چنانچه پیشتر گفته شد، ویلیام جیمز (۱۹۸۲) از جمله پیشگامان در نظریهپردازی “خود” و “توصیف من انسانی” است، علاوه بر این، او با قائل شدن بعد معنوی برای “خود” از اولین نظریهپردازانی نیز به شمار میرود که به ارتباط هویت و معنویت نظر داشته است.
او در مدل خود، به دو جنبه از “خود” تحت عنوان “خود فاعلی” و “خود مفعولی” اشاره کرد. خود فاعلی یادگیرنده است و شامل همهی توانمندیهای خود در مشاهده کردن و به دست آوردن دانش مربوط به بدن، اجتماع و جنبههای مختلف زندگی میباشد. این دانش،
خود مفعولی است (دمتریو، ۲۰۰۳). او خود فاعلی را به گونهای در نظر گرفت که به صورت عینی و آگاهانه صورتهای مختلف خود مفعولی را خلق می کند و به یکپارچگی آنها و خود در طول زمان کمک می کند. در حالیکه خود فاعلی در خود تأمل میکند و از طبیعت خود باخبر است، خود مفعولی مجموعهی آن چیزهایی است که شخص میتواند آن را از آن خود بنامد و شامل تواناییها، خصوصیات اجتماعی، شخصیتی و متعلقات مادی است. او از سه نوع خود مفعولی شامل “خود جسمانی”، “خود اجتماعی” و “خودمعنوی” یاد می کند.
در پایین سلسله مراتب حالتها، خودجسمانی است که بدن و کلیه دارائیهای شخصی افراد را شامل می شود. در مرتبهی بعدی سلسله مراتب، خود اجتماعی است و فرد به تعداد اشخاصی که به او پاسخ می دهند و او را به رسمیت میشناسند دارای خود اجتماعی است. در قسمت بالای سلسله مراتب، خود معنوی قرار دارد. این خود از دو خود اول خصوصیتر است (لاندین، ۱۳۸۳). از نظر او خود معنوی که به عنوان زندگی درونی افراد توضیح داده شده است، یک خود حقیقی، صمیمی، نهایی، دائمی، بالاترین سطح خود ساماندهی و بسیار پیشرفتهتر از خود مادی و اجتماعی است. جمیز معتقد بود خود معنوی در تجارب معنوی و یا تجارب عرفانی آشکار می شود. این تجارب معنوی درونی میشوند و با هویت افراد یکپارچه میشوند تا اینکه افراد خودشان را به عنوان موجوداتی معنوی درک کنند (کلنک، ۲۰۰۷).
علاوه بر این، اریکسون نیز به ارتباط هویت و معنویت و بررسی تأثیر مذهب و معنویت در شکل گیری هویتی منسجم توجه داشته است. او معتقد است افراد در هر مرحله از مراحل تحول “من” با یک بحران مواجه میشوند. حل و فصل مثبت و موفقیت آمیز هر یک از بحرانها به شکل گیری ارزش خاصی مانند امید، هدف، وفاداری، عشق و خردمندی منجر می شود. اریکسون از این ارزشها تحت عنوان “فضیلت” یاد می کند و هر مرحله را فرصتی برای ایجاد یک فضیلت میداند. در واقع فضیلت، نقطهی قوت “من” است که “قوتی ذاتی و کیفیت فعال” است. از نظر وی فضایل مربوط به هر مرحله سبب می شود تا “خود” حول ارزشهای متعالی شامل امید، اراده، هدف، شایستگی، وفاداری، عشق و خردمندی شکل گیرد. از نظر اریکسون افراد معنوی افرادی هستند که از این فضایل برخوردارند و به بیانی این فضایل توصیفی است از افرادی که احساس خود معنوی دارند (کیسلینگ[۷]، ۲۰۰۲؛ کیسلینگ و سورل، ۲۰۰۹؛ رایکمن،۱۳۸۷).
گرچه در رویکردهای مذکور به ارتباط هویت و معنویت اشاره شده است، اما مطالعه و بررسی آن در قالب یک سازهی واحد تحت عنوان هویت معنوی تا سالهای اخیر مورد توجه واقع نشده است. در این زمینه، رویکردهای موجود با توجه به چگونگی مفهومسازی هویت و معنویت قابل تمایزند. رویکردهای موجود بر اساس تفاوت در مفهومسازی هویت به دو رویکرد سنتی روانی – اجتماعی (روانشناسی خود) و رویکرد فراشخصی و بر اساس تفاوت در مفهومسازی معنویت به دو رویکرد فردی و بافتی دستهبندی میشوند. در ادامه به توضیح هریک از این رویکردها خواهیم پرداخت.
۲-۱-۴-۳- رویکرد سنتی به هویت معنوی
در این رویکرد که تحت تأثیر افکار روانپویشی است هویت به عنوان “من” تعریف می شود. حسی از خود که به صورت محدود و همراه با مرزهای مشخص در نظر گرفته می شود. این حس خود بسیار شخصی و در بسیاری از بخشها کاملاً ذهنی است. این امر به نظریه های روانپویشی محدود نمی شود، بلکه در مورد بسیاری از رویکردهای فردی انسانگرایانه و وجودگرایانه نیز به کار برده می شود. از این منظر، هویت معنوی به عنوان نحوهای که “من” فرد به معنویت مربوط می شود و با حس خود شخصی یکپارچه می شود تعریف میگردد. به بیانی دیگر، از آنجا که معنویت بیانگر تعالی است، هویت معنوی نیز بیانگر نحوهای است که افراد احساس تعالی را تجربه و آن را با “من” خود یکپارچه می کنند. از این رو، هویت معنوی شناسایی خود با جنبه هایی از تجارب معنوی و محتوای ویژهی تجاربی است که به عنوان معنویت تعریف میشوند. در این رویکرد عمدتاً مدل اریکسون در زمینه هویت مبنا قرار گرفته است. اریکسون هویت را محصول تعامل فرد (هم تجارب و هم شخصیت) با تأثیرات تاریخی – اجتماعی میداند که به یکپارچگی حس خود فرد هم به صورت ذهنی و هم به صورت بینفردی منجر می شود (مکدونالد، ۲۰۰۹). در ادامه به مدلهایی که بر اساس این رویکرد شکل گرفتهاند اشاره می شود.
۲-۱-۴-۳-۱- مدل کیسلینگ و همکاران
کیسلینگ و همکاران (۲۰۰۶) با انتقاد از تحقیقات اولیهای که بر عامل معنویت/ مذهب در شکل گیری هویت نوجوانان تمرکز داشته اند، به بررسی هویت معنوی در بزرگسالان پرداختند. زیرا بنا به نظر آنان معنویت بیشتر در سالهای بعد از نوجوانی نشان داده می شود. آنها معتقدند که هویت معنوی یک جنبه وابسته به نقش احساس خود کلی فرد است که با سئوالات مربوط به معنا، هدف غایی زندگی و وجود در ارتباط است و به رفتارهایی منجر می شود که با ارزشهای محوری فرد هماهنگ است.این تعریف از هویت معنوی بر ساخت فردگرایانهی ارتباط با مقدسات و معنای غایی متمرکز است. با این حال با پیروی از مید، فرض می شود، زمانی نمادهای مذهبی و محتوای معنوی فرهنگ سبب پدیدار شدن هویت معنوی می شود که برای افراد جنبه شخصی پیدا کند و با بافت زندگی آنها متناسب شود. به بیانی دیگر، در این رویکرد اجتماع، مذهب و فرهنگ از عوامل اجتماعیاند که فرد از طریق آنها می تواند به خود معنوی شخصی دست یابد. بنابراین، محتوای خود معنوی، شخصی است در حالیکه ساختار آن اجتماعی است.
در این مدل، هویت معنوی به عنوان نقشی در نظر گرفته می شود که از طریق آن سئوالات غایی زندگی پاسخ داده میشوند. کیسلینگ و همکاران (۲۰۰۶) به منظور سنجش و بررسی این نقش با بهره گرفتن از مدل انطباقی وضعیت هویت مارسیا و در قالب یک مصاحبهی نمیه ساختار یافته، دو بعد اهمیت و برجستگی نقش و انعطافپذیری نقش را در ۲۸ بزرگسال دارای معنویت مذهبی بررسی کردند. در مدل آنان برجستگی نقش به نوعی مشابه با مفهوم تعهد مارسیا و بیانگر اهمیت معنویت برای احساس خود افراد است و انعطافپذیری نقش شبیه مفهوم اکتشاف مارسیا و بیانگر میزان تغییری است که ممکن است در هویت معنوی افراد به وجود آید. افزون بر این، آنها اطلاعات گستردهای راجع به سایر نقشهای اجتماعی افراد (خانوادگی، شغلی، جنسی و…) به دست آوردند.
تحلیل محتوای داده های مصاحبهی کیسلینگ و همکاران سه تم اصلی برجستگی/ معنا، تأثیر/ سرمایه گذاری، قابلیت انعکاس/ دوام و تغییر را نشان داد. تم برجستگی/ معنا نشان دهندهی محوریت و اهمیت معنای هویت معنوی در ارتباط با هویت کلی شخصی است. تم تأثیر/ سرمایه گذاری بیانگر میزانی است که اظهارات انگیزشی و عاطفی افراد به تعهد آنان به هویت معنوی خود مربوط می شود و بر آن تأثیر میگذارد و در نهایت تم انعکاس/ تداوم و تغییر نشان دهندهی این است که آیا افراد بر اساس هویت معنوی خود انعکاس مییابند و هویت معنوی را به عنوان عاملی میدانند که در طول زمان یکسان میماند و یا اینکه معتقدند که تغییر می کند. شرکت کنندگان در این مطالعه بر اساس هویت معنوی خویش در یکی از چهار وضعیت هویت مارسیا قرار گرفتند. کیسلینگ و همکاران با مطالعه و بررسی نتایج به دست آمده به چند تفاوت مهم در این سه گروه (هیچ یک از افراد در وضعیت هویت گسیخته قرار نگرفتند) دست یافتند. آنها دریافتند که افراد در گروه با هویت زودرس، هویت معنوی را امری ارثی و بخشی از کودکی خود میدانند و برای تعریف این بعد از هویت خود به خانواده و سایر منابع قدرت تکیه دارند. درحالیکه، افراد با هویت تعویقی برای تعریف هویت معنوی به خانواده و سایر قدرتها تکیه نداشتند بلکه به دلیل منفعت روانی و یا در پاسخ به پارهای از ملاحظات اخلاقی و منطقی در پی دستیابی به هویت معنوی بودند. اما افرادی که در گروه هویت موفق قرار داشتند، هویت معنوی را به عنوان یک انتخاب در نظر میگرفتند و بالاترین سطح شدت انگیزش و عاطفه را نشان میدادند و برخلاف افراد با هویت زودرس که قادر نبودند رها کردن هویت معنوی خود را تصور کنند، افراد با هویت موفق میتوانستند عواقب از دست دادن این بعد از هویت شخصی خود را پیش بینی کنند. در نهایت، هویت معنوی در رفتار روزانه و ادراک خودارزشی افراد با هویت موفق و زودرس اثر قابل توجهی داشت، در حالیکه این اثر برای افرادی که در وضعیت هویت تعویقی قرار داشتند کمتر بود.
نتایج این مطالعه حاکی از آن بود که هویت معنوی بخش مهمی از هویت بزرگسالان است و معنویت در افراد سبب پرورش احساس ارتباط با نیرویی برتر، اجتماع معنوی و یا جنبه های با ارزش خود می شود. علاوه بر این، ارتباط با اشخاص مهم بر نحوهای که معنویت برای ایجاد معنا به کار میرود تأثیر میگذارد. بزرگسالان تلاش می کنند تا با پرورش صفات مثبت (دلسوزی، غمخواری) و کاستن از صفات منفی (حرص) ساختار هویت معنوی خود را پرورش دهند. از این رو، پرورش هویت معنوی نیازمند تلاش عمدی و هدفمند است و نهایتاً بر اساس این مدل، هویت معنوی الگوی تغییر و ثبات را به صورت مشابه با سایر جنبه های هویت نشان میدهد.
[۱]–Demetryou
[۲]–Material me
[۳]–Social me
[۴]–Spiritual me
[۵]–Klenke
[۶]–virtue
[۷]–Kiesling
[۸]–Sorell
[۹]– role salience
[۱۰]– role flexibility
[۱۱]– salience and meaning
[۱۲]– influence and investment
[۱۳]–reflectiveness/continuity and change