آنچه نویسندگان این رویکرد به آن اشاره دارند به جاى تمرکز صرف بر محتواى استراتژى بر فرایند استراتژى و اینکه استراتژیها چگونه شکل مىگیرند تأکید دارد. تفکر استراتژیک یک فرایند سنتر ذهنی است که از طریق خلاقیت و شهود، نمای یکپارچه از کسب وکار در ذهن ایجاد میکند و به واسطهی آن، دیدگاه متفاوتی از سازمان و محیط متغیر آن ارائه میدهد (Platts, 1998, P.56). تفکر استراتژیک فرایند هنرمندانه تدوین استراتژی بر مبنای خلاقیت، کشف و فهم عوامل ارزش زا در محیط کسب و کار است (Dickson, 2001, P. 225). مدیریت دانش در ارتقای خلاقیت، کشف و فهم عوامل ارزش زا نقش اساسی ایفا میکند، چون مدیریت دانش تلاش برای کشف دارایی نهفته در ذهن افراد و تبدیل این گنج پنهان به دارایی سازمانی است. در این راستا باید مجموعه وسیعی از افرادی که در تصمیم گیری وتدوین استراتژی سازمان دخیل هستند به این ثروت دسترسی داشته و بتوانند از آن استفاده کنند (Davenport, 1998, P.16). دانش فرایندی خطی و ایستا نیست، برعکس فرایندی پویا و چرخه ایست و به کارکنانی نیاز دارد که دایم با اطلاعات سر و کار داشته باشند، دانش جدید کسب کرده و آن را برای ارتقای نظام تصمیمگیری به ویژه تدوین استراتژی به کار گیرند (Gandhi, 2004, P.460).
۲-۳-۶- کارکرد تفکر استراتژیک
الف- ایجاد مزیت رقابتی
این دیدگاه که مزیت رقابتی می تواند در دوره زمانی بلند مدت پایدار بماند، به وسیله برخی از صاحب نظران که معتقد به تغییرات سریع شرایط رقابتی داشتند، مورد انتقاد واقع شد. آنها معتقدند که فضای رقابت امروز، امکان حفظ مزیت رقابتی به مدت طولانی را نمیدهد. از این منظر شرکتی بر شرکت دیگر برتری مییابد که بتواند به سرعت و همواره پایههای جدیدی برای رقابت ایجاد نماید، لذا در محیط با عدم اطمینان بالا، تفکر استراتژیک با بهره گرفتن از عناصری چون آگاهی نسبت به کسب وکار و رقابت از ظرفیت نوآوری و تفکر و اگرا برای ایجاد و حفظ مزیت رقابتی استفاده میکند (Clark, 2012, P. 33). رقابت نیازمند باز تعریف مزیت های رقابتی گسسته و تغییرهای بنیادی در روابط بازار است. موفقیت از نقاط قوت فعلی (طبق دیدگاه منبع محور) ناشی نمیشود، بلکه به گسستههای متوالی بستگی دارد. این امر سازمان را قادر می کند به طور مرتب مزیتهای رقابتی جدید ولی موقت بسازد (Ozmena & Muratoglub, 2010). در این شرایط چون استراتژیهای موفق متکی به پایش مستمر، تفسیر، ابتکار، فرصت طلبی هستند، لذا مدیریت دانش نقش مهمی در این پایش وتفسیر به عهده دارد (Abou-Zeid, 2002, P. 488).
ب- حل مسایل استراتژیک
تفکر استراتژیک نسبت به تفکر عملیاتی مسأله محور است(Goldman, 2008, P. 220). تفکر استراتژیک یک رویکرد بلند مدت، سیستمی ومنسجم برای حل مسایل استراتژیک سازمان است(Moon, 2012, P. 222). مسألهی استراتژیک توانمندی های محوری سازمان را به چالش می طلبد. هر مسألهی استراتژیک تصویری از الزامات و شرایط محیط(زمینه) است که سازمان باید آن را درک و خود را در آن مسأله ارزیابی کند و رشد و بقای سازمان را مرهون حل و هدایت آن بداند. سازمانها دانسته یا ندانسته هر کدام پیش طرح یا تصویر از محیط و مسائل درونی آن(زمینه) دارند. با بهرهگیری از مدیریت دانش هر چه امکان درک آگاهانهی مسایل وجود داشته باشد یا اطلاع بسیاری بتوان درباره آنها کسب کرد، توانمندی تدوین استراتژی بالا میرود، زیرا تصویر محیطی مقدمهی پایه یا بنیاد شناخت شناسی مسائل استراتژیک سازمانی میشود (حمیدیزاده، ۱۳۸۹). مفهوم وضع مسأله مترادف با مفهوم درک کردن محیط نیست، زیرا مدیران بر اساس مدل ذهنی خود بسیاری از ویژگیهای عینی اطراف خود را ایجاد کرده، مجدداً ترکیب و انتخاب میکنند (مالون، ۱۳۷۹).
پ- خلق ارزش برای مشتریان
تفکر استراتژیک، بصیرت و فهم از وضع موجود و بهرهبرداری از فرصتهاست تا واقعیتهای بازار و قواعد آن به درستی شناخته شوند و برای پاسخگویی به این شرایط راهکارهای ارزش آفرین برای مشتریان خلق شود و شیوههای خلاقانه و بدیع برای پاسخگویی به نیازهای بازار فراهم شود (غفاریان، کیانی، ۱۳۸۴). تفکر استراتژیک پی در پی مأموریت، استراتژی و عملیات را در ارتباط با نیازهای مشتریان و نیروهای بازار بررسی میکند (Sharifi, 2012, P. 76). مهمترین مزیت مدیریت دانش عبارت از توانمند ساختن سازمانها برای پاسخگویی به تغییرات بازار و تسریع زمان ارائه محصولات به بازار است (Siran, 2000, P. 76).
ت- یکپارچه ساختن سیستم زنجیرهی ارزش
تفکراستراتژیک، سازمانها را در یکپارچه ساختن سیستم زنجیرهی ارزش یاری میدهد. این زنجیره به صورت عمودی از مواد خام تا مشتری را شامل می شود (Pagani, 2013, P. 1563). تحلیل عناصر اصلی زنجیره ارزش شرکتها نشان می دهد بکارگیری استراتژی نوآوری برای ارتقای آمادگی لازم برای حضور در بازارهای رقابتی حیاتی است.
آنچه موفقیت شرکتها را در اجرای استراتژی مبتنی بر نوآوری تا حدود زیادی تضمین میکند، تغییرات وسیع در حوزههای فناوری، منابع انسانی و نوآوری میباشد. این حوزهها از اصلیترین حوزه هایی میباشند که تغییرات در آنها به صورت نامحسوس میباشد. از آنجایی که حوزههای محسوس (شامل بازار، مشتریان، کیفیت، تنوع و هزینه) و غیر محسوس باید در یک حالت تعادل و تعامل قرار گیرند، تنها مدیریت دانش است که میتواند این تعامل و تعادل را ایجاد نماید. آنچه باعث میشود تا استراتژی مبتنی برنوآوری در سازمان مبتنی بر دانش اجرایی شده و باعث تقویت رقابت شود، افزایش سطح دانش و تغییر وزن دانش در دو دسته حوزههای محسوس و غیرمحسوس میباشد (Gandhi, 2004, P.460).
۲-۳-۷- سطوح تفکر استراتژیک درسازمان وارتباط با مدیریت دانش
برخی از نویسندگان در الگوی خود، عناصر اصلی تفکر استراتژیک را صرفاً در سطح فردی به صورت مشخص ارائه دادهاند و تفکر استراتژیک را مستلزم درک این عناصر و شناخت رابطه بین آنها میدانند (Goldsmith, 1996, P. 1431). نویسندگان دیگری، تفکر استراتژیک را در دو سطح فردی و سازمانی بررسی کردهاند (Leidtka, 1998, B, P. 120). از نظر آنها تفکر استراتژیک فردی استفاده از داوری مبتنی بر تجربه برای تعیین مسیر آیندهی سازمان است و در سطح سازمان، هماهنگ کردن فکرهای خلاق در یک دیدگاه مشترک است. سازمانهایی که با موفقیت توانستهاند تفکر استراتژیک را در سطوح فردی و سازمانی توسعه داده و انسجام بخشند، میتوانند مزیت رقابتی برای سازمان ایجاد کنند. تفکر استراتژیک در سطح سازمان زمینهای را فراهم میآورد که در آن تفکر استراتژیک فردی بتواند محقق شود (Boon, 2001, P. 63). سازمانها نیازمند ایجاد ساختارها، سیستمها و فرایندهایی هستند که بتوانند گفتگوها، ایدهها و تعاملات استراتژیک را در قالب جلسات هماندیشی استراتژیک در سطوح مختلف سازمان ترویج دهند و مشوق بروز و ظهور ابتکار و خلاقیت کارکنان با مشارکت دادن آنها در تعیین استراتژی سازمان باشند (Boon, 2005, P. 336).
برخی از پژوهشگران، سطح سومی را نیز با هدف بررسی تعاملات گروهی مؤثر بر تفکر استراتژیک در نظر گرفتهاند (Bates, 1993, P.103). رویکرد مهم مدیریت دانش که به وسیله پژوهشگران سازمانی بسیار مورد استقبال قرار گرفته است، مفهوم هویت جمعی است. مشارکت در اعمال جمعى، فرایند بنیادى است که از طریق آن افراد یاد مىگیرند و به تبع آن از هویت خود آگاه مىشوند. در این صورت سازمان از طریق فرایند یادگیری، استراتژىهایش را شکل مىدهد. مدیریت دانش از مجراى تعاملات موضعى، ساختار جمع و نیز هویت افراد مشارکت کننده را باز میآفریند و تغییر مىدهد (Cohen & Leviathan, 1990, P. 128). نوع گروهى که یادگیری و مدیریت دانش بر آن تکیه مىکند تیم است. پیش فرض مبنایى این است که خلق و تسهیم دانش در تیمهایى اتفاق مىافتد که در آن افراد به جاى درگیرشان در گفتوگوهاى سربسته تدافعى بتوانند در گفتگویهاى واقعى شرکت کنند. گفتگوهای واقعى صرفاً در تیم هایى که منسجم هستند و یا به عبارتى روح جمعى در آنها وجود دارد اتفاق مىافتد. دانش جدید تنها زمانى مىتواند خلق شود که افراد در قالب تیمهاى توانمند فعالیت کنند. رهبران تیمها نیز دارای نقش کلیدی در تغییر نگرشهای کارکنان و ایجاد موفقیت آمیز فرهنگ اشتراک دانش و نهادینه سازی مدیریت دانش در سازمان هستند (Becerra, 2000, P. 68). رهبران تیمها جهت بهبود فرایند کشف و انتشار دانش در سازمان و ترغیب کارکنان با شخصیتهای متفاوت به منظور پذیرش فرهنگ اشتراک دانش نقش ایفا نمایند (Eral, 2001, P. 124).
۲-۳-۸- عوامل زمینهای موثر بر تفکر استراتژیک و ارتباط با مدیریت دانش
برخی از پژوهشگران حوزه تفکر استراتژیک صرفا به تحلیل عناصر تفکر استراتژیک پرداختهاند و درباره نحوه توسعه و بالندگی آن کمتر مطالبی نوشته و ارائه دادهاند. برخی نویسندگان دیگر علاوه بر ارائه چارچوب تفکر استراتژیک، الگویی برای توسعه تفکر استراتژیک ارائه دادهاند (Abraham, 2005: 54). این نویسندگان به شناسایی روابط متقابل وتعاملات عناصر تفکر استراتژیک پرداختهاند (مشبکی و خزاعی، ۱۳۸۷) و در پژوهش خود، عوامل فردی، گروهی و زمینهای مؤثر بر تفکر استراتژیک را تحلیل نمودهاند (رحمان سرشت و کفچه، ۱۳۸۷). گرچه تفکر استراتژیک از افراد آغاز میشود، اما آنها نیازمند بهرهمندی از بستر سازمانی حامی تفکر و گفتمان استراتژیک در فضای سازمان هستند که بنیانی برای خلق استراتژیهای نو است. از بین این عوامل، رهبری، فرهنگ سازمانی، مدیریت دانش و فعالیتهای تیمی بیشتر مورد توجه قرار گرفته است (Stumph, 1989: 25). رهبری استراتژیک به کارگیری استراتژی برای تخصیص مناسب منابع به فرصتهای سودآور برای تحقق اهداف سازمان است. رهبران به عنوان ایجادکنندگان فرهنگ سازمانی وانتقال دهنده آن میتوانند رابط بین فرهنگ سازمان و فرایند یادگیری برای تقویت تفکر استراتژیک باشند (Zabriskie & Huellmantel, 1991: 25). همچنین فرهنگ سازمانی نه تنها مؤلفه کلیدی در اجرای استراتژی که موضوع مهم سازمانی برای شکلگیری استراتژی است (Horton, 2003, :122). به عقیده این پژوهشگران، ظرفیت تفکر استراتژیک نه فقط در مدیران، بلکه در کارکنان نیز وجود دارد که باید با کسب تجارب، روشهای انتقال دانش ضمنی شکوفا شود (Bonn & Christodoulou, 1996: 543)
دانش سازمان بستری اساسی برای استراتژی کسب وکار فراهم میآورد. با توجه به تغییرات مدوام در محیط سازمانها، دیگر تضمینی برای بقای بلندمدت در بازار وجود ندارد. در شرایط کنونی سازمانی موفق است که چالاک باشد و بتواند با سرعت به الزامات محیطی پاسخ دهد، لذا برای افزایش توانایی خود در زمینه بهبود کالا و خدمات و در نتیجه بهرهمندی مشتریان به دانش نیاز دارد. سازمان باید تأکید ویژهای بر نحوه استفاده از دانش در پشتیبانی از فرایندها و کارکردها واستراتژی های اصلی کسب و کار داشته باشد، لذا باید نیازهای دانشی را در رابطه با فرایندها و کارکردهای پیش برنده کسب و کار بررسی کند و نه تنها راههای جریان یافتن دانش در سازمان را مرور کند، بلکه همچنین روشهایی را که دانش در سازمان ثبت، مبادله و استفاده میشود ارزیابی نماید. سازمانها به منظور انطباق با تغییرات محیط رقابتی، نیازمند اجرای اثربخش استراتژی مدیریت دانش هستند (محمدی، ۱۳۷۹). سازمانها باید دانش سازمان را به منظور دستیابی به مزایایی که از مهارتها، تجارب و دانش ضمنی کارکنان قابل اکتساب است، به طور مؤثر مدیریت کنند (ابطحی، ۱۳۸۵).
۱- تفکر استراتژیک در سطح سازمانی:
تفکر استراتژیک در سطح سازمانی، زمینه ای را فراهم می کند که در آن تفکر استراتژیک فردی بتواند اتفاق بیفتد. سازمانها نیاز به ایجاد ساختارها، فرایندها و سیستمهایی دارند که بتوانند که گفتگوی استراتژیک را در میان تیمهای عالی ترویج دهند و استفاده از ابتکار و خلاقیت تک تک کارکنان را میسر سازند.
۲- گفتگوی استراتژیک:
تفکر استراتژیک برای اندیشیدن و کشف کردن به زمان نیاز دارد. سازمانها باید برای مدیران ارشد به منظور درگیر شدن برای گفتگو پیرامون موضوعات استراتژیک، بصیرتها و ایدهها در یک چهارچوب قانونمند، فضا و زمان ایجاد کنند. تفکر استراتژیک مستلزم این است که تیم مدیریت عالی چگونگی برخورد با موضوعات پیچیده و متضاد را یاد بگیرد.. این گفتگوها مدیران را وادار میسازد بحثهای دقیق، مؤثر و روشنی را توسعه دهند و به این ترتیب بتوانند ایدهها را به دیگران منتقل کنند. در این فرایند مدیران نه تنها یاد گرفته و نظریههای خود را شکل میدهند، بلکه آنها میتوانند ایدههایشان را به دیگران نیز بیاموزند. در این روش، تعامل باعث ایجاد یک فرایند کشف جمعی میشود که این فرایند با تداوم ارتباط، به شکل فزایندهای پیچیده گشته و درک واقعی از اطلاعات کلیدی و اولویتها را بنا میکند. تک تک اعضای گروه باید مدلهای ذهنی و فرضهای خاموش خود را کشف کرده و آنها را آزمایش کنند. هماندیشی استراتژیک باید شامل مدیرانی از رشتههای مختلف و سطوح متفاوت سازمانی باشد که در دورههای زمانی مناسبی بطور منظم با هم دیدار میکنند. انتخاب این مدیران باید بر مبنای موفقیتهای ثبت شده آنها بهعنوان مدیران صف، ایدههای نو و شفافیت آنها باشد. فعالیتهای هم اندیشی تفکر استراتژیک باید بر روی کشف موضوعاتی متمرکز شود که برای سازمان در پنج تا ده سال آینده اهمیت استراتژیک دارد. استراتژیهای توسعه یافته طی این فرایند، سطحی نبوده و با بصیرت دقیق، آگاهانه و درک مشترکی از چالشهای سازمانی حاصل شده و تدوین میشوند. نهایتاً، استراتژیها و برنامههای اقدام با انسجام بیشتر و شیوههای هماهنگ اجرا و به کار برده میشوند. مدیران عالی و اعضای هم اندیشی استراتژیک احساس تعهد بیشتری نسبت به سازمان خواهند داشت که در نوبت خود کاربرد استراتژی را تسهیل خواهد کرد.
۳- استفاده سازمان از ابتکار و خلاقیت کارکنان:
سازمانها علاوه بر ترویج گفتگوی استراتژیک در میان مدیران ارشد، باید محیطی را بوجود آورند که در آن، کارکنان به مشارکت در گسترش ایدهها و استراتژیهای نوین و ابتکاری، تشویق شوند. کارکنان بتوانند با مشارکت در تعیین چشم انداز سازمان، فرهنگی را در سازمان مستقر کنند که منجر به ابتکار و خلاقیت شود