در متون شناخت درمانی، به نظر میرسد، شناسایی افکار خودکار و تغییر خطاهای شناختی بالقوه آسانتر باشند. به افکاری که ناخودآگاه و بدون تلاش و اکثراً به طور بازتابشی ظاهر میشوند، افکار خودکار اطلاق میشود و گویی ظاهر شدن آن ها از پیش تعیین شده است. به عبارت دقیقتر، ممکن است بیماران به طور هوشیارانه از افکارشان آگاه نباشند. به نظر میرسد، افکار خودکار مرتباً ظاهر میشوند و پیوسته به صورت گفتگوی فرایندهای تفکر مرتبط با شرایط یا رویدادهای محیطی خاص رخ میدهند. افکار خودکار مانند باورهای هستهای و باورهای واسطهای ممکن است واقعی باشد یا نباشند. وقتی به طور واقعی تحریف شوند، به صورت خطاهای شناختی در میآیند (اوتیس،۲۰۰۷).
بک و راش[۲] (۱۹۷۹) بیان کردهاند که افراد افسرده گرایش به افکار اتوماتیک منفی[۳] یا خودگوییهای منفی دارند که این افکار میتواند در مورد خود، جهان و یا آیندهشان باشد (مثلث شناختی[۴]).
- دیدگاه بدبینانه در مورد خود: این دیدگاهها مربوط به ارزیابی شخصی افراد از خودشان میباشد (من شخص دوست داشتنی نیستم).
- دیدگاههای بدبینانه در مورد دنیا: این دیدگاه اشاره به احساسات شخصی افراد از ناتوان بودن در مقابله با تقاضاهای محیطی دارد (نمیتوانم با تقاضاهایی که از من میشود مقابله کنم)، این دیدگاهها مفاهیم کلی دنیا را منعکس نمیکنند (برای مثال حالت محیطی را) اما لزوماً به طور مستقیم شخص را در بر میگیرند (این شغل خیلی با من همخوان است).
- دیدگاههای بدبینانه در مورد آینده: اعتقاداتی راجع به اوضاع منفی آینده هستند، اینکه اوضاع در جهت بهتر شدن و علاقه مجدد به رویدادهای ذهنی تغییر نخواهد کرد (من هرگز نخواهم توانست این کار را انجام دهم)، (به نقل از کریگهد[۵] و همکاران، ۲۰۰۸).
شکل ۲-۳. مثلث شناختی
۲-۳۶- خطاهای شناختی[۶]
در این خطا، فرد خود را بی جهت مسئول حادثهای قلمداد میکند که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته است. وقتی مادری از آموزگار پسرش شنید که او در مدرسه خوب درس نمیخواند با خود گفت این نشان میدهد که من مادر بدی هستم و چه بهتر که این مادر علل واقعی درس نخواندن فرزندش را میجست تا او را کمک کند. شخصی سازی منجر به احساس گناه، خجالت و ناشایسته بودن میشود. بعضیها هم عکس این کار را میکنند و سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقی میکنند و توجه ندارند که ممکن است خود در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند علت زندگی زناشویی بد من این است که همسرم منطقی نیست. سرزنش به خاطر ایجاد رنجش اغلب مؤثر واقع نمیشود.
بسیاری از افراد در سیر تفکر خود به دلیل عدم آشنایی با اصول تفکر منطقی و صحیح، ناخواسته دچار خطای شناختی میشوند. عدم اطلاع از خطاهای شناختی ورطهای بسیار خطرناک و سهمگین است. شاید بسیاری از گرفتاریهای مردم به دلیل آلوده بودن افکارشان به این نوع خطاها باشد. به نظر میرسد افسردگی، بی قراری، رقابتهای ناصحیح، خشونت، پرخاشگری و بسیاری از رفتارهای غیر عادی ما بی ارتباط با خطاهای شناختی نباشند. آلبرت آلیس روانشناس معروف این خطاها را شناسایی و در قالب ده خطای شناختی معرفی نموده است. (موتابی، فتی،۱۳۹۰)
انسانهایی که تفکر غیر منطقی دارند و یا خطاهای شناختی در افکارشان هویدا است، در بسیاری از موارد اطلاع چندانی از این خطاها ندارند. شاید عدم اطلاع، باعث آلودگی این افکار با خطاهای شناختی میشوند.
در زیر به بعضی از خطاهای شناختی اشاره شده است:
۲-۳۷- تفکر همه یا هیچ
در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است. فرد یک رفتار، فکر، موفقیت، پدیده یا موضوع را کلاً سفید یا سیاه میبیند. هر چیز کمتر از کامل، شکست بی چون و چراست. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار، یک فعالیت و یا یک امتیاز، آن ها را از مزایای آن امر محروم میکند. به طور مثال عده ای این نوع تفکر را دارند که یا باید فلان ماشین را داشته باشند یا اصلاً هیچ ماشینی را نمیخواهند. این نوع تفکر در بسیاری از قسمتهای زندگی دیده میشود. در مثالی دیگر مدرس دانشگاه بیان میدارد که اگر این تعداد دانشجو بود و با این شرایط به طور مثال من این درس را خواهم داد. در مثال دیگر خانمی که رژیم لاغری گرفته بود، پس از خوردن یک قاشق بستنی گفت: برنامه لاغری من دود شد و به هوا رفت. با این طرز تلقی به قدری ناراحت شد که یک ظرف بزرگ بستنی را تا به آخر نوش جان کرد. (موتابی، فتی،۱۳۹۰)
۲-۳۷- تعمیم مبالغه آمیز
افرادی که این نوع خطا را در افکار دارند حقایق زندگی را پررنگ تر از مقدار واقعی آن میبینند. شدت و مقدار واقعی خیلی کمتر از مقدار و شدتی است که در ذهن فرد قرار دارد. فردی که دچار این خطای شناختی است، هر حادثه منفی و از جمله یک ناکامی شغلی را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی میکند و آن را با کلماتی چون هرگز و همیشه توصیف میکند. فروشنده دوره گرد افسرده ای که فروش خوبی نداشته و در حال رانندگی پرنده ای به شیشه اتومبیلش خورده بود گفت: چه بد شانس هستم، پرندهها همیشه به شیشه اتومبیل من میخورند. شاید بتوان این طور بیان کرد که این افراد به دلیل مبالغه در بخشی از افکار، نمیتوانند جوانب مثبت زندگی را ببینند. شاید در مثال ذکر شده بتوان این طور بیان کرد که این فروشنده دوره گرد ازخیلی مواهب که دارد غافل است و این که او ماشینی دارد که خیلی از فروشندگان دیگر ندارند. (برنز[۷]،۱۹۸۰).
۲-۳۸- فیلتر ذهنی
افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تأثیر یک حادثه منفی همه واقعیت را تار میبینند. به جزیی از یک حادثه منفی توجه میکنند و بقیه را فراموش میکنند. عدم توانایی در دیدن بخشهای مهمتر این حوادث، عاملی است که ذهن ما را درگیر میکند. شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر میکند. به مثالی توجه کنید: به خاطر طرز برخورد شایسته خود با همکاران اداره، از طرف رئیس اداره تشویق میشوید، اما در این میان و در حین دریافت جایزه یکی از همکاران کلمه ای نه چندان جدی در مقام انتقاد به شما میگوید. روزهای طولانی در حالی که همه گفتههای مثبت و مراسم با ارزش تشویق را فراموش میکنید، تحت تأثیر این انتقاد بسیار جزئی یک همکار، رنج میبرید. (موتابی، فتی،۱۳۹۰)
۲-۳۹- بی توجهی به امر مثبت
افرادی که دارای این نوع تفکر غیر منطقی هستند، توجه زیاد و با ارزشی به جنبههای مثبت زندگی خود ندارند و همیشه نکات مثبت را برای خود بی اهمیت جلوه میدهند. با بی ارزش شمردن تجربههای مثبت، اصرار بر مهم نبودن آن ها دارند. کارهای خوب خود را بی اهمیت میخوانند، معتقدند که هر کسی میتواند این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را میگیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق میدهد. به طور مثال نگهبان ساختمان تجاری با تیز هوشی موفق به شناسایی یکی از سه سارقی شده بود که در هفته قبل از یکی از مغازههای این ساختمان دزدی کرده بودند. مسئول ساختمان ضمن قدردانی از نگهبان که بعد از چند روز موفق به کشف این گره شده بود از نگهبان خواست که یکی از روزهای هفته زمانی را مشخص کند که در جلسه ای با حضور افراد و مالکین ساختمان از زحمات وی قدردانی شود. نگهبان امروز و فردا کرده و یکسره میگفت کار مهمی نکردهام و از تعیین وقت سرباز میزد. (موتابی، فتی،۱۳۹۰)
۲-۴۰- نتیجه گیری شتابزده
بی آنکه زمینه محکمی وجود داشته باشد شتابزده نتیجهگیری میکنید. ذهن خوانی: بدون بررسی کافی نتیجه میگیرید که کسی در مورد شما منفی فکر میکند. پیشگویی: پیش بینی میکنید که اوضاع بر خلاف میل شما در جریان خواهد بود. بدون هر گونه بررسی میگویید. «آبرویم خواهد رفت، از عهده انجام این کار برنخواهم آمد» و اگر افسرده باشید ممکن است به خود بگویید آ «هرگز بهبود نخواهم یافت».
۲-۴۱- درشت نمایی
از یک سو در باره اهمیت مسائل و شدت اشتباهات خود مبالغه میکند و از سوی دیگر، اهمیت جنبههای مثبت زندگی را کمتر از آنچه هست برآورد میکند. به دلیل اعتماد به نفس پایین، این افراد چون خود را نسبت به دیگران دست کم میگیرند، در صورت انجام کاری خطا، این اشتباه خود را خیلی پررنگ تر از حد و حدود واقعی آن اشتباه میبیند. به طور مثال شخصی دوست قدیمی خود را میبیند و به او سلام میگوید، دوست قدیمی مانند همیشه سلام او را به گرمی جواب نمیدهد. او از این مسئله ناراحت میشود و این واقعه را برای خود فاجعه تلقی میکند. این درحالی است که شاید دلایل مختلفی برای سرد برخورد کردن وجود داشته باشد. از طرفی این قدر هم مهم نباشد ولی ساعتها این مسئله ذهن فرد را درگیر خود میکند. (موتابی، فتی،۱۳۹۰)
۲-۴۲- استدلال احساسی
افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر میکنند که احساسات منفی ما لزوماً منعکس کننده واقعیتها هستند. این نوع استدلال احساسی ما را از بسیاری واقعیتها دور نگه میدارد. به طور مثال: «از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم، چون پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است». «یا احساس گناه میکنم پس باید آدم بدی باشم». یا «خشمگین هستم، پس معلوم میشود با من منصفانه برخورد نشده است.» یا چون احساس حقارت میکنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم. یا احساس نومیدی میکنم، پس حتماً باید نومید باشم. (برنز،۱۹۸۰)
۲-۴۳- بایدها
انتظار دارید که اوضاع آن طور باشد که شما میخواهید و انتظار دارید. همیشه این انتظار محقق نمیشود و یا با درصد کمتری محقق میشود. به طور مثال نوازنده بسیار خوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت: «نباید اینهمه اشتباه میکردم». آنقدر تحت تأثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی حال و روز بدی داشت. انواع و اقسام کلماتی که «باید» را به شکلی تداعی میکنند، همین روحیه را ایجاد مینمایند. آن دسته از عبارتهای «باید» دار که بر ضد شما به کار برده میشوند، به احساس تقصیر و نومیدی منجر میگردند. اما همین باورها، اگر متوجه سایرین و یا جهان به طور کلی شود منجر به خشم و دلسردی میگردد نباید این قدر سمج باشد. خیلیها میخواهند با «باید» ها و «نباید» ها به خود انگیزه بدهند. نباید آن شیرینی را بخورم. این نوع فکر اغلب بی تأثیر است زیرا «باید» ها تولید تمردد میکنند و اشخاص تشویق میشوند که درست برعکس آن را انجام دهند.
۲-۴۴- برچسب زدن
برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ چیز است. به جای اینکه بگویید «اشتباه کردم». به خود برچسب منفی میزنید: «من بازنده هستم». گاه هم اشخاص به خود برچسب «احمق» یا «شکست خورده» و غیره میزنند. برچسب زدن غیر منطقی است، زیرا شما با کاری که میکنید، تفاوت دارید. انسان وجود خارجی دارد اما بازنده و احمق به این شکل وجود ندارد. این برچسبها تجربههای بی فایده ای هستند که منجر به خشم، اضطراب، دلسردی و کمی عزت نفس میشوند. گاه برچسب متوجه دیگران است. وقتی کسی در مخالفت با نظرات شما حرفی میزند ممکن است او را متکبر بنامید. بعد احساس میکنید مشکل به جای رفتار یا اندیشه بر سرشخصیت یا جوهر و ذات او است. در نتیجه او را به کلی بد قلمداد میکنید و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده ایجاد نمیشود. (برنز،۱۹۸۰)
۲-۴۵- شخصی سازی و سرزنش
در این خطا، فرد خود را بی جهت مسئول حادثه ای قلمداد میکند که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته است. وقتی زنی از آموزگار پسرش شنید که او در مدرسه خوب درس نمیخواند با خود گفت این نشان میدهد که من مادر بدی هستم و چه بهتر که این مادر علل واقعی درس نخواندن فرزندش را میجست تا او را کمک کند. شخصی سازی منجر به احساس گناه، خجالت و ناشایسته بودن میشود. بعضیها هم عکس این کار را میکنند و سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقی میکنند و توجه ندارند که ممکن است خود در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند علت زندگی زناشویی بد من این است که همسرم منطقی نیست. سرزنش به خاطر ایجاد رنجش اغلب مؤثر واقع نمیشود. (برنز،۱۹۸۰).
[۱].Automatic thoughts
[۲].Beck & Rush
[۳].Negative Automatic Thought
[۴].Cognitive Triad
[۵]. Craighead
[۶].cognitive distortions
[۷].Burns