طرح وارهی جنسیتی مجموعه ای سازمان یافته از دانش است. بنابراین از نظر مفهومی تا حد زیادی مشابه کلیشه جنسیتی است. بر اساس این نظریه، فرهنگ، نقش مهمی در رشد جنسیت دارد؛ این نقش از طریق فراهم آوردن مرجعی برای شکل دادن طرح واره های جنسیتی انجام می شود. در این خصوص، بارنت مسألۀ تکثر نقشهای زنان را مطرح می کند و معتقد است این مسأله موجب اضطراب و فشار بیشتری بر زنان می شود. وی ضمن اشاره به این مطلب مهم که ایفای چند نقش عمده به صورت همزمان، موجب زایل شدن انرژی محدود فرد می شود، بیان میدارد که زنان در پاسخگویی به انتظارات و نیازهای هر دو نقش (خانوادگی و شغلی) با مشکلاتی همراه هستند؛ چرا که با توجه به نقشهای همسری، مادری، شغلی و … که هر یک نیز از نظر ارزشمندی و مرتبه در رده بالایی قرار دارند، انجام هم زمان آنها فرد را دچار تعارض و گاهی تضاد نقش می کند (حجتی کرمانی، ۱۳۸۲: ۳).
اسپنله و روش بلا، علت تضاد نقشهای زناشویی را در این مهم میدانند که دو نقش معارض، از لحاظ نهادی در سطح واحدی قرار ندارند. غالباً یکی از آنها از سوی جامعه بیشتر توصیه شده، حال آنکه دیگری که بیشتر شخصی است ریشه در گروههایی دارد که سازمان دهی و ساختار ضعیفتری دارند (اسپنله وروش بلا، ۱۳۷۲: ۳۸۰). در همین زمینه، بورلی معتقد است تضاد میان کار و خانواده یکی از جنبه های تضاد نقش است. وی اشاره می کند که تضاد نقشها یا تضاد میان کار و خانواده به ویژه در خانواده هایی که زن و شوهر هر دو شاغلند، بر روی کاهش سازگاری زناشویی شان تأثیر میگذارد و یادآور می شود که دو متغیر در رابطۀ میان تضاد کار و خانواده مداخله کرده، تأثیرش را بر ناسازگاری زوجی کم می کند. یکی حمایت همسر به ویژه از جانب شوهر برای زن، از تأثیر تضاد نقش زنان بر عدم سازگاری شان میکاهد. این حمایتها می تواند شامل حمایت احساسی، آگاهی دهنده و رفتاری باشد، عامل دیگر رعایت انصاف در توزیع کارهای خانه است. وی معتقد است که انصاف در تقسیم کارهای خانه بر جوانب گوناگون خوشبختی همسران تأثیر می گذارد و تحقیقات وی نشان داده است که این دو متغیر هم به طورمستقیم و هم به طور غیرمستقیم بر سازگاری زناشویی آنها تأثیر مثبت دارد (خلیلی، ۱۳۷۸: ۷۳).
۲-۵-۶٫ نظریه ضرورت کارکردی نقشهای جنسیتی
تالکوت پارسونز[۱]چهره برجسته مکتب کارکردگرایی، در تحلیل خود پیرامون تقسیمکار جنسیتی بین زن و شوهر عمدتاً به خانواده هستهای طبقه متوسط آمریکایی توجه دارد. هرچند از دادههای پژوهشهای میان فرهنگی نیز سود جسته است. پارسونز بر نقش محوری تقسیمکار جنسیتی در حفظ وحدت و انسجام خانواده تأکید کرده است. تقسیمکاری که وظایف شغلی، کسب درآمد و رهبری خانواده را بر عهده شوهر/ پدر و وظایف خانهداری و کدبانوگری را بر عهده همسر/ مادر قرار میدهد. به باور وی، این الگو به بهترین شکل، زمینه ایفای کارکردهای اصلی خانواده یعنی تثبیت شخصیت بزرگسالان و جامعه پذیری کودکان را فراهم میکند و این امر در ثبات و یکپارچگی خانواده و در نتیجه، در یکپارچگی اجتماعی نقشی اساسی دارد. تابعیت زنان نسبت به مردان در جوامع سرمایهداری از نظر کارکردی برای حفظ انسجام خانواده و انسجام خانواده نیز برای حفظ ساختار طبقاتی این جوامع ضرورت دارد. حفظ ساختار طبقاتی نیز برای تضمین اینکه ساختار اجتماعی همچنان که هست باقی میماند، ضروری است (هاروی و مک دونالد،۱۹۹۳: ۱۹۷).
چنانچه زن ازدواج کرده نقش نان آوری را به عهده گیرد، خطر رقابت با شوهر پدید میآید و این برای وحدت و هماهنگی خانواده بسیار زیانآور است (میشل،۱۳۵۴: ۱۲۲). میتوان شواهدی در تأیید سخن پارسونز ارائه کرد: بدون شک، الگوی تفکیک جنسیتی نقشها در دورانهای گذشته و نیز در بسیاری از خانوادهها در دوران معاصر، استحکام خانواده را به بهترین شکل تأمین کرده است. همچنین، از آنجا که اشتغال زنان باعث افزایش استقلال اقتصادی و انتظارات آنان میگردد و به علاوه، زنان شاغل به ویژه شاغلان تمام وقت، امکان تأمین نیازهای عاطفی شوهران خود را ندارند، بروز اختلال در روابط خانوادگی دور از انتظار نیست. پژوهشگران شاخصهای بیثباتی خانواده، از جمله اندیشیدن درباره طلاق را در خانوادههایی با زنان شاغل، بالاتر یافتهاند (ویلکی، ۱۹۹۱: ۵۰). همانگونه که بین میزان ورود زنان به بازار کار و میزان طلاق، همبستگی مثبت مشاهده کردهاند (سابین، ۱۹۹۵: ۵۱۹). با این همه، همانگونه که منتقدان پارسونز میگویند، واقعیات زندگی خانوادگی در دوران معاصر در بسیاری از خانوادهها به گونه دیگری رقم خورده است. در این خانوادهها همان الگوی تقسیمکار جنسیتی که بنابر فرض، باید عامل انسجام خانواده باشد، به صورت کانون مشاجرههای زناشویی و عامل بیثباتی خانواده درآمده است. بسیاری از زنان از اینکه بار عمده کارهای خانگی بر دوش آنان سنگینی میکند و مردان مسئولیت چندانی در این زمینه نمیپذیرند، شکایت دارند. توزیع نابرابر قدرت نیز بر مشکل میافزاید و زنان از اینکه نمیتوانند در تصمیمگیریها به طور مساوی با شوهران خود شرکت داشته باشند، ناراضیاند. این در حالی است که الگوی غیر جنسیتی تقسیمکار در بسیاری از خانوادهها رضایت زناشویی را در پی داشته است (میشل،۱۳۵۴: ۱۲۷).
[۱] Talcott Parsons