین موجودات عالم نیست (امین،۱۳۷۶).
یک ویژگی اساسی هوش معنوی، خودآگاهی عمیق است که شامل آگاهی تدریجی از لایهها و ابعاد مختلف خویشتن است. روشن کردن نظام ارزشها و باورهای فرد به این فرایند کمک میکند. هوش معنوی میتواند رابطه یک فرد با خودش و با دیگران یا جهان بزرگتر، در فعالیتهای روزمره را عمیقتر کند (سیسک[۱۲]، ۲۰۰۰). همچنین، هوش معنوی میتواند به شکلی مستقیم، هوشیارانه و ارادی به رشد روان شناختی فرد کمک کند. این موضوع، مستلزم پذیرش مسئوایت خویشتن، درس گرفتن از اشتباهات فردی، توانایی برای بخشیدن و بخشیده شدن، تعهد به تصمیمات دخیل در بهزیستی افراد است (واگن، ۲۰۰۲). در آیین اسلام و عرفان اسلامی (یا همان صوفیه) نیز تأکید بسیاری به موضوع شناخت خود شده است. اسلام به این موضوع توجه ویژهای دارد که انسان “خود” را بشناسد و موقعیت خویشتن را در جهان آفرینش تشخیص دهد. این همه تأکید در قرآن در مورد انسان برای این است که انسان خویشتن را آن چنان که هست، بشناسد و مقام و موقعیت خود را در عالم وجود درک کند و هدف از این شناختن و درک کردن این است که خود را به مقام والایی که شایسته آن است، برساند (مطهری، ۱۳۸۶). در آیه ۵۳ سوره فصلت قرآن کریم آمده است: «به زودی نشانههای خود را در تمامی افقها و در خودشان بدیشان مینماییم، تا برایشان به راستی روشن گردد که او تمامی حق است» (ترجمه تهرانی، ۱۳۸۵). همانطور که از معنای این آیه مشخص میشود، ارزشمندی شناخت جهان بیرونی و خود میتواند منجر به شناخت حق شود. از نظر حضرت محمد(ص)، شناخت خود بسیار مهم است، چرا که هرکه خود را شناخت، خدای خویش را شناخته است (بحارالانوار،ج۲،ص۳۲). ادیان الهی وبعضی از اشکال معنویت که بر اساس خرد کهن یا معنویت و عرفان شرقی استوار است، وجود یک خالق یا یک نیروی کیهانی که همه زندگی و تجربههای آن را فرا گرفته است، تصدیق میکنند (به نقل از سیسک و تورنس، ۲۰۰۱).
در دین اسلام و در بین ایرانیان مسلمان، اولین اصل از اصول دین، اعتقاد به وجود خدای یگانه است، که همه جا حضور دارد و بر همه افکار و اعمال انسانها بینا و شنوا است. در قرآن کریم، اعتقاد به حضور فراگیر خداوند بسیار مورد تأکید واقع شده، به طوریکه در این کتاب مقدس، زندگی سخت (سوره طه،آیه۱۲۴) و فراموشی خویشتن (سوره حشر،آیه۵۹) از نتایج فراموشی یاد خداوند در این دنیا ذکر شده است. از نظر حضرت محمد (ص) بهترین اقسام ایمان آن است که بدانی هر جا هستی خدا با توست (نهج الفصاحه، ۱۳۸۵،ص۲۲۹). از نظر ولمن (۲۰۰۱)، هوش معنوی بیانگر ظرفیت برای پرسیدن سؤالات بنیادین و اساسی درباره معنای زندگی و به طور هم زمان تجربه یکپارچگی و پیوند بین هرکدام از ما و جهانی که در آن زندگی میکنیم، است. در نتیجه، ایشان بر جنبه تجربی آن نیز تأکید دارد. زوهار و مارشال (۲۰۰۰) هوش معنوی را مربوط به پرسش سؤالهای چرا و چه میدانند. این سؤال کردن، تا حدی به جستجو و تعمق درباره معنای زیرین تجربهها و مشکلات زندگی اشاره دارد. این امکان وجود دارد که هوش معنوی افراد را از مسائل وجودی و معانی زیرین و پنهان آگاه کرده و قادر میکند که با آن ها به توافق برسند (ولمن، ۲۰۰۱). ممکن است، تصور شود که هوش معنوی تا حدی ظرفیت ذاتی مغز و روان، برای یافتن معنا در تجربهها و مشکلات باشد (زوهار و مارشال، ۲۰۰۰) و مهمتر اینکه، به فرد یک حس شهودی از معنا میدهد (ایمونز، ۲۰۰۰؛ سیسک، ۲۰۰۲؛ ولمن، ۲۰۰۱؛ زوهار و مارشال، ۲۰۰۰). روشی که به واسطه آن افراد میتوانند، زندگی و فعالیتهای روزمره خود را در داخل یک بافت بزرگتر ببینند (مک گیچی[۱۳]، ۲۰۰۱؛ به نقل از ناسل، ۲۰۰۴). بنابراین، هوش معنوی، هوشی است که با آن میتوان، کارها و زندگی خود را در یک بافت وسیعتر، غنیتر و با معناتر قرار داده و میتوان معناداری یک روش یا یک مسیر زندگی نسبت به دیگر روشها و مسیرها را ارزیابی کرد (زوهار و مارشال، ۲۰۰۰). در نتیجه، میتواند به فرد کمک کند، از تفاوتها فراتر رفته و از دیدگاهی کل نگرانه همه چیز را ببیند و آن ها را ارزیابی کند (مک هاوک[۱۴]، ۲۰۰۲).
یافتههای پژوهشی عصبشناختی راماچاندران[۱۵]و پرسینگر[۱۶]در باره اینکه در مغز محلی به نام منطقه خداوند[۱۷] وجود دارد درحوزه روانشناسی عام پسند بسیار مورد توجه قرارگرفته است ( دیوید سون[۱۸]، ۲۰۰۲؛زوهار و مارشال، ۲۰۰۰). بعضیها به منطقه خداوند به عنوان یک مرکز معنویت[۱۹] که از لحاظ عصب شناختی در لبهای گیجگاهی[۲۰] قرار دارد و به نظر میرسد، حاوی پیوندهای عصبی هستند که گفته میشود، تجربهها و برداشتهای فردی را باهم پیوند میدهند و آن ها را درون بافت بزرگتری از معنا قرار میدهند. پژوهشگران این پدیده گزارش دادهاند که در پژوهش سلامت روانی هنگامیکه ازکلمات یا موضوعات مذهبی یا معنوی استفاده میشود، تغییراتی درفعالیتهای لبهای گیجگاهی آزمودنیها ایجاد میشود (دیویدسون، ۲۰۰۰؛ مک گیچی،۲۰۰۱؛ به نقل از ناسل، ۲۰۰۰). همچنین، اعتقاد براین است که منطقه خداوند در تجربه عرفانی[۲۱] یک نقش زیستشناختی دارد (زوهارومارشال،۲۰۰۰). در حمایت از این عقیده، پژوهش در علم اعصاب نشان میدهد که برای تجربه عرفانی یکی بودن و پیوستگی یک اساس عصبی در مناطق لیمبیک مغز وجود دارد (دیاکویلی و نیوبرگ[۲۲]، ۱۹۹۹؛ به نقل از ناسل، ۲۰۰۴). با این حال چنین یافتههایی نمیتواند دال بر معنویت کاهشپذیر یا وابسته به فعالیتهای عصبشناختی باشد، اما به سادگی میگویند که ممکن است یک ساختار فیزیولوژیکی حمایت کننده از وجود آن در مغز وجود داشته باشد. بنابراین، شاید بتوان این گمان را داشت که بعضی از پژوهشهای نوروفیزیولوژیکی از وجود یک پایه عصبی برای یکپارچهسازی و دادن معنا به تجربهها و هستی فرد، حمایت میکنند (دیویدسون، ۲۰۰۲).
مک شری، دراپر و کندریک[۲۳](۲۰۰۲) تأکید میکنند که هوش معنوی زیربنای باورهای فرد است که سبب اثرگذاری بر عملکرد وی میشود، به گونهای که شکل واقعی زندگی را قالب بندی میکند.هوش معنوی باعث افزایش قدرت انعطاف پذیری و خودآگاهی انسان شده است، به طوری که در برابر مشکلات و سختیهای زندگی، بردباری و صبوری بیشتری دارد. در واقع، هوش معنوی ظرفیتی برای الهام است و با شهود و نگرش کل نگر به جهان هستی، در جستجوی پاسخی برای پرسشهای بنیادی زندگی و نقد سنتها و آداب و رسوم میباشد.الکنیز و کاوندش[۲۴](۲۰۰۴) بر این باورند که حوزه هوش معنوی موجب میشود که انسان با ملایمت و عطوفت بیشتری به مشکلات نگاه کند، تلاش بیشتری برای یافتن راه حل داشته باشد، سختیهای زندگی را بهتر تحمل کند و به زندگی خود پویایی و حرکت دهد.
مک گراو[۲۵](۱۹۹۳) در تعریف هوش معنوی میگوید: هوش معنوی، توانایی عمل همراه با آگاهی و ترحم را دارد، در عین حالی که سلامت و آرامش درونی و بیرونی (بردباری) را صرف نظر از شرایط حفظ میکند. هوش معنوی، سازههای معنویت و هوش را درون یک سازه ترکیب میکند و به اعتقاد کینگ راهبردهای مقابله و تکنیکهای حل مشکل با بهره گرفتن از معنویت، در واقع کاربردهای سازگارانه هوش معنوی هستند. این ویژگی در واقع میانجی تأثیرات معنویت و ترکیبی از معنویت و هوش است (معلمی و همکاران، ۱۳۸۹). هوش معنوی چیزی بیش از توانایی ذهنی فرد است و فرد را به ماوراء فرد مرتبط میکند.علاوه بر این، هوش معنوی فراتر از رشد روانشناختی متعارف است. بدین جهت، خود آگاهی شامل آگاهی از رابطه با موجود متعالی، افراد دیگر، زمین و همه موجودات میشود.هوش معنوی، ذهن را روشن و روان انسان را با بستر زیربنایی وجود مرتبط میسازد (وگان، ۲۰۰۳).
هوش معنوی به فرد کمک میکند تا تشخیص دهدکه در زمان مشخصی چه چیزی مناسبترین است و نیز برخی از ویژگیهای مرتبط با هوش معنوی عبارتند از: عشق، مهربانی، صداقت، تحمل، سعه صدر، صلح درونی یا تناسب در مواجه شدن با چالشهای اصالت وجودی زندگی (محمدنژاد، ۹۹، ۱۳۸۸). هوش معنوی رهبران به آنان توانایی انتقال معنا بر مبنای درک پرسشهای وجودی خود و پیروان را میدهد و آن ها با بهره گرفتن از این توانایی افزون بر به چالش کشیدن وضع موجود به عنوان الهام بخش عمل میکنند و سبب میشود کارکنان احساس عمیق رسالت در زندگی شخصی و سازمانی خود داشته باشند، قابلیت به کارگیری سطوح چندگانه آگاهی آن ها را قادر میسازد از حالتهای برتر شناخت مثل شهود در حل مسأله، انگیزش وکمک به دیگران برای حل مشکلات سازمانی استفاده کنند. این رهبران که نسبت به دیگران سخاوت، انسانیت، شفقت و عشق ایثارگرانه نشان میدهند، بیش ازدیگران ورهبران ملاحظه فردی به کارکنان دارند. مجموع این ویژگیها، باعث ایجاد کاریزمای رهبری و نیز انتقال نوعی حس آرمانی به کارکنان میشود و سبب میشود آن ها رهبر را به عنوان الگویی رفتاری برای خود درنظر بگیرند (فرهنگی، فتاحی و واثق، ۱۳۸۵).
هوش معنوی، عبارت است از خودآگاهی عمیقی، که در آن فرد هرچه بیشتر از جنبههای خودآگاه میشود، به گونهای که او تنها یک بدن نیست، بلکه مجموعههایی از فکر، بدن و روح است (سیسک، ۲۰۰۸).
کینگ (۲۰۰۸) هوش معنوی را به عنوان مجموعهای از سازگاری ظرفیتهای روانی مبتنی بر جنبههای غیر مادی و متعالی واقعیت، به خصوص آن ها که وابسته به طبیعت وجود شخصی، معنای شخصی، تعالی و حالتهای گسترش یافته معنویت میباشد، تعریف کرده است. وی با توجه به تحقیقات پیشین، چهار بعد هوش معنوی را شامل تولید معنای سازی شخصی، آگاهی متعالی، بسط هوشیاری و تفکر وجودی میداند و هریک از این ابعاد را به شرح زیر تعریف میکند.”تولید معنای شخصی” توانایی استفاده از تجارب فیزیکی و روحی جهت ایجاد معنا و هدف شخصی است و توانایی بهره بردن از تجارب معنوی را به انسان میدهد.”آگاهی متعالی” توانایی شناسایی جنبههای متعالی خویشتن، دیگران و جهان با بهره گرفتن از هوشیاری است.”بسط هوشیاری” توانایی ورود به موقعیتهای معنوی بالاتر از جمله تفکر عمیق، نیایش و مراقبه را به انسان میدهد و امکان تعالی معنوی را فراهم میسازد.”تفکر وجودی” عبارت است از ظرفیت تفکر انتقادی نسبت به مباحث مربوط به هستی و متافیزیک از جمله حقیقت، جهان و نظایر آن است.
هوش معنوی انجام سازگارانه و کاربردی موارد یاد شده در موقعیتهای خاص و زندگی روزمره است (نازل، ۲۰۰۴؛ به نقل از غباری بناب و همکاران، ۱۳۸۴). در مطالعات اسمیت[۲۶](۲۰۰۵) نشان داده شد که هوش معنوی، لازمه سازگاری بهتر با محیط است و افرادی که هوش معنوی بالاتری دارند، تحمل آنان در مقابل فشارهای زندگی بیشتر بوده و توانایی بالاتری را برای سازگاری با محیط از خود بروز میدهند. وی ده مهارت هوش معنوی را بدین گونه تشریح میکند:
۱٫تجربه معنوی[۲۷]: وجود فعالیت و تجربههای خاص مذهبی
- مقابله با استرس[۲۸]: استفاده از ایمان و اعتقاد مذهبی برای حل مسائل و فشارهای زندگی
- هدفمند بودن[۲۹]: داشتن هدفی مشخص در زندگی با در نظر گرفتن مسائل مذهبی
- پرستشگاه[۳۰]: تمایل به مکانهای مذهبی و رهبری مذهبی
- خارج شدن از اصول[۳۱]: فاصله گرفتن از اصول و عقاید کلیشهای در زندگی
- محوریت اعتقادات[۳۲]: تأثیر مذهب در رفتار و عملکرد (مانند خوردن،آشامیدن و پوشش)
- مقررات مذهبی[۳۳]: رعایت قوانین و فرمایشات مذهبی در زندگی
- نیایش[۳۴]: دعا کردن و اعمال مذهبی در زندگی
- تحمل کردن[۳۵]: تحمل نمودن اعتقادات سایر مذاهب و برخورد اصولی و منطقی با آن ها
- مفاهیم دینی[۳۶]: اعتقاد به مفاهیم اساسی دینی (مانند خالق یکتای جهان، روح و زندگی پس از مرگ)
موسسه آگاهی سنجی پرودیو[۳۷](۲۰۰۵) در امریکا نیز شش مهارت برای هوش معنوی تعریف کرده است. این مهارتها شامل دلسوزی برای دیگران، احساس ملکوتی، خردورزی، توانایی گوش دادن، توکل بر خدا، تعهد و ایمان میباشد. همچنین ولمن (۲۰۰۱) اجتماعی بودن و ادراک فرا حسی را دو مهارت اساسی هوش معنوی معرفی میکند.
[۱]- Amram
[۲]-Wolman
[۳]- Vaughan
[۴] -Amram & Dryer
[۵]-Zohar & Drake
[۶]- Nobel
[۷]-Wagon
[۸] – Mise
[۹] – Nasel
[۱۰]-Kovaleski
[۱۱]- Mayer
[۱۲] -Sisk
[۱۳]-Mc Geachy
[۱۴]- Mac Hovec
[۱۵] – Ramachandran
[۱۶]-Persinger
[۱۷]- God Spot
[۱۸] – Davidson
[۱۹]- spiritual center
[۲۰]- temporal lobe
[۲۱]- mystical experience
[۲۲]- D’Aquili & Newberg
[۲۳]- McSherry, Draper & Kendrick
[۲۴]- Elkins & Cavendish
[۲۵]- McGraw
[۲۶]- Smith
[۲۷]-religious experiences
[۲۸]- coping
[۲۹]- purpose
[۳۰]- worship place
[۳۱]- living out
[۳۲]- centrality
[۳۳]- religious practices
[۳۴]- prayer
[۳۵]-tolerance
[۳۶]- religious concept
[۳۷]-Conscious pursuits