مدلهای هوش هیجانی
مدل توانایی
این الگو توسط مایر و سالووی (۱۹۹۷) مطرح شد، و برتوانایی وظرفیت تسلط برهیجانها، افکار، ابراز خویشتن و شناخت احساسات خود و دیگران تأکید دارد (مایر و سالوی، ۱۹۹۷). در این الگو هوش هیجانی دارای چهار عامل است که عبارتند از: (الف) ادراک هیجانها به معنی درک و بیان هیجانها، (ب) تسهیل هیجانی که عبارت است از دانش و مهارت های مورد نیاز جهت استفاده از حالتهای هیجانی برای آسان نمودن حل مسأله، (ج) فهم هیجانی به معنی آگاهی از این که هیجانها چگونه ترکیب میشوند و چگونه با موقعیتها و دوره های زمانی ارتباط پیدا می کنند و (د) مدیریت هیجان که عبارت است از مدیریت راهبردی هیجانهای خود و دیگران و همچنین توانایی کاهش دادن هیجانهای منفی و حفظ هیجانهای مثبت.
مایر، روبرتز و بارسد (۲۰۰۸، به نقل از مک کان و همکاران، ۲۰۱۱) برای این مدل و چهار عامل تشکیل دهندهی هوش هیجانی، سلسله مراتبی را در نظر گرفتهاند. دو مهارت فهم و مدیریت هیجانی به عنوان تواناییهای سطوح بالاتر بوده و در پلههای بالایی این سلسله مراتب قرار دارند و روی هم رفته تحت عنوان «هوش هیجانی راهبردی» نامیده میشوند و در برگیرندهی استفادهی پیچیدهتر، دقیقتر و راهبردیتر از اطلاعات هیجانی به هنگام مواجهه و رویارویی با محرکها، میباشد. همچنین دو مهارت درک و تسهیل هیجانی از نظر اهمیت در مراتب پایینتر قرار دارند و روی هم تحت عنوان «هوش هیجانی تجربی» نامیده میشوند و بیانگر تجربهی مستقیم شخص از جهان پیرامون و پردازش اطلاعات اساسی محرکهای اطراف خود اوست. در ادامه به توصیف هر یک از این اجزای هوش هیجانی میپردازیم.
- ادرک، ارزیابی و بیان هیجانها: این جنبه، اولین و اساسیترین جزء هوش هیجانی است که توانایی درک هیجان در خود و دیگران و نیز محرکهایی نظیر اشیا، کارهای هنری و موسیقی را شامل می شود (براکت و کاتالاک، ۲۰۰۷). هافمن (۱۹۸۴، به نقل از گریفین، ۲۰۱۱) معتقد است ، اگر ما هیجانهای دیگران را طیّ تعاملهای خود تشخیص ندهیم، ممکن است دچار سوءتفاهم شویم و با آنها دشمنی غیرضروری داشته باشیم. همچنین، ممکن است فرصتها را برای کشف لحظههایی که افراد درصدد فریب ما هستند یا حتی وقتی آنها برای کمک به ما نزدیک میشوند، از دست بدهیم. همچنین، ارزیابی هیجانها و احساسهای خویش، بدون ارزیابی هیجانهای دیگران و بالعکس، ممکن نیست.
- تسهیل هیجانی: دوّمین جزء هوش هیجانی، به توانایی خلق و استفاده از هیجانها به منظور تمرکز توجّه، تبادل احساسها یا به کارگیری آنها در فرایندهای شناختی دیگر نظیر استدلال حل مسأله و تصمیم گیری اشاره می کند (براکت و کاتالاک، ۲۰۰۷). مایر و سالوی (۱۹۹۷، به نقل از گریفین، ۲۰۱۱) بیان می کنند هنگامی که هیجانها به طرز مؤثر به کار گرفته شوند، می تواند توجّه افراد را جلب کنند و به این نحو موجب تسهیل تفکّر آنها شوند. به عبارت دیگر، افراد هوشمند از نظر هیجانی میتوانند فعّالانه اضطراب را درک کنند و آن را به سوی تفکّرشان بر مسألهای که آنها را دچار مشکل کرده است، معطوف کنند.
در وهلهی دوم، هوش هیجانی می تواند با تحت کنترل درآوردن نیروی هیجانهای مثبتی همچون اشتیاق، شور و شادی، تفکّر را تسهیل کند. میتوان گفت که تنظیم صحیح هیجانهای مذکور، تأثیر تسهیل کنندگی قابل توجّهی روی مهارت های تفکّر دارد. برای نمونه، پژوهش نشان داده است که افزایش هیجانهای مثبت موجب انعطافپذیری، خلاقیت، یکپارچگی و کارآمدی بیشتر در مهارت های تفکّر شناختی می شود. در نهایت، هوش هیجانی، هیجانها را تا حدی در دسترس قرار میدهد که برای کمک به قضاوت و حافظه در مورد احساسها به افراد کمک می کنند. برای مثال ما میتوانیم از این هیجانها برای کمک به خود، جهت تصمیم گیری در مورد این که کدام خطّ مشیها در موقعیّتهای معینی مناسباند، استفاده کنیم.
- فهم و تحلیل هیجانها: این جزء، توانایی فهم اطلاعات هیجانی، دلایل ایجاد هیجانها، چگونگی ترکیب آنها، پویایی آنها و تغییر شکل یک هیجان به هیجانی دیگر را شامل می شود (براکت و کاتالاک، ۲۰۰۷). همچنین، مایر سالووی (۱۹۹۷، به نقل گریفین، ۲۰۱۱) جزء سوّم هوش هیجانی را توانایی برچسب زدن به هیجانها و تعیین روابط بین هیجانهای میدانند. بسیاری از این ظرفیتها، هیجانهایی را در روابط میانفردی مورد توجّه قرار می دهند و بنابراین، دیگر محور هستند. برای مثال، این هیجانها در برگیرندهی «توانایی تفسیر معناهایی هستند که هیجانها درباره روابط در بردارند. مانند این که ناراحتی اغلب یک فقدان را به همراه دارد». این جنبه از هوش هیجانی به افراد کمک می کند یکدیگر را در سطحی عمیقتر درک کنند. در عین حال، عناصر خود محوری این جزء به ما کمک می کند احساسهای پیچیده خود را بفهمیم و بدانیم که چگونه با آنها روبرو شویم.
- تنظیم متفکّرانهی هیجان: در نهایت، پیچیده ترین جنبه هوش هیجانی از نظر روانشناختی به تنظیم هشیار هیجانها برای ارتقای رشد هیجانی و ذهنی مربوط می شود. مایر و سالووی (۱۹۹۷، به نقل از کاریم و ویز، ۲۰۱۱) عنوان می کنند این مؤلفه افراد را قادر میسازد تا (الف) احساسهای خوشایند یا ناخوشایند خود را بپذیرند، (ب) روی یک هیجان تفکّر یا آن را متوقف کنند، (ج) هیجانهای خود و دیگران را با تاّمل بازبینی کنند و (د) هیجانهای خود و دیگران را با تعدیل هیجانهای منفی و افزایش هیجانهای مثبت به طرّز مؤثری مدیریّت کنند.
[۱]. identifying emotion
[۲]. emotional facilition
[۳]. understanding emotions
[۴]. managing emitions
[۵]. Barsade
[۶]. Strategic EI
[۷]. experimental EI
[۸]. Brackett
[۹]. Katulak
[۱۰]. Hoffmann
[۱۱]. Griffin