هوش هیجانی
میان روانشناسان بر روی تعریف هوش اتفاق نظر وجود ندارد و هر کدام از آن ها هوش را از دیدگاه خاصی تعریف میکنند. به طور مثال روانشناسی که جنبه کاربردی و کارکردی هوش توجه دارد از آن تعریف کاربردی میکند. بعضی از روانشناسان که روانشناسی را شاخهای از بیولوژی میدانند، هوش را قدرت سازگاری و ادامه حیات میخوانند. (شریفی درآمدی، ۱۳۸۶: ۱۸).
هوش رفتار حل مساله سازگارانهای است که در راستای تسهیل اهداف کاربردی و رشد سازگارانه جهتگیری شده است. رفتار سازگارانه، شباهت اهداف متعددی را که باعث تعارض درونی میشوند، کاهش میدهد. این مفهوم هوش، مبتنی برگزارهای است که فرایند حرکت به سوی اهداف، انجام راهبردهایی برای غلبه بر موانع و حل مساله را ضروری میسازد. (ناسل، ۲۰۰۴ به نقل از ایمونز[۱]، ۱۹۹۹، استرنبرگ[۲]، ۱۹۹۷). استرنبرگ (a1997) هوش را به عنوان تواناییهای ذهنی ضروری، برای تطبیق با هر نوع انتخاب و شکلگیری بافت محیطی تعریف میکند. استرنبرگ (b1997) مدلی ارائه میکند که به هوش آکادمیک (که به وسیلهی آزمایشات رایج اندازهگیری میشود) و هوش عملی (که از طریق انباشت دانش ضمنی برای حل مشکلات عملی هر روزه رشد مییابد)، و هوش خلاقانه که شامل تواناییهای ترکیبی برای دیدن مشکلات در روشهای کوتاه و جدید برای گریز از مرزهای تفکر سنتی اشاره و تاکید میکند.
یک مدل گسترده و غنی برای هوش چندگانه که ورای« تواناییهای ذهنی» را در بر بگیرد (توسط استرنبرگ تعریف شد)، اکنون به وسیله گاردنر پیشنهاد میشود. (۱۹۸۳، ۱۹۹۹). گاردنر هوش را یک سری توانایی تعریف میکند که برای حل مشکلات به کار میروند و محصولاتی را تولید میکند که برای جامعه و زمینههای فرهنگی دارای ارزش است. گاردنر[۳] (۱۹۸۳) هفت نوع هوش زبانی، موسیقیایی، منطقی، ریاضی، فضایی، حرکات بدنی و هوش شخصی را تعریف میکند. در حالی که استرنبرگ روی تواناییهای ذهنی تاکید میکرد، مدل گاردنر اجازه گسترش یک گروه از تواناییها مثل تواناییهای موسیقیایی یا حرکات بدنی که احتمالاً برای عملکردشان به مناطق خاصی از مغز تکیه دارند، اما معمولا مانند تواناییهای ذهنی نیستند، را میدهد. (آمرام،۲۰۰۹).
گاردنر (۲۰۰۰) در کار بعدی، هوش وابسته به علوم طبیعی، توانایی تشخیص الگوهای گیاهان و جانوران در جهان را هم اضافه کرد. او همچنین امکان پذیری هوش وجودی، شامل ظرفیت برای جهتدهی به سوالات وجودی متناسب با «حقیقت وجودی ما به عنوان افرادی در کائنات و گنجایشمان برای اندیشیدن در مورد این حقیقت» را هم پیشنهاد کرد. هالاما و استریزنس (۲۰۰۴) بر پایه مدل گاردنر هوش وجودی را به عنوان یک توانایی برای پیدا کردن و تشخیص معنی زندگی میدانند و به این دلیلکه هوش وجودی عنصر مهمی در هوش معنوی است، آن ها هوشهای معنوی و وجودی را یکسان میشمارند.
نویسندگان متعددی بر پایه هوشهای چندگانه گاردنر (۱۹۸۳)، مدلهایی را برای هوش هیجانی توسعه دادند که بر خلاف نظر بعضی از منتقدان (مثل داویزو همکاران، ۱۹۹۸) دارای روایی و پایایی بودند (مثل بار- آن، ۲۰۰۰، بویاتزیس و همکاران،۲۰۰۰، مایر و همکاران، ۲۰۰۴). در بخش بعدی چندین مدل هوش هیجانی و بدنه رشد موضوعی تحقیق که کمک هوش هیجانی به اثربخشی رهبری است را بازنگری میکنیم.
۲-۲-۱- هوش و هیجان
برای شروع به بررسی تفاوت «هیجان« و «هوش» که به کمک هم، سازه هوش هیجانی را می سازند، پرداخته می شود.
هیجان در لغت عبارت است از « احساس قوی مثل عشق، ترس یا خشم». درفرهنگهای لغت تعاریف گوناگون و متناقضی از هیجانات وجود دارد. یکی از تعاریفی که در اینجا به کار می آید، هیجان را نوعی حالت احساسی می داند که خودآگاه و ارادی است و طی آن حالتهایی چون شادی، غم و غصه، ترس، تنفر و… تجربه می شوند و با حالت هایی چون شناخت یا انگیزش و اراده تفاوت دارند.
هوش عبارتست از« توانایی یادگیری، فهم و تفکر درباره امور مختلف به روش منطقی و توانایی انجام کارها به روش مطلوب»
به عبارت دیگر مجموعه ای از توانایی های شناختی که به ما اجازه می دهند تا نسبت به جهان اطرافمان آگاهی پیدا کنیم، یاد بگیریم و مسائل را حل کنیم.( باقر.زاده، عیوضی، ۱۳۸۷).
۱-Emmons
۲-Sterenberg
۳-Gardner