۱-۱-۱- عوامل ژنتیکی
در حال حاضر شواهد مناسبی مبنی بر نقش عوامل ژنتیکی در بروز اضطراب اجتماعی در کودکان و بزرگسالان در دست است. مطالعات اولیه نرخ بالای اضطراب اجتماعی را در اعضای نزدیک خانواده مبتلایان به اضطراب اجتماعی نشان میدهد (فایر[۱]، ۱۹۹۳). کودکان مبتلا به اضطراب اجتماعی در مقایسه با همتایان غیر مبتلا به احتمال بیشتری دارای والدینی واجد ملاکهای اضطراب اجتماعی بودند. همچنین فرزندان والدین مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی در معرض خطر افزوده برای ابتلا به این اختلال قرار داشتند (لایب[۲] و همکاران، ۲۰۰۰). مطالعات دوقلوها نیز که با روششناسی قابل قبول و حجم نمونه بزرگ انجام شده است تاثیر معنادار اما متوسط عوامل ژنتیک را بر رشد اضطراب اجتماعی و اختلال اضطراب اجتماعی حکایت دارد (نلسون و همکاران، ۲۰۰۰). بیتی و همکاران (۲۰۰۲) در مطالعه متاآنالیز خود برای توارثپذیری اختلال اضطراب اجتماعی رقم ۶۵ درصد را گزارش کردند. کندلر و همکاران (۱۹۹۲) گزارش می کنند که توارث پذیری در قالب عوامل ژنتیک صرف نظر از جایگاه عوامل محیطی ۳۰ درصد این اختلال را تبیین می کند.
برخی از مطالعات نیز به بررسی اثرات ژنتیکی بر سازههای مرتبط با اضطراب اجتماعی از قبیل خجالت، ترس از ارزیابی منفی و بازداری رفتاری پرداختهاند. استین و همکاران (۲۰۰۲) در مطالعهای روی ۴۳۷ جفت دوقلوی بزرگسال نشان دادند که نرخ توارث پذیری ترس از ارزیابی منفی معادل ۴۸ درصد است. وارن و همکاران (۱۹۹۹) اثرات ژنتیکی را بر اضطراب دوره کودکی در ۳۲۶ جفت دوقلوی ۷ ساله بررسی کرده و دریافتند که نرخ توارث پذیری <a href="https://razemovafaghiat.com/%D8%A7%D8%B6%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%A8-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA” title=”علائم اضطراب“>علائم اضطراب اجتماعی معادل ۳۴ درصد و متغیر مذکور ضمن استقلال از اثرات محیطی با خجالت رابطه نزدیکی دارد. همین یافته ها در مورد توارث پذیری صفات سرشتی از جمله بازداری رفتاری نیز مشاهده می شود. برای نمونه دانیلز[۳] و پلومین[۴] (۱۹۸۵) دریافتند که بین خجالت در کودکان ۲۴ ماهه و میزان معاشرت پذیری مادران بیولوژیکشان ارتباط وجود دارد (به نقل از رضایی، ۱۳۸۹).
۱-۱-۲- عوامل شناختی
مشخصه اختلال اضطراب اجتماعی، سوگیری و تحریف در پردازش اطلاعات اجتماعی و افکار، نگرشها و باورهایی است که تصور می شود هیجان و اضطراب اجتماعی را برانگیخته و تداوم میبخشند. کلارک و مک مانوس[۵] (۲۰۰۲) مرور جامعی بر پیشینه پژوهشی مربوط به فرایندهای شناختی در اختلال اضطراب اجتماعی انجام دادهاند. آنها معتقدند اختلال اضطراب اجتماعی از طریق یک دور باطل تداوم مییابد. افراد درگیر مجموعه ای از فرایندهای شناختی قبل و بعد از تعامل میشوند که منجر به تولید اضطراب شده و ممکن است به عملکرد اجتماعی فرد آسیب برساند. اجتناب اجتماعی متعاقب و پیامدهای اجتماعی منفی آن، فرصت پیشرفت روانی- اجتماعی را از فرد باز پس گرفته و این مفروضه را که پدیدههای اجتماعی همواره نتایج منفی در پی دارند استحکام میبخشد. اسپنس و همکاران (۱۹۹۹) در مطالعات خود دریافتند که کودکان مبتلا به اضطراب اجتماعی در مقایسه با سایر کودکان پیامدهای منفی بیشتری را پیش بینی میکردند و عملکرد خود را منفی ارزیابی مینمودند. رفتارهای اجتماعی اولیه چه تحت نفوذ عوامل وراثتی باشند و چه محیطی یا هر دو ، بر پاسخدهی به دیگران تأثیر میگذارند. به نظر میرسد یک الگوی ثابت از پیامدهای اجتماعی منفی یا تجارب اجتماعی آسیبزا می تواند لااقل بخشی از واریانس شکل گیری اضطراب انتظاری در موقعیتهای اجتماعی را توضیح دهد. مطالعات پس رویدادی روی بزرگسالان مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی شواهدی در مورد اثرات تجارب اجتماعی منفی دوران کودکی بر شکل گیری اختلال اضطراب اجتماعی بزرگسالی ارائه نموده است. بزرگسالان دچار اختلال اضطراب اجتماعی مکرراً خاطراتی را در مورد انتقاد شدن، تحقیر و تمسخر و دیگر پیامدهای اجتماعی ناخوشایند گزارش می کنند و معتقدند که سایرین اساساً انتقادگرند (رپی و هایمبرگ، ۱۹۹۷). رپی و اسپنس (۲۰۰۴) اظهار میدارند که “ما واقعاً نمیدانیم که باورهای منفی از کجا نشأت میگیرند”. نظریهپردازان شناختی معتقدند که کودکان در فرایند رشد بهنجار بهتدریج از خود یک بازنمایی روانی آنگونه که توسط مخاطب دیده میشوند، میسازند اما دلیل اهمیت یافتن ارزیابی مثبت و منفی دیگران یا میزان تهدید منتسب به مخاطبین نیازمند بررسی بیشتر است.
۱-۱-۳- نقص مهارتهای اجتماعی
مدلهای سببشناسی موجود از عملکرد اجتماعی آسیب دیده بهعنوان یک عامل نگهدارنده مهم یاد می کنند (رپی و هایمبرگ، ۱۹۹۷؛ کلارک و ولز، ۱۹۹۵؛ رپی و اسپنس، ۲۰۰۴؛ کیمبریل، ۲۰۰۸). برای نمونه رپی و اسپنس (۲۰۰۴) بین عملکرد اجتماعی گسیخته که به اضطراب بالا مربوط می شود با مهارت های اجتماعی ضعیف که مربوط به نقص در مهارت های اجتماعی پایهای است (مثل مهارت های مربوط به مکالمه، فقدان جرأتورزی، منفعل بودن، سلطهپذیری) تفاوت قائل میشوند. کلارک و بک (۲۰۱۰) به رفتارهای بازدارنده مختلفی اشاره می کنند که ناشی از تجربه اضطراب در حضور دیگران است از جمله اجتناب از خیره شدن، صدای لرزان ، لرزش دست، رفتار غیر دوستانه با دیگران، اجتناب از خود افشایی و موارد مشابه. شکی نیست که تجربه اضطراب زیاد در موقعیتهای ارزیابی اجتماعی به طور معنادار عملکرد را معیوب می کند اما مشخص نیست که آیا افراد مبتلا، از کمبود دانش اجتماعی رنج میبرند یا اینکه دچار نقص توانایی در کارکردهای اجتماعیاند که منجر به رشد اضطراب اجتماعی می شود. این بیماران خود را در مقایسه با افراد غیر مضطرب از نظر اجتماعی غیر مؤثرتر ادراک می کنند. هنگامی که عملکرد آنها توسط مشاهدهگران بیرونی درجهبندی می شود، به نظر میرسد که گرمی و علاقمندی کمتری را نشان داده و به وضوح مضطربترند، تسلط کمتری داشته، رفتارهای کلامی مثبت کمتری ابراز مینمایند و به طور کلی در مقایسه با گروه غیر مضطرب عملکرد کلی ضعیفتری دارند. لیکن صرف نظر از ایرادات فوق، افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی، عملکرد اجتماعی خود را منفیتر از مشاهدهگران بیرونی ارزیابی می کنند. این در حالی است که ثابت شده این افراد همیشه دچار رفتار اجتماعی ناسازگار نیستند. آلدن و تیلور (۲۰۰۴) یادآور میشوند که وقوع رفتارهای ناسازگار، وابسته به بافت اجتماعی است یعنی افراد از نظر اجتماعی مضطرب، هنگام پیش بینی موقعیت ارزیابی یا شرایط مبهم به احتمال بیشتری از خود عملکرد اجتماعی ضعیف نشان می دهند. در واقع نقایص عملی در مهارتهای اجتماعی در سببشناسی اضطراب اجتماعی نقش مهمی دارند لیکن اضطراب بالا و بازداری رفتاری اتوماتیک نیز می تواند پیامدهایی چون بیمهارتی اجتماعی داشته باشد. در این میان نظریهپردازانی چون کلارک و بک (۲۰۱۰) بر نقش عوامل شناختی بیش از نقائص رفتاری تأکید می کنند.
نظریه های اولیه اضطراب اجتماعی تأکید ویژهای بر نقش نقص مهارت های اجتماعی داشتند. لیکن برخی از نظریهپردازان بهتدریج پذیرفتند که افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی دچار ضعف مهارت های اجتماعی میباشند. ناتوانی در کاربرد مهارت های اجتماعی مؤثر ضرورتاً به این معنا نیست که فرد دچار ناتوانی بنیادی در پرداختن به رفتار مورد تقاضا است. نقص عملکرد ممکن است نشانگر بازداری پاسخ در نتیجه اضطراب افراطی باشد (رپی و هایمبرگ، ۱۹۹۷).
به نظر میرسد که نقص مهارت های اجتماعی نقش مهمی در شکل گیری و تداوم اضطراب اجتماعی کودکان داشته باشد تا بزرگسالان. در بزرگسالی افراد طیفی از مهارت های اجتماعی جبرانی و راهبردهای از عهدهبرآیی را میآموزند مثل تمرین مکرر تکالیف اجتماعی و همین راهبردها آنها را قادر میسازد تا بتواند با آنچه از آن میگریزند چالش نمایند. رپی و لیم[۶] (۱۹۹۲) گزارش می کنند که بزرگسالان مبتلا به اضطراب اجتماعی همیشه در مقایسه با گروه کنترل غیر بالینی در تکالیف اجتماعی ضعیفتر نبوده و در مواردی حتی ممکن است بهتر عمل کنند. لذا به نظر میرسد در مورد این افراد، مهارت های اجتماعی به جای نقص، دچار بازداری شده است. شواهدی نیز وجود دارد که نشان میدهد افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی دچار نقائصی در ارتباطات کلامی و مهارت های ادراک اجتماعی میباشند. درک ناقص حالات روانی مخاطب در تعامل اجتماعی و مهارت ضعیف در راهبردهای بیان خود، بخشی نتیجه تمرکز افراطی بر خود است که مانع توجه به سرنخهای اجتماعی و اکتساب دانش اجتماعی می شود (رضایی، ۱۳۸۹). ملفسن[۷] و فلورین[۸] (۲۰۰۲) دریافتند که در بیماران مبتلا به اضطراب اجتماعی شناسایی هیجانات و عواطف از طریق تظاهرات چهرهای ضعیفتر از گروه گواه غیر بیمار است. یکی از تبیینهای احتمالی آن است که سطوح بالای تمرکز بر خود همراه با اضطراب اجتماعی منجر می شود که منابع توجهی فرد از سرنخهای اجتماعی بیرونی منحرف شود. از سوی دیگر این افراد در انجام انواع رفتارهایی که احتمال دستیابی به پیامدهای اجتماعی موفقیت آمیز را افزایش می دهند مهارت کمتری دارند. آسیب عملکردی در تکالیف اجتماعی نقش کلیدی در شکل گیری دور باطلی دارد که شامل پیامدهای اجتماعی منفی، اضطراب، شناختهای غیر انطباقی، رفتارهای اجتنابی و مهارتهای اجتماعی ناقص است. مدلهایی از این نوع پیشنهاد می کنند که دور باطل بهواسطه الگوهای تکراری پیامدهای شکست و عدم موفقیت در تعامل با دیگران تقویت شده است و تداوم مییابد و در نهایت بر قضاوت دیگران از فرد و جایگاه و صلاحیت اجتماعی وی نزد دیگران اثر منفی خواهد داشت. این تجارب طیفی از فرایندهای شناختی ناسازگارانه از قبیل شکست، خود اثر بخشی پایین، تمرکز افراطی بر خود و حساسیت زیاد به بازخوردهای دیگران در پی دارد. تجربههای شکست اجتماعی در کنار فرایندهای شناختی غیر انطباقی به اضطراب نسبت به موقعیتهای اجتماعی مشابه در آینده، میانجامد. انزوای اجتماعی، رفتارهای اجتماعی و طرد از جانب دیگران فرد را از فرصت یادگیری اجتماعی و کسب چیرگی در تکالیف اجتماعی کلیدی محروم میسازد و فرایندهای شناختی سودار بقا مییابند. نقص در مهارت های اجتماعی هم علت و هم پیامد اختلال اضطراب اجتماعی محسوب می شود که می تواند در نقش عامل سببساز اولیه یا با عنصر نگهدارنده علائم ظاهر شود (آلدن و همکاران، ۲۰۰۲).
۱-۱-۴- عوامل محیطی
عوامل ژنتیکی، بیولوژیک و خلق و خو فقط قادرند بخشی از فرایند شکل گیری اختلال اضطراب اجتماعی را تبیین کنند .
۱-۱-۴-۱-تعامل والد/ کودک
کودکان بخش قابل توجهی از اوقات خود را در دو موقعیت خانه و مدرسه میگذرانند و بهشدت تحت نفوذ و تأثیر تعاملات والدینی، اعضای خانواده، معلمان و همسالان قرار دارند. تئوریهای یادگیری اجتماعی برای اضطراب اجتماعی پیشنهاد می کنند که تاریخچه پیامدهای آزارنده و ناخوشایند در تعاملات اجتماعی و فقدان الگو یا دستورالعمل واضح در خصوص راهبردهای از عهده برآیی سازگارانه شناختی و رفتاری برای مدیریت موقعیتهای اجتماعی چالشانگیز یا راهبردها و مدلهای نامناسب می تواند با شکل گیری اضطراب اجتماعی مرتبط باشد. سبک والدینی نیز در رشد سایکوپاتولوژی مورد مطالعه قرار گرفته است. اثرات محیطی کمتر اختصاصی اما ناخوشایند و منفی چون مرگ یا بیماری اعضای نزدیک خانواده یا دوستان، تعارض والدینی، جدایی، طلاق و زندگی با والد دچار بیماری روانی از طریق افزایش فشار روانی و سایکوپاتولوژی کلی فرد به این بستر دامن میزند. این عوامل باهم در ارتباطند و مکانیسم عمل آنها احتمالاً ایجاد فشار روانی مستقیم و غیر مستقیم بر والدین و کاهش توانایی والدینی مؤثر است. درک نقش اثر والدینی بر شکل گیری اختلال اضطراب اجتماعی موضوع پیچدهای است چون احتمالاً دربرگیرنده تعامل بین عوامل مختلفی میباشد. مطالعات تجربی در این خصوص تا کنون پایهای و مقدماتی بوده و محدودیتهای متعددی در آنها مشاهده می شود. اما همانگونه که رپی (۱۹۹۵) خاطر نشان میسازد “علی رغم محدودیتهای گوناگون داده های نسبتاً همسانی از ارتباط اضطراب کودکی با کنترل و حمایت والدینی و رفتار گرم و ملایم ناچیز بهدست آمده است. این که آیا این ویژگیها دارای نقش سببساز در بروز اضطراب اجتماعی هستند یا این که صرفاً انعکاسی از عوامل ژنتیک یا پیامد اضطراب کودکیاند نیازمند بررسی بیشتری است”. برانچ و هیمبرگ (۱۹۹۴) دریافتند که بزرگسالان مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی، والدین خود را کمتر اجتماعی قلمداد کرده و معتقدند که آنها تأکید زیادی بر عقاید دیگران داشته و میکوشیدند تا فرزندان خود را از تعاملات بین فردی دور نگه دارند. همچنین در روش تربیتی خود از شرمندهسازی بهره میبرند (برانچ و هیمبرگ، ۱۹۹۴).
۱-۱-۴-۱- تجارب اجتماعی ناخوشایند
ادراک تهدید اجتماعی در ترکیب با تئوری شرطیسازی، توصیفی منطقی برای درک ترسهای اجتماعی فراهم می کند که بر مبنای تجارب ناخوشایند زندگی است. پژوهشهایی که تا کنون انجام یافته نتوانسته اند از ارتباط بین تجارب ناخوشایند اجتماعی و اختلال اضطراب اجتماعی حمایت کند. برای نمونه مولکنز[۹] و بوگلز (۱۹۹۹) که به بررسی ارتباط حوادث آسیبزای زندگی با ترس از سرخ شدن پرداختند دریافتند هرچند ظهور این ترسها متعاقب واقعه ناخوشایندی در زندگی ذکر میشد اما ۶۶ درصد افرادی که ترس ناچیزی داشته و یک حادثه ناخوشایند را تجربه کرده بودند بعدها دچار ترس از سرخ شدن نشدند (مولکنز و بوگلز، ۱۹۹۹).
نظر به بروز زود هنگام اختلال اضطراب اجتماعی، بررسی تجارب ناخوشایندی که طی سالهای نخستین زندگی اتفاق میافتد آگاهی دهنده است. تجارب منفی اجتماعی عمده، دست انداختن افراطی، انتقاد، زورگویی، طرد، تمسخر و تحقیر از جانب افراد مهم در رشد و تداوم اختلال اضطراب اجتماعی مؤثر است. البته عمده پیشینه پژوهش مربوط به پژوهشهای گذشتهنگر بزرگسالان از تجارب کودکی مبتنی است و تحت تأثیر سوگیری و یادآوری و گزارشدهی قرار دارد (برت و همکاران،۱۹۹۰). هاکمن و همکاران (۲۰۰۰) دریافتند که بزرگسالان مبتلا به اضطراب اجتماعی تصاویر ذهنی راجعه منفی و خودمختاری را گزارش می کنند که محتوایشان با گذشت زمان ثابت و با خاطرات تجارب اجتماعی ناخوشایندی که نزدیک به زمان بروز اختلال اتفاق افتاده مرتبط و نزدیک است. این پژوهشگران معتقدند که تجارب منفی اولیه می تواند به شکل گیری تصاویر منفی اغراق شده از خود اجتماعی فرد منجر شوند که در موقعیتهای اجتماعی آتی مکرراً فعال شده و در برابر تغییر حاصل از تجارب خوشایند بعدی مقاومند.
به طور کلی درک این مطلب که آیا حوادث منفی بین فردی خاصی در کودکی یا نوجوانی، ممکن است دارای نقش سببشناختی در اضطراب اجتماعی باشد یا اینکه آیا افراد مبتلا تجارب منفی و آسیبزای بین فردی بیشتری دارند که اضطراب اجتماعی را در آنها تقویت می کند مفید است.
اختلال اضطراب اجتماعی مانند سایر اختلالات اضطرابی با نرخ بالای مشکلات دوران کودکی همراه است، هر چند این رابطه به اندازه اختلالات خلقی قوی نیست. رپی و اسپنس (۲۰۰۴) در مدل سبب شناسی اضطراب اجتماعی پیشنهادی خود معتقدند که وقایع ناگوار زندگی و تجارب یادگیری خاص می تواند خطر اضطراب اجتماعی را در افرادی که از نظر ژنتیکی استعداد ابتلای بیشتری دارند افزایش دهد. در واقع بین حوادث تروماتیک کودکی از جمله سوء استفاده جسمی، جنسی و تجارب منفی کمبود رابطه نزدیک با یک بزرگسال، تعارض زناشویی در خانواده اصلی، مهاجرت مکرر، فرار از خانه، شکست تحصیلی و اضطراب اجتماعی در بزرگسالی رابطه معنادار وجود دارد. میزان اضطراب اجتماعی در بازماندگان حملات جسمی و جنسی کودکی ۲۰ تا ۴۶ درصد است. سطوح بالای آزار عاطفی و وقایع منفی متعدد در کودکی مثل جدایی والدین، تعارض خانوادگی و آسیب روانشناختی والدین با خطر افزوده اضطراب اجتماعی همبسته است (کارتیر، واکر و استاین، ۲۰۰۱). آلدن و تیلور (۲۰۰۴) معتقدند که افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی در سراسر زندگی کم و بیش دارای روابط اجتماعی منفی هستند به این دلیل که سبک بین فردی آنها پاسخ منفیتری را در دیگران برمیانگیزد و موجب یک چرخه بین فردی خودکام بخش از حوادث می شود. البته نمیتوان پذیرفت که افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی الزاماً وقایع فردی تروماتیک بیشتری را تجربه کرده اند یا اختلال آنها نتیجه یک واقعه اجتماعی آسیبزای خاص است. کلارک و بک (۲۰۱۰) معتقدند که اختلال اضطراب اجتماعی بهجای آنکه صرفاً محصول عوامل محیطی یا اجتماعی باشد، پاسخی شناختی به تجارب اجتماعی است. بهعبارت دیگر در سبب شناسی این اختلال، مهمترین عامل، تعبیر و تفسیرهای منفی است که افراد مبتلا، در تعاملات اجتماعی خود با دیگران خلق می کنند.
اما مشکل آن است که این عوامل، ریسک وقوع طیفی از انواع سایکوپاتولوژی را بالا میبرند و صرفاً منحصر به اختلال اضطراب اجتماعی نیستند. از سوی دیگر چون پژوهشهای مربوطه مقطعی و گذشته نگر است ، امکان تعیین جهت علیت دشوار است (رپی و اسپنس، ۲۰۰۴).
به نظر کلارک و بک (۲۰۱۰) برای حذف این روابط مشترک انجام پژوهشهای طولی ضروری است تا دقیقاً مشخص شود که کدام یک از حوادث منفی زندگی بر رشد و شکل گیری اختلال اضطراب اجتماعی تأثیر دارد.
[۱]-Fyer
[۲]-Lieb
[۳]-Daniels
[۴]-Plomin
[۵]-McManus
[۶]-Lim
[۷]-Melfsen
[۸]-Florin
[۹]-Mulkens