انواع شخصیت خودشیفته
بنابر آنچه پینکوس و کین(۲۰۰۴) نوشته اند تعداد زیادی از متخصصان بالینی (برای مثال: اختر،۲۰۰۳،اختر و تامسون،۱۹۸۲،کوپر،۱۹۹۸،گابارد۱۹۸۹،۱۹۹۸،گرشتن،۱۹۹۱،کوهات،۱۹۷۱،مسترسون،۱۹۹۳،روویک،۲۰۰۱) و پژوهشگران شخصیت(دیکنوس و پینکوس،۲۰۰۳،هندین و چک[۱]،۱۹۹۷،هیبارد بانس[۲]،۱۹۹۵،و وینک،۱۹۹۱،۱۹۹۶) دو نوع متفاوت منش خودشیفته را مسلم فرض می کنند:
نوع بزرگ منش و نوع آسیب پذیر.نوع بزرگ منش در ادبیات پژوهشی با برچسب های مختلفی مانند خوشیفته بی خبر و ناهشیار(گابارد،۱۹۹۸)، خوشیفته آشکار(کوپر،۱۹۸۱،اختر و تامسون،۱۹۸۲) پوست کلفت(رزنفلد[۳]،۱۹۸۷) ، خودنما(مسترسون،۱۹۹۳) و دو پارگی افقی خوشیفته(کوهات،۱۹۷۱)مشخص شده است. نوع آسیب پذیر نیز دارای برچسب هایی از جمله خودشیفته نهانی(مسترسون،۱۹۹۳) خودشیفته گوش به زنگ(گابارد،۱۹۸۹)خودشیفته حساس (رزنفلد،۱۹۸۷)،خودشیفته پنهان (اختر و تامسون،۱۹۸۲،کوپر۱۹۸۱) و دوپارگی عمودی خودشیفته (کوهات،۱۹۷۱) می باشد.
نوع بزرگ منش
خودشیفته بزرگ منش افرادی هستند که آشکارا مغرور، گستاخ و مجذوب خود هستند. این افراد ضعف را انار می کنند و چهره وابستگی بین فردی شان را خراب می کنند(کرنبرگ،۱۹۸۴؛نقل از پری،۲۰۰۴)آنها انتظار دارند بدون هیچ دستاورد متناسبی توسط دیگران تحسین شوند تا احساس محق بودن شان محفوظ بماند. افزون بر این، این افراد در همدلی ناتوان و در روابط بین فردی استثمارگرند. به رغم این ظاهر بزرگ منش،آنها حرمت خود شکننده ای دارند و قادر نیستند که تصویر خود مثبت حمایت شده درونی را نگاه دارند در نتیجه به منابع بیرونی تحسین و چاپلوسی برای نگهداشتن بزرگ منشی و استفاده از راهبردهای خود تقویت دهی آشکار نیاز دارند تا در مقابل تهدیدهای دیگران از خود حمایت کنند.
برای مثال این افراد، وقتی مورد انتقاد واقع می شوند یا توقعات محق بودنشان برآورده نشوند، با خشم و خضومت نامتناسب عکس العمل نشان می دهند. علاوه بر این، آنها به صورت دفاع به ناارزنده سازی دیگران،به ویژه افرادی که حسادت آنها را برانگیخته اند، می پردازند. نوع بزرگ منش همان طبقه تشخیصی از <a href="https://www.sid.ir/fa/journal/ViewPaper.aspx?id=81575″ title=”اختلال شخصیت“>اختلال شخصیت خودشیفته در DSM-IV-TR(APA)،۲۰۰۰) است.
نوع آسیب پذیر
نوع آسیب پذیر به افرادی گفته می شود که به صورت آشکار شرم،بازداری و فروتنی نشان می دهند. سبک بین فردی شان می تواند حتی به خاطر ترسو بودن و اشتغال ذهنی به مورد توجه بودن، به صورت همدلی متجلی و بهمنزله علاقه و نگرانی نسبت به دیگران تعبیر شود(کوپر،۱۹۹۸،کوپر ورانینگشتام،۱۹۹۲ نقل از پری،۲۰۰۴).اگر چه در مبنای این نمایش ظاهری،هسته پوشدیه و مخفی مشابه با نوع بزرگ منش وجود دارد. اما این افراد توقعات و احساسات محق بودن را پرورش می دهند،اگر چه بسیاری از ویژگی های خودشیفته در تخیلاتشان وجود دارند(کوپر ورانینگشتام،۱۹۹۲،نقل از پری،۲۰۰۴).اما این تخیلات بزرگ منش و نمایش دهی را در رفتار آشکارشان نشان نمی دهند. برخلاف نوع بزرگ منش، به صورت دردناکی از تفاوت بین واقعیت و تخیلاتشان آگاهند. این افراد اغلب احساس عدم کفایت و کهتری دانرد و بر این باورند که تخیلات بزرگ منشی یا احساسات محق بودن شان به دست آورد نیست(دیکینسون و پینکوس،۲۰۰۳،رز،۲۰۰۱).
افراد خودشیفته آسیب پذیر به خاطر داشتن توقعات محق بودن پنهانشان،احساس شرم می کنند و احتمالا کمتر به بیان خود می پردازند و کمتر می خواهند که نیازهایشان آشکار شود. آنها کمتر به استفاده از راهبردهای خود تقویتی دهی آشکار برای حمایت ازحرمت خود شکننده شان مجهزند. بنابراین،وقتی نیازهایشان دیده نمی شوند تمایل دارند که توقعات محق بودن شان را انکار کنند. کناره گیری از این توقعات منجر به درآمیختگی خشم و طغیانهای خصومت وابسته به موقعیت می شود(گابارد۱۹۸۹،اخیر،۲۰۰۳،نقل از پینکوس و کین،۲۰۰۴).
خودشیفته آسیب پذیر به عنوان افرادی با نااستواری هیجانی توصیف می شوند. زیرا آنها بین شرم،افسردگی و خشم در پاسخ به ناامیدی ها و تهدیدهای حرمت خود در نوسانند(مسترسون، ۱۹۹۳). از آنجا که قادر نیستند راهبردهای خود تقویت دهی را به کار برند،برای مدیریت حرمت خود به دیگران متکی هستند.کوپر و مکسول(۱۹۹۵) به خودشیفته های آسیب پذیر اشاره می کنند و آنها را خودشیفته های «قدرت زدوده» و افرادی وابسته می دانند.(نقل از پینکوس و کین،۲۰۰۴).
تکیه مزمن بر دیگران برای نگهداشتن حرمت خود و تجربه ناامیدیهای پیوسته در ارتباط با توقعات محق بون در برخی به اضطراب در جهت حول روابط و در برخی به اجتناب از روابط منجر می شود (دیکینسون و پینکوس، ۲۰۳، گابارد، ۱۹۸۹).
پیامد این ناپایداری هیجانی،چنین افرادی را به استفاده از راهبردهای خود تقویت دهی در جهت تعدیل حرمت خود به منظور پر کردن تخیلات بزرگ منشی به صورت مستقیم سوق می دهد. برای مثال خودشیفته های آسیب پذیر، اغلب از نظر اجتماعی کسانی را انتخاب می کنند که استعداد و توانایی کمتری در مقایسه با آنها دارند تا بتوانند خیال قهرمان بودن از نظر آنها را در سر بپرورانند(کوپر،۱۹۹۸).همچنین این افراد اغلب به ایثار روی می آورند و از رفتارهای خود آزار گرایانه یا شهادت برای افزایش حرمت خود استفاده کنند در واقع کوپر(۱۹۸۸؛نقل از کوپر،۱۹۹۸) بر جنبه های خود آزار گرایانه خودشیفته تاکید و حتی پیشنهاد می کند که استفاده از اصطلاح خودشیفته – خود آزار گر، مناسب تر است.
هسته مشترک بین نوع بزرگ منش و نوع آسیب پذیر خودشیفته
به رغم تفاوت بین انواع خودشیفته،پژوهشگران معتقدند که هسته خودشیفته به صورت مشترکی در هر دو وجود دارد(دیکینسون و پینکوس،۲۰۰۳،هندین و چک،۱۹۹۷،رودوالت و مورف[۴]،۱۹۹۸، وینک،۱۹۹۱).
گروهی از محققان (دیکینسون و پینکوس،۲۰۰۳) بر این باورند که احساس محق بودن و تمایل به روابط بین فردی استثمارگرانه هسته آسیب شناختی خودشیفته است که با احساس کهتری و عدم کفایت مشخص می شود. احساس بزرگ منشی(آشکار یا در تخیلات) هسته دیگر خودشیفته است و در نهایت باید گفت که هر دو نوع دارای نارسایی در همدلی هستند(وینک،۱۹۹۱،دیکینسون و پینکوس،۲۰۰۳).
شناسایی هسته خودشیفته مرضی که در انواع مختلف این اختلال به شیوه های مختلف متجلی می شود، مشکل است. برای مثال،احساس محق بودن در نوع بزرگ منش چشمگیر و در نوع آسیب پذیر غالبا پنهان است و تنها وقتی بروز می کند که ناامیدی از دیگران با توقعات محق بودن مرتبط می شود(دیکینسون و پینکوس،۲۰۰۳).
افزون بر این در نوع بزرگ منش، استثمارگری آشکار دیده می شود در حالی که در نوع آسیب پذیر،صورتهای پنهانی تر و پوشیده تری از استثمارگری قابل مشاهده است. به هر حال هر دو نوع به عنوان افرادی توصیف می شوند که فاقد سلامت سطح حرمت خود هستند. هر چند نوع بزرگ منش به راهبردهای خود تقویت دهی مجهز است (برای مثال: ناارزنده سازی دیگران، انکار ضعف) که امکان حفظ خود بزرگ بینی را فراهم می کند. در واقع احساس خود بزرگ بینی و تکبر آشکار اغلب به اشتباه به عنوان سطح بالای حرمت خود در آنها در نظر گرفته می شود. در مقابل احساس خودبزرگ بینی در خود شیفته های آسیب پذیر بیشتر جنبه پنهانی دارد و زمانی کشف می شود که درباره توقعات و تخیلات بزرگ منشی شان صحبت کنند(دیکینسون و پینکوس،۲۰۰۳).
پیچیدگی بیشتر تصویر بالینی نوع آسیب پذیر به این خاطر است که این افراد گاهی به صورت پراکنده بزرگ منشی آشکار دارند، اما قادر به حفظ آن نیستند و در نتیجه به احساس کهتری و عدم کفایت باز می گردند. سرانجام هر چند هر دو نوع دارای نارسایی در همدلی هستند اما رفتارهای ایثارگرانه در خود شیفته های آسیب پذیر می توانند همانقدر که اشتباها به عنوان نگرانی نسبت به دیگران و همدردی با آنان تعبیر شوند، به همان اندازه هم کوششی علیه تقویت خود باشند. این تفاوتها در بیان آشکار انواع خود شیفته داری، حتی با در نظر گرفتن ویژگی های هسته خود شیفته ، می توانند به مشکلاتی در تشخیص و ارزیابی خود شیفته داری مرضی منجر شوند(همان منبع).
همچنین باری و همکاران[۵](۲۰۰۹) معتقدند که خودشیفتگی ناسازگارانه با خودشیفتگی سازگارانه متفاوت است زیرا خودشیفتگی ناسازگارانه با مشکلات پرخاشگری و ویژگی های سنگدلی رابطه دارد. خودشیفتگی ناسازگارانه شامل ویژگی های بهره کشی، احساس استحقاق و خودنمایی است.برای خودشیفته ی ناسازگار تنها خود او و چیزهای منسوب به او اهمیت دارد و بقیه جهان بی اهمیت یا بیرنگ است، و به علت این معیارهای دوگانه،شخص خودشیفته نارسایی هایی جدی در قضاوت نشان داده و فاقد توانایی برای قضاوت عینی است(باتل ،۱۹۹۲). از لحاظ نظری منبع گرایشات خودشیفتگی در نوجوانی به تکلیف رشدی نرمال جدایی تفرد مربوط است و محتاج این است که نوجوان وابستگی های ولدی را رها کرده و استقلال و خودمختاری را تمرین نماید تا یک خود منفرد شود، ولی در درون این تعهدات بادوام روابط واکنش های خودشیفتگی سر برمی آورند که مقارن با دفع واکنش های سوگ ناشی از دست دادن همانندسازی های دوران کودکی است(کارسون و جرد، ۲۰۰۹).
روی آوردهای مختلف به اختلال شخصیت خودشیفته
روی آورد روان پویشی
فروید(۱۹۷۶،۱۹۱۴) صورت بندی اصلی روان تحلیل گری از شخیت خود شیفته دار را توصیف کرد. از نظر فروید، ارزنده سازی بیش از حد یا مراقبت ناپایدار و نامتعادل والدین در سالهای اولیه زندگی،تحول موضوع عشق در کودکی را مختل می کند. وی معتقد بود که در نتیجه این تثبیت و توقف در مرحله خودشیفته تحول، بلوغ و رشد یافتگی طبیعی و انسجام فرامن مختل شده و منجر به مشکلاتی در تنظیم و مهار حرمت خود می شود (نقل از اسپری،۲۰۰۳).
بعد از فروید کوهات و کرنبرگ منسجم ترین نظریه ها را در زمینه خودشیفته ارائه کردند. کوهات(۱۹۷۷-۱۹۷۱) – همان طور که در قسمت تحول خود شیفته اشاره شد- بر این باور بود که فرد خود شیفته در مرحله ای از تحول تثبیت شده است که مستلزم پاسخهای خاص افراد پیرامونی به منظور حفظ انسجام خود است. وقتی چنین پاسخهای آماده نیستند (نقص در همدلی) فرد خود شیفته در معرض شکنندگی و چند پارگی خود قرار می گیرد(زخم خود شیفته دارانه).
کرنبرگ(۱۹۸۴) احساس بزرگ منشی و استثمارگری شخصیت خودشیفته را به عنوان نشانه ای از خشم دهانی دانست که از محرومیت هیجانی ناشی از وجود یک چهره مادرانه بی تفاوت و بدخواه حاصل می شد. افزون بر این، برخی از ویژگی ها، استعدادها و یا نقش های منحصر به فرد، احساس خاص بودن را در کودک به وجود می آورند که در واقع یک دریچه گریز هیجانی از جهان تهدید آمیز و بی تفاوت است. بنابراین، احساس بزگ منشی و محق بودن پناهگاه خود واقعی است ک دو پاره شده و در بین از هشیاری قرار گرفته است. ضمنا از نظر کرنبرگ خود واقعی دارای اسحاسهای غبطه، محرومیت، ترس و خشم شدید اما ناهشیار است.
روی آورد زیستی-اجتماعی
طبق نظر میلون و دیویس(۲۰۰۰)، اختلال شخصیت خود شیفته در اصل از عوامل محیطی سرچشمه می گیرد و نقش عامل زیستی- ژنتیکی در ایجاد آن ناشناخته است. عوامل اصلی محیطی شامل آسان گیری ها و ارزنده سازیهای بیش از حد، رفتار استثمارگرانه آموخته شده و منزلت کودک منحصر به فرد است. اساسا این کودکان ناز پرورده می شوند و رفتار خاص والدینشان به آنها می آموزد تا اعتثاد داشته باشند که جهان حول محور آنها می چرخد. انتظار رفتار ویژه ای از طرف دیگران در بیرون از خانه دارند و زمانی که این کودکان رفتار خاصی دریافت نکنند، با درخواستها و رفتارهای استثمارگرانه کوشش می کنند تا مهارت قابل توجهی در دستکاری دیگران به دست آورند. همچینین آنها نشان دادند که ناز پرورده کردن بیش از حد والدین با تک فرزند بودن مرتبط است. بالاخره، الگوی خود شیفته از طریق تصور برتری، فقدان خود مهارگری که با تحقیر موقعیتها و افرادی که از باورهای برتری جویانه آنها حمایت نمی کنند و نارسایی <a href="http://www.mardoman.net/life/socialresponsibility” title=”مسئولیت اجتماعی“>مسئولیت اجتماعی و تقویت الگوی خود شیفته به خودی خود، متجلی می شود. از نظر زیستی نیز، این شخصیت ها معمولا مزاج بیش از حد حساسی دارند. این کودکان اغلب خیلی خوب و بسرعت حرف زدن را آموخته اند. به علاوه از سر نخ های بین فردی خیلی زیرکانه آگاه می شوند(همان منبع).
روی آوردن شناختی-رفتاری
اختلال شخصیت خود شیفته از ترکیب روان بنه های خود با جهان و آینده ریشه می گیرد. روان بنه اصلی، روان بنه خاص/برتری است که از پیامهای مستقیم و غیر مستقیم والدین، همشهریها، افراد مهم و همچنین از تجارب مربوط به عقاید منحصر به فرد و مهم بودن خود ناشی می شود. روان بنه برتر بودن می تواند براساس تملق، آسان گیریهای بیش از حد و تبعیض شکل گیرد. به گونه ای مشابه، روان بنه خاص بودن از تجارب طرد، محرومیت، محدودیت یا نارسایی ها ناشی می شود. ویژگی مشترک چنین باورهایی درباره خود این است که این افراد خود را به گونه ای معنادار متفاوت از دیگران ادراک می کنند. داشتن برخی از ویژگی ها یا استعدادهایی که از نظر فرهنگی ارزشمند یا بی ارزش هستند، به پاسخهایی اجتماعی که روان بنه خاص- برتری را تقویت می کنند منتهی می شود.
پسخوراندی که بتواند این روان بنه را اصلاح کند ممکن است معیوب و یا مختل شود. هتک حرمت حاصل از پسخوراند منفی می تواند در آسیب پذیری خود شیفته نسبت به انتقاد و ارزیابی سهم مهمی داشته باشد. رفتار به دلیل وجود مشکلات در تعاون و تقابل و همچنین به علت افراط در سهل انگاری، خود خواهی و رفتار پرخارشگرانه تحت تاثیر قرار می گیرد. مشکل وقتی ظاهر می شود که این روان بنه بیش از حد فعال می شود و تعادل خود را با قضاوتهای هماهنگ تر به دست می آورد( اسپری،۲۰۰۳).
شخصیت های خود شیفته با نوشتن افسانه های شخصی و تجدید نظر در تاریخچه ها، موفقیت هایشان را برجسته می سازند. شکستهایشان را کوچکتر جلوه می دهند تا از حرمت خود آسیب پذیرشان محافظت کنند یا آن را هر موقعیتی که آنها را به گذشته باز گرداند، تقویت می کنند. این افراد، گذشته را آن طور که مایلند به یاد می آورند نه آن طور که اتفاق افتاده است. چنین بازسازیهایی، دروغ نامیده نمی شوند، بلکه با تاکید بر وقایع و جنبه های یک موقعیت آن را تغییر می دهند. آینده برای فرد خود شیفته فرصتی برای درخشیدن است و بازسازی گذشته، تداوم خیالپردازیها درباره موفقیت هایی است که می توانند مبنایی اساسی داشته باشد.
طبق نوشته های بک و فریمن (۱۹۹۰ نقل از اسپری، ۲۰۰۳) افراد خود شیفته به تحریف های شاختی می پردازند. اول این که این افراد در ارزیابی دو قطبی از خود و دیگران مهارت دارند. مخصوصا طی دوره های پرتنیدگی، خود شیفته ها بین تصویر کاملا خوب و کاملا بد از خود در نوسان هستند. افزون بر این، دیدگاه آنها درباره دیگران نیز براساس سطح وفاداری و قدردانی ادراکی شان در نوسان است. دوم این که خود شیفته ها اغلب نسبت به تفاوتهای جزیی بین خود و دیگران حساسند. زیرا هدف آنها قضاوت درباره سطح حرمت خود است. آنها نمی توانند مشابه اطرافیانشان باشند زیرا موقعیت خاصشان به خطر می افتد. برای حمایت از این احساس برتری طلبی، خود شیفته ها تفاوت هایشان را با دیگران بررسی کرده و آنگاه از این تفاوتها برای تحکمی موقعیت شان استفاده می کنند. باورهای مرکزی شخصیت خود شیفته شامل عباراتی است چون«من برتر از دیگرانم و آنها به این دلیل باید از من سپاسگزار باشند». «من فراتر از قانونم» و «وقتی من فرد خاصی هستم، سزاوار تقدیر ویژه، امتیاز و حق خاص می باشم». (میلون و دیوس،۲۰۰۰).
روی آورد بین فردی
بنیامین(۱۹۹۶،نقل از اسپری،۲۰۰۳) تحول بین فردی شخصیت خود شیفته را به این صورت توضیح می دهد که نیاز به کامل بودن افراد خود شیفته از ارزشهای افراطی والدین و نیاز آنها به «کودک کامل» سرچشمه می گیرد. احساس والدین از خاص بودن فرزندشان موانعی در راه ابراز نیازها و احساسهای کودک به وجود می آورد. در نتیجه کودک در یادگیری این مساله که دیگران،افرادی متمایز با هویت های خاص خود هستند، با شکست مواجه می شود. اسپری(۲۰۰۳) افراد خود شیفته را افرادی رقابت جو می داند، که در جستجوی اطمینان به خود از طریق «رقابت با دیگران» هستند. از سوی دیگر اغلب آنها معیارهای بین فردی و اجتماعی پذیرفته شده را زیر پا می گذارند تا از خود افرادی خاص بسازند و تصویرشان را از خود به عنوان فردی بی نظیر و استثنایی تقویت کنند. گاهی احساس مالکیت آنها حتی نسبت به بدن دیگران(مانند خشونت های جسمی و جنسی نسبت به دیگران) نیز آشکار است. آسیب های بین فردی شخصیت خود شیفته را در خانه نیز می توان مشاهده کرد. خود میان بینی این شخصیت ها موجب می شود که از فرصت همراهی با خانواده کاسته و به رویاهای خویشتن در زمینه موفقیت بپردازند. هر کس که در رویاهای آنها حضور نداشته باشد، همانند کسی است که وجود ندارد. اعضای خانواده به عنوان افرادی واقعی با علایق، آرزوها و رویاهای خاص خودشان دیده نمی شوند بلکه صرفا همانند اثاثیه موجود در خانه اند(اسپری،۲۰۰۳).
[۱] .Hendin&cheek
[۲] .Hibbard&Bunce
[۳] .Rosenfld
[۴] .Rhodwalt&Morf
[۵] .Barry et all