ضرورت تفکر استراتژیک
هر چند درحوزه نظری مدیریت استراتژیک، تعاریف متعددی برای بیان مفهوم تفکر استراتژیک وجود دارد، اما تفکر استراتژیک تدوین هنرمندانه استراتژی بر مبنای خلاقیت، کشف و فهم عوامل ارزش ساز در کسب و کار است. تفکر استراتژیک با انعکاس ماهیت عمیق یک عمل و چالشهای اساسی آن آغاز می شود. این تفکر با درک، تمرکز و زمانبندی آغاز می شود. تمرکز به این معنی است که توجه خود را به کجا معطوف کنیم. چه چیزی در واقع مهم و اساسی است؟ فراموش کردن چه چیزی به معنی به خطر انداختن موفقیت شرکت است؟ تفکر استراتژیک به مسایل بنیادین می پردازد (Stacey, 1996, P. 182). تفکر استراتژیک مبنای طراحی آینده سازمان است (Zahra, 2012, P. 219). تفکر استراتژیک، مهارت معماری استراتژیک یک سازمان است که فرصتها و ظرفیتهای قابل تبدیل را به منفعت استراتژیک تبدیل می کند و موجب کاهش عدم اطمینان میشود (Weber, 1984, P. 60). متفکران استراتژیک با درک و بصیرت محیط، مزیت رقابتی برای سازمان ایجاد میکنند (Linkow, 1999, P. 182). تفکر استراتژیک به عنوان فرایندی است که به واسطه آن، مدیران با نگریستن از بالا به بحرانها و فرایندهای روزانه مدیریتی، دیدگاه متفاوتی از سازمان و محیط متغیر آن کسب می کنند.
۲-۳-۲- تعریف تفکر
۲-۳-۲-۱- تعریف تفکر
تفکر شامل انجام عملیات ذهنی بر روی اطلاعاتی است که احساس میکنیم، درک مینماییم، میآموزیم و میاندوزیم. از تحقیقات به عمل آمده دربارهی «تفکر» چنین نتیجه می شود که تفکر تنها بعد از گذشت مراحلی از رشد و تکامل رفتار آغاز می شود و انجام میگیرد. هرگونه تفکر مستلزم وجود محرک است (هاضمن و دیگران، ۱۳۷۹: ۳۰۸). فرایند تفکر طبق قواعد خاص پیش میرود. با وجود تحقیقات تجربی دربارهی فرایند تفکر در انسان هنوز مجهولات زیادی وجود دارند که مورد مطالعه روانشناسان میباشند. تفکر در انسان، متضمن نشانهها و رموز (سمبلها) است.
برخی ابراز میدارند که چون فرایند تفکر از لحاظ زمان در کرانه پایانی پردازش اطلاعات قرار میگیرد و چون تفکر اساساً مقولهای پیچیده است، مطالعهی آن فراتر از سطح مفهومی و مهارت تکنیکی ماست. لذا بسیاری از ویژگیهای فرایند تفکر همچنان پوشیده مانده است. تفکر فرایندی است که بدان وسیله یک بازنمای ذهنی جدید از طریق تبدیل اطلاعات و تعامل پیچیده بین صفات ذهنی داوری، انتزاع، استدلال، تصور و حل مسئله تشکیل میگردد. تفکر، فراگیرترین عنصر از میان عناصر سه گانه فرایند تفکر است و خصوصیت آن بیشتر جامعیت است تا فراگیری. در مورد اینکه تفکر یک فعالیت «درونی» است، یا تنها تا آنجا وجود دارد که از لحاظ رفتاری قابل اندازهگیری است، هنوز مشاجراتی وجود دارد. در باب تفکر سه ایده اساسی وجود دارد: تفکر شناختی است، یعنی «به طور درونی» در ذهن رخ میدهد، ولی از رفتار قابل استنباط است. تفکر فرایندی است که متضمن برخی دستکاریهای دانش در سیستم شناختی است، در حالی که انسان حرکتش را مورد تأمل قرار میدهد خاطرات گذشته با اطلاعات فعلی ترکیب شده و دانش او را در مورد موقعیت تغییر میدهد. تفکر به سمت رفتار و منجر به آن می شود، تا مشکلی «حل» گردد یا به سمت یک راه حل جهتگیری دارد. گیلفورد تفکر را رفتار رمزی (سمبولیک) تعریف می کند، زیرا هرگونه تفکر با علامتهایی سرو کار دارد که جانشین اشیاء هستند. درحقیقت وقتی یک نفر فکر می کند یعنی میتواند به وسیله نمایندگان رمزی (سمبولیک) اشیای خارجی و حوادث به آنها بپردازد که عمدتاً صورتهای ذهنی و کلمات هستند که به آنها اطلاق میشوند. به عبارت دیگر تفکر به انسان امکان میدهد که اشیاء و حوادث را نه در دنیای واقعی و عینی بلکه در عالم رموز ببیند و میان آنها ارتباط برقرار کند. در واقع احساس، شخص را از وجود چیزی آگاه می کند، اندیشه، ماهیت آن چیز را روشن میسازد و عواطف و احساسات میگویند که آیا آن چیز، مطلوب است یا نامطلوب و پذیرفتنی است یا طرد شدنی.
تفکر عبارت است از رهبری و توجیه فعالیتهای ذهن به حل مسأله یا مشکلی که شخص برخورد می کند، به عبارت دیگر، اندیشیدن یا تفکر به آن نوع فعالیت یا رفتار ذهنی و عقلی گفته می شود که به حل مسألهای متوجه باشد، زیرا وجود مشکل یا مسأله[۱] است که شخص را به تفکر برمیانگیزد. تفکر فعالیت ذهنی انطباقی است که شخص را به سازگاری با محیط خارج و نیازهای درونی قادر میسازد، یعنی به او امکان میدهد به وضعی یا موقعیتی که در آن قرار گرفته است طوری پاسخ دهد که نیازهای موجودش را ارضا کند. هرگاه عمل تفکر خود را تجزیه و تحلیل کنیم میبینیم که ما هنگام اندیشیدن درباره یک مسأله یا مشکل، نشانهها یا رمزها(سمبولها) را جانشین اشیاء و اشخاص و اوضاع میکنیم. تفکر یک فرایند شناختی است که به وسیله رموز یا نشانه های[۲] نمایان گر اشیاء و حوادث، مشخص می شود. تفکر، شکل شناختی پیچیدهای از رفتار است که تنها در مرحله نسبتاً پیشرفتهای از رشد و تکامل انجام میگیرد. وقتی با یک مسأله خاص مواجه میشویم و تجربهها یا آموختههای ما برای حل آن کفایت نمی کنند، فرایند تفکر در ما آغاز می شود. پس تا مسألهای نباشد که حل آن، نیازی را ارضا میکند یا برای فرد خوشایند و رضایتبخش است تفکری انجام نمیگیرد از این روی، حل مسأله را «تفکر مستقیم» یا «تفکر هدایت شده»[۳] و یا جهتدار مینامند که شامل استدلال (فرایند حل مسأله)، تفکر منطقی یا انتقادی، تخیل خلاق یا افکار تازه است (شعاری نژاد، ۱۳۷۰: ۳۱۱).
هامفری[۴] معتقد است تفکر وقتی رخ میدهد که انسان مسئلهای راتشخیص میدهد و مسئلهای راحل میکند. مسأله[۵] وضع تازهای است که فرد با خصایص آن آشنایی ندارد و تجربههایش برای برخورد با آن وضع کافی نیستند و او ناگزیر است فعالیتهای خاصی انجام دهد و راهها و روشهای گوناگونی در پیش گیرد تا بتواند آشنایی لازم را بدست آورد و آن مسئله را حل کند. عوامل مؤثر در تفکر و حل مسئله تفکرمتضمن یک عده اعمال وسیلهای با وساطتی است که بیشتر آنها به صورت کلمات و مفاهیمی میباشد. لذا تفکر دارای آغاز، جهت، روش و پایان است. ویژگیهای تفکر عبارتست از:
تفکر در انسان دارای سه ویژگی است:
- وجود مسئله یا مشکل.
- کاربرد و دستکاری تجارب قبلی
- کاربرد رموز ونشانهها (سمبلها) (شعاری نژاد، ۱۳۷۰: ۳۱۲).
بعضی از روانشناسان معاصر از جمله گیلفورد میگوید: تفکر را رفتار رمزی (سمبولیک) تعریف میکنند، زیرا هرگونه تفکر با علامتهایی سرو کار دارد که جانشین اشیاء هستند. در حقیقت، وقتی یک نفر فکر می کند یعنی می تواند به وسیله نمایندگان رمزی (سمبولیک) اشیای خارجی و حوادث به آنها بپردازد که عمدتاً صورتهای ذهنی و کلمات هستند که به آنها اطلاق میشوند. به عبارت دیگر، تفکر به انسان امکان میدهد که اشیاء و حوادث را، نه در دنیای واقعی و عینی، بلکه در عالم رموز ببیند و میان آنها ارتباط برقرار کند. در واقع، احساس، شخص را از وجود چیزی آگاه می کند، اندیشه، ماهیت آن چیز را روشن میسازد و عواطف و احساسات میگویند که آیا آن چیز مطلوب است یا نامطلوب، پذیرفتنی است یا طرد شدنی.
۲-۳-۲-۲- ویژگیهای تفکر
ویژگیهای تفکر عبارتند از:
۱- تفکر بدون تنظیم و ترتیب اطلاعات و معلومات موجود امکان ندارد.
۲- تفکر برای رسیدن به هدفی یا ارضای نیاز و تأمین منظوری انجام میگرد مانند حل معما یا جدول.
۳- تفکر به طور مستقیم قابل مشاهده نیست، بلکه از نتایجش مانند حل کردن یک مسأله یا مشکل میتوان وضع آن را دریافت. مثلاً هرگاه از شخصی بخواهیم معمایی را حل کند میتوانیم حرکات او را آشکارا مشاهده کنیم، یعنی از روی حرکتهایش بفهمیم که او فکر می کند.
۴- مردم در رفتار تفکر نیز مانند سایر رفتارها با یکدیگر تفاوت دارند.
۵- تفکر می تواند لذتبخش باشد.
۶- فرایند تفکر قابل راهنمایی و پرورش است و یادگیری از عوامل بسیار مؤثر در کیفیت آن میباشد.
۷- تفکر یک فرایند شناختی است که به وسیله رموز یا نشانه های[۶] نمایانگر اشیاء و حوادث، مشخص می شود.
۸- تفکر، شکل شناختی پیچیدهای از رفتار است که تنها در مرحله نسبتاًپیشرفتهای از رشد و تکامل انجام میگیرد. وقتی با یک مسأله خاص مواجه میشویم و تجربهها یا آموختههای ما برای حل آن کفایت نمی کنند. فرایند تفکر در ما آغاز می شود. پس تا مسألهای نباشد که حل آن، نیازی را ارضا می کند یا برای فرد خوشایند و رضایتبخش است، تفکری انجام نمیگیرد از این روی، حل مسأله را «تفکر مستقیم» یا «تفکر هدایت شده»[۷] و یا جهتدار مینامند که شامل استدلال (فرایند حل مسأله)، تفکر منطقی یا انتقادی، تخیل خلاق یا افکار تازه است.
هامفری[۸] آنچه را که امروز ما دربارهی تفکر میدانیم چنین خلاصه می کند:
۱ـ به تجربه میبینم که تفکر وقتی رخ میدهد که یک موجود زنده، انسان یا حیوان، یا مسألهای مواجه میشوید، مسألهای را تشخیص میدهد ومسألهای را حل میکند.
۲- مسأله، وضعی است که با دلایلی موجود زنده را از رسیدن به یک هدف باز میدارد.
۳- تفکر، نوعی ترکیب فعال چهرههایی است که هر یک قسمتی از وضع مسأله می باشد که اصولاً جدا هستند.
۴- تفکر، تجربهی گذشته را متضمن است، ولی اینکه تجربه قبلی چگونه در تفکر مورد استفاده قرار میگیرد، هنوز کاملاً برای روانشناسان روشن نشده است.
۵- هرگونه فعالیت اندیشهای در حیوان یا انسان، خواه آشکار یا پوشیده باشد، متضمن «آزمایش وخطا» است.
۶- انگیزش در تفکر مهم است و در حقیقت، هر نوع تفکر متوجه هدف است.
۷- زبان با تفکر برابر نیست، ولی در تفکر انسان بزرگترین کمک است.
«مسأله»، وضع تازهای است که فرد باخصایص آن آشنایی ندارد و تجربههایش برای برخورد با آن وضع، کافی نیستند و وی ناگزیر است فعالیتهای خاصی انجام دهد و راهها وروشهای گوناگونی در پیش گیرد تا بتواند آشنایی لازم را بدست آورد و آن (مسئله) را حل کند. تفکر متضمن یک عده اعمال وسیلهای با وساطتی است که بیشتر آنها به صورت کلمات و مفاهیمی میباشد. تفکر دارای آغاز، جهت، روش وپایان است و از عوامل زیر متأثر میشود:
- انگیزش: تفکر معمولا یک عمل یا فرایند برانگیخته است یا به گفته ورتایمر[۹] تفکرشخص تحت تأثیر آرزو، نیاز، مواجهه با یک جریان حقیقی از یک رابطه مبهم و ناآشکار و ناکافی به یک رابطه روشن و آشکار و تناسب قرار دارد به نظر این روانشناس هر مرحله در تفکر با انگیزههایی تفکر شده است.
در تفکر، دونوع انگیزه را باید از هم تشخیص داد:
الف- انگیزه برای رفتاری که بیدرنگ مسألهای پیش میآورد که ممکن است محبت، طمع، کنجکاوی و جاه طلبی باشد.
ب- انگیزهای که خود مسأله برای تکمیل حل مسأله بوجود میآورد. اولی در آغاز تفکر و دومی در عمل آن است.
- عادت وآمادگی: تفکر به وسیلهی عادت و آمادگی نیز راهنمایی میشود. تمرین حل مسأله مسائل در یک راه یا یک روش معین ما را متمایل میسازد به اینکه هرمسأله تازه را با همان روش عادی حل کنیم.
- عوامل ناخوداگاه: شرح حال دانشمندان و مخترعان نشان میدهد که ایشان مسألهای را حل کردهاند، وقتی که دربارهی آن نمیاندیشیدهاند.
- بصیرت یا بینش[۱۰]: حل یک مسأله ممکن است به سه روش انجام گیرد:
الف- آزمایش و لغزش
ب- عادت مانند حل مسأله ریاضی با روشهای عادی که آموختهایم.
پ- بینش که هیچ یک از دو راه مذکور نیست، بلکه تجربههای تازهای به شخص متفکر میدهد و بهطور ناگهانی بنظر میرسد. عناصرتفکر عبارتند از:«کلمات» و «صورتهای ذهنی» یا «تصورات». به نظر میرسد که قسمت عمدهی تفکر ما به کلمات یا انواع رموز و نشانهها بستگی دارد و اندک قسمتی از آن به تصورات مربوط است.
رموز یا نشانههایی که «تفکر» بکار میبرد و ابزار کارش میباشد متنوع و متعددند از آن جملهاند: صورتهای ذهنی، معانی، الفاظ، ارقام، اشارات، نقشههای جغرافیایی، البته، نباید تصور کرد که «تفکر» یا اندیشیدن، ارتباط ما را با جهان خارج قطع میکند و حتی میتوان در گوشهای از اتاق نشست و به تفکر پرداخت. بلکه منظور این است که علم خارج عیناً وارد ذهن ما نمیشود بلکه ذهن ما فقط نشانهها یا رموز آن را در خود نگاه میدارد و با تجربه و ترکیب آنها میتوان به حل مسائل عینی – مثلا برداشتن مانع از سر راه هدف خود – بپردازد. ازطرف دیگر، این رمزها و نشانهها پیوسته در حال تغییرند و ارتباط ما با عالم خارج یا واقعیتها باعث افزایش آنها وگاهی اصلاح آنها میشود.
از پژوهشهای به عمل آمده دربارهی «تفکر» چنین نتیجه می شود که:
۱- تفکر تنها بعد از گذشت مراحلی از رشد و تکامل رفتار آغاز می شود و انجام میگیرد.
۲- هرگونه تفکر مستلزم وجود محرک است.
۳- فرایند تفکر طبق قواعد خاص پیش میرود.
۴- بعضی از انواع تفکر، بسیار دشوار و پیچیده و برخی سهل و ساده هستند.
۵- با وجود تحقیقات تجربی درباره فرایند تفکر در انسان هنوز مجهولات زیادی وجود دارند که مورد مطالعه روانشناسان میباشند.
۶- تفکر در سطح بالا و خلاق به انسان اختصاص دارد.
۷- تفکر همیشه به سوی آینده متوجه است.
۸- تفکر در انسان، غالباً متضمن نشانهها و رموز (سمبلها) است.
۲-۳-۲-۳- مزایای تفکر
- تفکر از این جهت که نشانهها و رمزها را به کار میبرد به انسان کمک میکند که تجربههای گذشتهاش را در زمان حال یا برای حل مسائل روزش مورد استفاده قرار دهد، همچنان که او را در پیشبینی آینده و برنامهریزی یاری میدهد.
- استعداد تفکر است که به انسان امکان میدهد در گذشته و آینده زندگی کند و ابعاد زمان را به هم بپیوندد. برای خود هدفی تعیین کند، وسایلی را برای رسیدن به هدفش بیافریند و از تجارب دیگران که در زمانها ومکانهای مختلف زندگی میکردهاند استفاده کند و خود نیز بر میزان و وسعت تجارب انسانی بیافزاید.
- استعداد تفکر انسان را در تفکر، وقت، کوشش و حمایت از خود در مقابل خطرها کمک میکند. به وسیلهی تفکر است که انسان میتواند بسیاری از مشکلاتش را در عالم خارجی واقعی حل کند، در حالی که روی رختخواب خود دراز کشیده است.
- قدرت تفکر است که افزایش و تنوع بازدههای انسانی را سبب میشود، یعنی صنعتگر و ماهر بودن انسان بیشتر نتیجه همین استعداد تفکر او میباشد.
- مقایسه اشیا یا اوضاع وترجیح یکی ازاشیا بر دیگری و تصمیم گیری و انتخاب نیز به استعداد تفکر فرد بستگی دارد.
- تفکر یک فعالیت ذهنی سازنده است که ما را در سازگاری با محیط خارج و ارضای نیازهای فردی کمک میکند، به عبارت دیگر تفکر ما را قادر میسازد به اینکه به وضع تازه آنچنانکه رضایت خاطر مارا تأمین کند پاسخ دهیم.
۲-۳-۲-۴- تفکر همگرا و واگرا
تفکر به دو دسته همگرا و واگرا تقسیم میشود که تعاریف آنها به شرح زیر است:
تفکر همگرا، عبارت است از انتخاب مناسبترین راه حل که مبتنی بر کاربرد دانش و قوانین منطق برای کاستن از تعداد راههای ممکن و تمرکز بر مناسبترین راه حل. تفکر واگرا، مرحله ی بررسی راه حلهای گوناگون که مستلزم به خاطر آوردن راه حلهای ممکن یا ابداع راه حل های جدید است، تفکر واگرا نامیده می شود. در ساخت ذهنی هم تفکر واگرا و هم تفکر همگرا نقش اساسی دارند، اما تفاوت آنها در این است که در تفکر همگرا، نتیجهی تفکر از قبل معلوم است یعنی همیشه یک جواب «درست» یا «غلط» وجود دارد، اما در تفکر واگر جواب قطعی وجود ندارد و تعداد زیادی جواب وجود دارد که از نظر منطقی ممکن است هر کدام از جوابها به گونهای درست باشد. گلیفورد معتقد است که در تفکر واگرا سه ویژگی یا سه عنصر دخالت دارند: ۱- انعطاف پذیری یا نرمش اندیشه ۲- اصالت اندیشه ۳- سیالی اندیشه. هر چه تفکری انعطافپذیرتر، اصیلتر و سیالتر باشد، واگرایی آن بیشتر است و در نتیجه این نوع تفکر خلاقتر است (هاضمن و دیگران، ۱۳۷۹: ۳۲۳).
در گذشته تفکر خلاق را با تفکر واگرا یکی میدانستند، ولی امروزه اعتقاد بر این است که تفکر خلاق حاصل همکاری تفکر واگرا و همگراست. یعنی برای حل مسئله یک فرد ابتدا ذهن خود را آزاد می گذارد و راه حلهای متنوعی را مییابد، ولی پس از آن باید با بهره گرفتن از تفکر همگرا، محصولات فکری را از نظر علمی یا عملی و یا مفید بودن، مورد بررسی قرار دهد و به بهترین جواب ارزشمند برسد. بهطور عمده تفاوتهای زیر در تفکیک دو گونهی تفکر مطرح هستند:
۱- جهت تفکر همگرا به سمت عرف و عادات جامعه، راهها و افکار پذیرفته شده است، ولی تفکر واگرا از عرف و عادات دور می شود و سنت شکن است.
۲- در تفکر همگرا، امور مربوط به هم، در نظر گرفته و امور نامربوط، کنار گذاشته میشوند، ولی در تفکر واگرا بین امور نامربوط ارتباط برقرار می شود.
۳- فردی که دارای تفکر واگرا یا خلاق است، سعی می کند عناصر و اجزای نامربوط را به هم متصل کند.
۴- در تفکر همگرا، امکان اشتباه نیست و فرد سعی دارد، از اشتباه پرهیز نماید. در تفکر واگرا و خلاق، به فرد فرصت اشتباه داده می شود.
۵- برای تفکر منطقی و همگرا، جهت مشخص است، امّا مسیر خاصی در تفکر واگرا وجود ندارد و مقصد مشخص نیست.
۲-۳-۲-۵- تفکر انتقادی
در تعریف تفکر انتقادی توافق عمومی وجود ندارد، حتی در واژگان نیز عدم توافق مشاهده میشود. از نظر برخی از پژوهشگران «تفکر انتقادی» و «تفکر سطح بالا» میتوانند به جای یکدیگر به کار روند (هالپرن، ۱۹۹۳)، اما برخی دیگر تمایز ظریفتری بکار بردهاند و از واژگان «تفکر انتقادی»، «تفکر سطح بالا»، «مهارتهای تفکر»، «منطق غیر رسمی»، «استدلال غیررسمی»، «حل مسأله»، «برهان»، «تامل انتقادی»، «قضاوت تأملی» و «فراشناخت» استفاده نمودهاند. یکی از موانع جدی بر سر راه توافق در رابطه با مفهوم تفکر انتقادی، وجود زمینههای متنوع در نظریات و مدلهای دو رشته فلسفه و روانشناسی میباشد. فلاسفه بر ماهیت و کیفیت نتایج تفکر انتقادی مانند تحلیل مباحث و روانشناسان بر فرایند شناختی آن تأکید میورزند. روانشناسی رشد وشناختی بر پژوهش تجربی تأکید دارند، درحالی که فلاسفه بر استدلال منطقی برای رسیدن به نتایج تمرکز میکنند. (Plow, 2010: 552)
[۱]– Problem
[۲]– Symbols
[۳]–Thinking Directed
[۴]– G. Humphrey
[۵] – Problem
[۶]– symbols
[۷]– thinking directed
[۸]– G. Humphrey
[۹]– werthimer
[۱۰]– insight