مشارکت فرایندی است که افراد دخیل در آن به صورتی فعالانه، آگاه، آزادانه و مسئول برای رسیدن به هدفی مشترک تلاش می کنند (زرافشانی و همکاران، ۱۳۸۸: ۱۰۹).
عوامل تاثیرگذار بر مشارکت در شهر، مشارکت در «تصمیم گیری»، «تولید فضا» و «طراحی اشکال و فضاهای شهری» در نظر گرفته شده است. این سه عامل تاثیرگذار بر میزان مشارکت در ارتباط با عوامل تاثیرگذار بر اختصاصدهی شهر به خود نیز قابل طرح هستند. طوری که مشارکت در کنترل و مالکیت شهری، ساماندهی فضا؛ مشارکت در ایجاد سرزندگی در شهر، تولید فضا؛ و مشارکت در ایجاد سهم فضایی برای اقشار مختلف، تصمیم گیری فضایی نامیده شده است.
تصویر شمارهی (۳-۵) عوامل تاثیرگذار بر مشارکت شهری و ارتباط آنها با فرایندهای شهری را به تصویر کشیده است. در این جا نیز همانطور که در اختصاص دهی شهر به خود مشاهده شد، با یک مفهوم میانرشتهای و چند سطحی مواجه هستیم. در این پژوهش درجات مشارکت شهری در میان ساکنان شهر تهران با بهره گرفتن از نردبان مشارکت آرنستاین (۱۹۶۹) سنجیده می شود.
۳-۲-۲-۲- ۱- تصمیم گیری
دو مسالهی مهم در زمینه جغرافیای شهری در جریانهای جدید وجود دارد:
- یکم این که مسالهی مطالعه جغرافیای شهری تنها برای توانمندسازی زنان نیست بلکه برای این است که جنسیت نقش مهمی در روابط در محیطها بازی می کند.
- دوم این که مطالعه فمینیستی جغرافیای شهری تنها به شکل تجربی صورت نمیگیرد بلکه بنیانهای روششناختی و مفهومی پیشین را نیز به پرسش میکشد (مکنزی، ۱۹۸۴: ۳).
افسانهی زنانگی که توسط بتی فریدان (۱۹۶۳) معرفی شد و از کار سیمون دوبوار فیلسوف فرانسوی برگرفته شده بود به تبدیل شدن زنان به قهرمانان افسانهای زن و مادر خانگی اشاره می کند. با این وجود مککنزی معتقد است که از بین رفتن افسانهی زن خانگی و به دست آوردن حق فعالیت کردن در حوزه عمومی تا زمانی که اشکال بهرهکشی سرمایهدارانه وجود داشته باشد به نفع زنان نیست. چرا که زنان در بازتولید روابط اجتماعی سرمایهداری جایگاه خاصی دارند که این جایگاه تنها با ایجاد تغییر در روابط اجتماعی میان زندگی و کار ممکن می شود. دیدگاه های سوسیالیست این ادعا را مطرح کرده اند که زنان جایگاههای تولیدی و بازتولیدی مختلفی در اجتماع کسب کرده اند و جغرافیای شهری کنونی ناشی از رابطه میان جایگاههای تولیدی و بازتولیدی مردان و زنان است (کوهن و ولپ، ۱۹۷۸: ۷).
بحث در ارتباط با نیازهای زنان بدون حضور زنان در شوراهای شهری و نهادهای اجتماعی که نقش برنامه ریزی و تولید سیاستهای شهری را دارند امکان پذیر نمی شود. این که چه تعداد از زنان در پستهای مدیریتی شهری قرار دارند می تواند تاثیر مهمی بر برآورده شدن نیازهای شهری زنان داشته باشد. بنابراین نسبت جنسی پستهای مدیریت شهری می تواند نشاندهندهی میزان مشارکت زنان در تصمیم گیری شهری باشد. ضمن این که امکان بررسی میزان مشارکت واقعی زنان در تصمیم گیریها با بهره گرفتن از نردبان مشارکت آرنستاین قابل سنجش است.
۳-۲-۲-۲-۲- تولید فضا
تقسیم بندی جنسیتی فضاها، فضاهای خصوصی/خانگی را در انحصار زنان و فضاهای عمومی/بیرونی را در انحصار مردان قرار میدهد و این تقسیم بندی به عنوان یک اصل اخلاقی پذیرفته و هنجارمند شمرده شده و خود را تقویت می کند (هیفورد ۱۹۷۴؛ لوید، ۱۹۷۵). برخی نیز به این مساله اشاره کرده اند که فضاهای خانگی و محلهای زنان را از اختصاصدهی فضاهای شهری به خود جدا و محروم ساختهاند (هیفورد، ۱۹۷۴).
«پیشفرضها و سلطهی مردانه در طراحی و برنامه ریزی محیطی به این مساله منجر شده است که بسیاری از محیطها به شکل تبعیضآمیزی در برابر زنان ظاهر شوند و فرایند طراحی طوری است که توجه کمی به نیازهای متغیر زنان داده شده است» (وکرل، پیترسن و مورلی، ۱۹۸۰: ۱).
«یک اجماع عمومی وجود دارد که نیازهای فضایی «زن جدید» به اندازه کافی توسط برنامه ریزان معاصر در نظر گرفته نشده است» (هار، ۱۹۸۱: ۸,۷).
با توجه به این که سرزندگی شهری، در ارتباط با سه عامل احساس امنیت، ارتباطات شهری و ماجراجوئی و تفریح معرفی شد، مشارکت در تحقق این مولفهها نیز بر تولید فضا تاثیرگذار خواهد بود. افزایش مشارکت زنان در فراگردهای رسمی شهری، مانند ماموران امنیتی، رانندگان تاکسی، صاحبامتیازان فضاهای ماجراجوئی و تفریح، مشارکت زنان در سه بعد مطرح شده را پوشش می دهند. بنابراین نسبت جنسی زنان در جایگاههای اجتماعی امنیتی، ارتباطاتی و تفریحی شهری می تواند بر میزان تحقق مشارکت در بعد سرزندگی و به تبع آن، تولید فضای شهری تاثیرگذار باشد.
۳-۲-۲-۲-۳- سازماندهی و طراحی فضا
مفهوم طراحی فضا از برداشتهای موجود از نظریه لوفور مانند پژوهش برنت (۱۹۷۳) برگرفته شده است. ضرورت وجود برنامه ریزی و طراحی شهری به این دلیل است که زنان در زندگی روزمره و نقشهای تاریخیای که برعهده دارند وارد روابط اجتماعیای میشوند که از مردان متمایز است. وجود روابط اجتماعی متفاوت زنان سبب می شود که آنان ادراک و مصرف متفاوتی از فضاها و خدمات شهری داشته باشند. این تمایزها میتوانند در طراحی و مدیریت شهرها مورد استفاده قرار گرفته و به ایجاد شهرهای بهتر بینجامند. هیفورد در این زمینه میگوید:
«تقریبا همه جا ماهیت زندگی زنان از زندگی مردان متفاوت است. رابطه آنان با زمین، با منابع و با نظامهای تولیدی که انسان برای استفاده از این منابع ایجاد کرده است، مشابه و حتا موازی با آن چه که مردان تجربه می کنند نیست» (۱۹۷۴: ۱).
مطالعات در زمینه جغرافیای فمینیستی نشان دادهاند که زنان یا در جغرافیای شهری «نامرئی» هستند (ر.ک به هیفورد، ۱۹۷۴ و لریمور ۱۹۷۸) و یا به عنوان «جانشینان سرپرست خانوار» در نظر گرفته شده اند (تیورز، ۱۹۷۸: ۳۰۴). برنت (۱۹۷۳) مدلهای ساختار شهری را به این دلیل مورد انتقاد قرار داده است که پیشفرض اولیهی خود را یک جامعه ساخته شده از خانوادهی هستهای پدرسالار با تقسیم کار سنتی میان دو جنس قرار داده است (۱۹۷۳: ۵۷). چنین پیشفرضهای اولیهای مانع از توجه به تغییرات نیروی کار در سیاستهای آیندهی برنامه ریزی شهری شده است. به تبع این بیتوجهی، تغییرات حاصل شده در نرخ کار زنان و تغییرات الگوهای خانواده، توزیع ثروت در خانواده، سفرهای شهری به سمت محل کار، الگوهای سکونت و مشکلاتی که شهروندان و به خصوص زنان در شهر با آن مواجه بودند در آن نادیده گرفته شده است.
یک تقسیم کار عام جنسیتی وجود دارد که نقشهای مراقبتی، نگهداری و مدیریت زندگی روزمره را در اختیار زنان قرار داده است. زنان با توجه به نقشهای مراقبتی که پیرامون وظایف مادری و همسری شکل گرفته است و مدیریت زندگی روزمره و تولیدکنندگی شبکه های اجتماعی، مهمترین استفادهکنندگان از فضاها و خدمات شهری هستند و باید در برنامه ریزی شهری به عنوان مصرف کنندگان کلیدی در نظر گرفته شوند. با این وجود برنامه ریزی و طراحی شهری تاکنون با دیدگاه های مردانه، به دست مردان و در جهت رفاه مردان تعیین شده است. برخی از تغییراتی که شهر را به جنسیت حساستر میسازد عبارتند از:
- بازپسگیری فضای عمومی در زندگی روزمره: تقسیم بندی فضاها به دو بخش عمومی و خصوصی (خانگی) یکی از پیامدهای برنامه ریزی شهری مردانه است. این برنامه ریزی شامل جدایی محیطهای مسکونی از محیطهای تفریحی، کاری، تجاری و… است که توسط شبکه هایی از وسایل نقلیهی عمومی به یکدیگر وصل میشوند. در حالی که محلههایی که تمام کاربریهای فوق را در کنار هم داشته باشند و ایجاد دسترسیهای آسان که در صورت لزوم با لوازم حمل و نقل عمومی در دسترس و امن صورت میگیرد شهر را به فضایی بهتر برای زنان تبدیل می کند. ضمن این که شهری که کاربریهای آن از هم مجزا شده اند بدون در نظر گرفتن گروههای کم تحرک طراحی شده است. تکیه کردن بر کاربریهای مجزا و دور از هم شهرها را به مکانهایی مناسب برای افرادی تبدیل می کند که تحرک اجتماعی بالایی دارند و دیگران مانند کهنسالان، کودکان و زنان که تحرک کمتری دارند از فعالیتهای شهری به دور میمانند در حالی که ایجاد محلههایی با کاربریهای متنوع امکان تحرک در فضاهای کوچک را برای افراد ممکن میسازد.
- تاکید بر محلهگرایی: محلهگرایی که می تواند پیامدی از قرار گرفتن کاربریهای متنوع در کنار همدیگر باشد، سبب ایجاد اجتماعات محلی و افزایش همبستگی اجتماعی و درگیری[۱۰] و مشارکت مدنی می شود. در دوران کنونی، که با افزایش خانوارهای تکسرپرست، جدا شدن افراد مسن از خانوادههای نگهدارنده، جدا شدن جوانان از والدین درسنین کم و … همراه است و درگیری اقتصادی-اجتماعی در زندگی شهری، امکان تحرکهای بالا برای پیوستن به گروههای مذهبی یا اجتماعی را نمیدهد، شکل گیری اجتماعات محلهای می تواند جایگزین مناسبی برای پر کردن فضاهای خلاء اجتماعی و روانی تولید شده در زندگی افراد باشد. بازپیونددهی خانوادهی هستهای به اجتماعات محلی سبب می شود که سرمایه اجتماعی افراد بالا رفته و افراد از شبکه های اجتماعی محلی بهرهمند شوند.
۳-۳- مدل مفهومی تحقیق
در بخشهای پیشین ضمن معرفی چهارچوبهای نظری، مفاهیم اصلی تحقیق را نیز معرفی کردیم و نشان دادیم که رویکرد نئولیبرال در شهرسازی، شهر را تابع بازار میداند و علاوه بر امر اقتصادی، امر شهری و فضایی را نیز تحت تاثیر قرار میدهد (هکورث[۱۱]، ۲۰۰۰). در یک چنین رویکردی به شهرسازی، شهروندان به مثابهی مصرف کننده مورد توجه قرار میگیرند و شهر بیش از آن که در خدمت ساکناناش باشد در خدمت سرمایه است. جدول شمارهی (۳-۱) دستهبندی عوامل تاثیرگذار و تبیینکننده مفهوم «حق به شهر» را در سه سطح جهانی (کلان)، میانه و خصوصی (خرد) نشان میدهد.
بنابر جدول شمارهی (۳-۱) عوامل سهگانهی سهم فیزیکی، کنترل و مالکیت فضا و سرزندگی شهری عوامل تاثیرگذار بر شکل گیری ادارک از اختصاصدهی شهر به خود هستند و عوامل سهگانهی تصمیم گیری شهری، سازماندهی شهری و تولید فضا عوامل تاثیرگذار بر بعد مشارکت شهری. بنابراین مدل تحقیق تابع تصویر شمارهی (۳-۶) خواهد بود که در آن شش متغیر یاد شده، در سه سطح مختلف، بر ابعاد دوگانهی حق به شهر تاثیرگذار هستند.
۳-۴- جمعبندی نظری و نتایج مورد انتظار
براساس تحلیلهای نظری که حاصل تلفیق نظریه های حق به شهر لوفور و دیدگاه های فمینیست سوسیالیست است، به نظر میرسد که در زمینه ارتباط میان جنسیت، طبقه و حق به شهر به یکی از چهار نتیجه گیری زیر میتوان رسید:
- طبقه و جنسیت به مثابه دو متغیر مستقل از هم: در چنین حالتی هم تحلیل طبقاتی و هم تحلیل جنسیتی به شکل دو متغیر مجزا از هم معتبر هستند بدون آن که همپوشانی داشته باشند. در این صورت زنان تحت تاثیر دو عامل عمدهی سرمایه و جنسیت قرار خواهند گرفت که سازوکارهای متفاوتی دارند. ضمن این که مردان طبقات پایینتر نیز هم چون زنان مورد بی تفاوتی سازوکارهای فضایی قرار میگیرند.
- زنان به مثابهی یک طبقهی جدید: این نتیجه نشان خواهد داد که باید تحلیل طبقاتی از وضعیت زنان در شهر صورت گیرد با این تفاوت که زنان لزوما با طبقات معرفی شده در نظریه مارکسیستی منطبق نیستند بلکه نوعی دیگر از دسترسی به ابزار و روابط تولیدی دارند که مختص جنسیتشان است. این رویکرد در واقع تلفیقی جدید از مفهوم جنسیت و طبقه به دست خواهد داد طوری که برخلاف حالت اول، که در آن جنسیت و طبقه به مثابهی دو عامل مجزا و مستقل عمل میکردند در این حالت، این دو متغیر سنتز جدیدی را به وجود میآورند که میتوان از آن تحت عنوان طبقهی جنسیتی نام برد.
- زنان به مثابهی عضوی از یکی از طبقات موجود: این تحلیل (که بیشترین تطابق را با جریان ارتودوکس مارکسیستی دارد) معتقد است که متغیر اصلی طبقه است و زمانی که تاثیر طبقه در نظر گرفته می شود، تاثیر جنسیت از بین میرود. اگر یافته ها (به خصوص تحلیل لجستیک دوگانه که بخت جنسیتی را میسنجد) نشان بدهد که جنسیت عاملی بیتاثیر است، و تفاوتهای موجود از ادراک از حق به شهر به لحاظ طبقاتی معنادار باشد میتوانیم این نوع از تحلیل را معتبر بدانیم.
- جنسیت به عنوان تنها عامل تاثیرگذار: این نتیجه زمانی حاصل می شود که بررسی طبقاتی از میزان ادراک بهرهمندی از حق به شهر، تفاوت معناداری را میان طبقات مختلف شهری در این ادراک نشان ندهد ولی جنسیت به عنوان عامل تاثیرگذار بر ادراک از حق شهر شناسایی شود. این برداشت که می تواند در راستای نظریات شهری دوره اخیر مانوئل کاستلز باشد، طبقه را به عنوان عامل اساسی شناسایی نمی کند (ساندرز، ۱۳۹۲) و معقتد است که تغییرات رخ داده در نظامهای ارتباطاتی و اطلاعاتی در جهان سبب شده است که برداشتهای متفاوتی نسبت به محیط و فضای اطراف خود داشته باشیم.
[۱] Myth of Femininity
[۲] Kuhn and Wolpe
[۳] Loyd
[۴] Wekerle, Peterson and Morley
[۵] Haar
[۶] Hayford
[۷] Larimore
[۸] Tovers
[۹] Burnett
[۱۰] Involvement
[۱۱] Hackworth