نظریه یادگیری اجتماعی
بندورا (۱۹۷۷) معتقد است که، کودکان و نوجوانان رفتار مدلهای مختلف را تقلید می کنند. او با بررسی کودکان ناسازگاری پی به وجود مدلهای ناسازگار مورد تقلید این کودکان در محیط اطراف برد. بر اساس پژوهش خود بیان کرد که کودکان و نوجوانان رفتارهای تهاجمی و یا مطیعانه را از مدلها میآموزند (بندورا، ۱۹۷۷).
دیدگاه روانشناسی شناختی
برونر معتقد است نظریه های رفتاری عوامل محیطی را علل عمده رفتارهای سازگاری و ناسازگاری میدانند، در نظریه های شناختی عامل اصلی به وجود آورنده و نگهدارندهی هر گونه رفتار از جمله رفتارهای ناسازگار و سازگار را فرایندهای شناختی، یعنی افکار و ادراکات فرد به حساب میآورند. در نظریهها چنین فرض می شود که علت ناسازگاری انسانها رویدادهای محیطی نیست، بلکه برداشتها و تصورات آنان از این رویدادهاست (گاز، ۱۹۹۰). براساس این دیدگاه به کسی سازگار گفته می شود که توانایی و قدرت پردازش صحیح اطلاعات را داراست و چون قادر به انجام چنین کاری است برای خود ارزش واقعبینانه قائل می شود تا تحت تأثیر نوسانات روانی دردناک و اختلاف با دیگران، دچار اختلال نشود، این فرایند به او کمک می کند تا به احساس مناسبتری نسبت به زندگی دست یابد و خود را با شرایط مختلف سازگار نماید (باکر، ۱۹۹۸).
نظریه بافتگرا
برونفن برنر (۱۹۸۹) بیان میدارد که دیدگاه بافتگرا، اکولوژیک و تئوریهای سیستمی «سازگاری» در قالب تعاملات مکرر و مستمر ارگانیسم با محیط پیرامونی توصیف میگردد. در مجموعهی این دیدگاه ها، «سازگاری» در قالب «نوعی سیستم کنشوری در بافت حاکم بر کنشها» تعریف میگردد. بدین معنا که در این دسته از نظریات مجموعه عوامل متعددی بر نحوه سازگاری فرد تأثیر میگذارد. نظام حاکم بر روابط اعضای خانواده، جنسیت، سن، فرهنگ، ارزشها، سبکهای تربیتی رایج در جامعه و مجموعه پدیدههای روانی و تحولی همانند بلوغ و پیامدهای عاطفی و شناختی آن همگی از جمله عوامل مؤثر بر نحوه سازگاری فرد در سنین مختلف میباشد (برونفن برنر، ۱۹۸۹).
جردس و مالینکروت (۱۹۹۴) در پژوهش خود به این نتیجه رسیدند که عوامل عاطفی یا روانی میتوانند با سازگاری دانش آموزان مرتبط باشند. مسایلی چون اضطراب، افسردگی، اختلاف بین والدین دانش آموز و ارتباط ضعیف بین دانش آموز و پدر و مادرش می تواند بر تعداد زیادی از عوامل مقابلهای مثل سازگاری تحصیلی، سازگاری شخصی و اجتماعی، مهارت های اجتماعی، مهارت های تصمیم گیری، سلامت روانی و حمایت اجتماعی تأثیری منفی داشته باشد.
ادموندسون (۲۰۱۰) در تحقیق خود به این نتیجه رسید که بین حساسیت عاطفی، کنترل هیجانی، بیانگری اجتماعی و کنترل اجتماعی و سازگاری تحصیلی رابطهای مثبت و معنیدار وجود دارد. این نتایج به این معنی است که مهارت حساسیت عاطفی (توانایی تعبیر درست حالات و نشانه های عاطفی دیگران)، کنترل عاطفی (توانایی مخفیکردن عواطف و احساسات)، بیانگری اجتماعی (توانایی سلیس گویی و درگیر کردن دیگران در مباحثات اجتماعی) و کنترل اجتماعی (توانایی وفق دادن و سازگار کردن خود با موقعیتهای اجتماعی مختلف) بر سازگاری تحصیلی تأثیرات مثبت دارد و احتمال سازگاری تحصیلی را افزایش میدهد.
الیوت و مک کریگور (۲۰۰۱) در تحقیق خود نشان داد که ارتباطات منطقی و عقلانی بین کمالگرایی و اهداف پیشرفت، وجود دارد. آنها همچنین معتقد بودند که دانش آموزی که از سطح بالایی از کمالگرایی اجتماعمدار برخوردار باشد، به وسیله نیاز به ترس از شکست، برانگیخته می شود.
ژانگ، گان و چام (۲۰۰۷) به این نتیجه دست یافتند که کمالگرایی منفی با فرسودگی تحصیلی و کمالگرایی مثبت با درگیری شناختی و رفتاری رابطه مثبت دارد. کاسترو و ریس (۲۰۰۳) بیان میدارند که کمالگرایی به طور معنیداری پیشرفت تحصیلی را پیش بینی می کنند. ریس و دلوو (۲۰۰۲) در تحقیق خود به این نتیجه رسیدند که کمالگرایی غیر انطباقی با فقر بهزیستی هیجانی و سازگاری تحصیلی، همراه است.
میچلسون و برنس (۱۹۹۸) بیان داشتند که فرسودگی و بدگمانی به طور مثبت با کمالگرایی اجتماعمدار رابطه دارد و همچنین رابطه معنیداری بین فرسودگی و بعد مثبت کمالگرایی نیافتند.
[۱]. Guse
[۲]. Bronfenbrenner
[۳]. Gerdes
[۴]. Mallickrodt
[۵]. Edmonson
[۶]. Elliot
[۷]. McGregor
[۸]. Zhang
[۹]. Gan
[۱۰]. Cham
[۱۱]. Rice
[۱۲]. Dellwo