دیدگاه های مختلف نظریه پردازان در مورد امنیت
- نظریه پردازان رویکرد سنتی
افلاطون
افلاطون عدالت را به عنوان یکی از وسایل مهم برای رسیدن و دست یافتن به امنیت تلقی کرده است. «افلاطون (تولد ۴۲۸ قبل از میلاد) در آثار متعدد خود بویژه در کتاب سیاست معروف و در کتاب نوامیس … خواهان جامعه ای آرمانی (مدینه فاضله) است که در آن همه مردم از امنیت اجتماعی برخوردار باشند. او معتقدند بود که نباید گذاشت چه فرد و چه جامعه یکی بر دیگری پیشی گیرد. زیرا هم در فرد و هم در جامعه انحطاط به بار خواهد آورد.» (خوشفر ، ۱۳۸۰ : ۹۷)
ارسطو
ارسطو خواستار نظم، آرامش، امنیت و وضع قوانین معتدل در جامعه بود و معتقد بود که سوداگرای پول پرستی و افراط در ثروتمندی، فرزندان ناشایست برجای می نهند و زمینه اصلاح، بازسازی و امنیت را از بین می برند.
او می گفت: در بعد سیاسی اگر عده ای از مردم- توده ها یا اشراف جامعه- احساس مظلومیت بکنند، علیه وضع سیاسی موجود، شورش خواهند کرد. اگر اشراف حاکم باشند و نابرابری سیاسی برقرار گردد، شورش خواهند کرد. اما اگر در جامعه برابری سیاسی برقرار باشد و اشراف به این امر اعتقاد یابند که حقشان ضایع شده است و با افراد معمولی یکسان دانسته شده اند، آنگاه احساس مظلومیت کرده و علیه وضع سیاسی ظالمانه شورش خواهند نمود و همین شورش ها امنیت داخلی جامعه را از بین می برند (مرجایی، ۱۳۸۲: ۷).
توماس هابز
توماس هابز منشا و پیدایش دولت را ایجاد نظم و امنیت می داند. وی اعتقاد دارد که مردم نخستین برای جلوگیری از برخوردهای دائمی و به دلیل احتیاج به امنیت و صلح و نظم، از حقوق طبیعی خود چشم پوشی نمودند و با عقد قرار دادی، قدرت را به یک شخص تفویض کردند تا وی از جانب دیگران در ایجاد امنیت تلاش کند.» (جسمرانی فراهانی ، ۱۳۷۴ : ۸-۷)
توماس هابز در فلسفه سیاسی خود، تعریفی از انسان میکند که آن را مبنای قرارداد و نظم اجتماعی قرار میدهد. به نظر او انسان موجودی خودخواه است و صرفاً به ارضای امیال فردی علاقه مند میباشد. انسانها ذاتاً شرورند و انسان گرگ انسانهاست . در شرایط یا حالت طبیعی ، انسانها در جنگی دائم و مرگبار علیه یکدیگر هستند. خشونت اصل و اساس این حالت است و نتیجه آن وحشت و هراس دائم همه علیه همه است. از نظر هابز ، در این حالت ، روابط انسانی اساساً به گونه ای مبتنی بر رقابت است. زیرا در صورتی هر فردی میتواند آنچه را نیاز دارد، داشته باشد که دیگری دست از آن بردارد . هر فرد ناگزیر است که به همنوعان خود به دیده موانعی بنگرد که در میان او و نیازمندی هایش حایل شده اند. زور و فریب موثرترین ابزاری هستند که او در مواجهه با همنوعانش به کار خواهد برد، زیر ا با به کار بستن آنهاست که او میتواند رقیبانش را مغلوب کند و آنها را به خدمت اهداف خویش درآورد. اما از طرفی ، ارضای امیال فردی نم یتواند با وجود این هرج و مرج در جامعه امکان پذیر باشد و راه حل نهایی آن است که انسان با یکدیگر هم آوازه شده و یک قرارداد اجتماعی به وجود آورند. یعنی تنها فرایندی که میتواند تهدید این خشونت را از میان بردارد، انتقال داوطلبانه آن به یک نهاد است. انسانها باید حق اعمال خشونت را از خود سلب کرده و آن را برای همیشه به یک دولت مرکزیت یافته منتقل نمایند تا این دولت بر مردم حکومت کند و انسانها را کنترل کند تا نظم اجتماع ی برقرار شود . پس قرارداد اجتماعی اساس نظم اجتماعی در جامعه ، است)ورسلی، ۱۳۷۸ ، ص ۸ ؛ شرفی ، ۱۳۸۴ ، ص ۱۷۶)
به این ترتیب، افراد حاضرند بخشی از آزادی خود را برای دستیابی به سطوح بهتری از امنیت فدا کنند و در این روند است که حکومت و دولت شکل می گیرد. توماس هابز هدف ، » : در باب علل و ایجاد دولت می گوید غایت یا خواست نهایی آدمیان که طبعاً دوستدار آزادی و سلطه بر دیگران اند از ایجاد محدودیت بر خودشان که همان زندگی کردن در درون دولت است دوراندیشی درباره حفظ و حراست خویشتن و به تبع آن تأمین زندگی رضایت بخش تری است؛ یعنی اینکه هدف آنها رهانیدن خویشتن از همان وضع جنگی محنت باری است که پیامد ضروری امیال طبیعی آدمیان در زمانی است که قدرتی مشخص و مشهود وجود نداشته باشد تا ایشان را در حال ترس و بیم نگه دارد و به موجب ترس از مجازات ، نسبت به اجرای پیمان های خویش و رعایت قوانین طبیعی ملزم و متعهد کند. زیرا قوانین طبیعی )همچون عدالت، انصاف، اعتدال، ترحم( به خودی خود و بدون وجود ترس از قدرتی که موجب رعایت آنها گردد، مغایر ب ا امیال طبیعی ماست که ما را به غرض ورزی، غرور و کینه جویی و غیره رهنمون می گردند و عهد و پیمان ها بدون پشتوانه شمشیر تنها حرف اند و به هیچ روی توان تأمین امنیت آدمی را ندارند (هابز، ۱۳۸۷ ، ( ۱۸۹
پس هابز تنها راه را تأسیس یک قدرت عمومی می داند و معتقد است :مردم دولت ها را ایجاد کردند تا از آنها در مقابل تهاجم خارجیان و نیز صدمه به یکدیگر دفاع کنند و در نتیجه چنان امنیتی به وجود بیاورند که بتوانند با کوشش خود و بهره گیری از امکانات زمین، رشد پیدا کنند و رضایتمندانه زندگی کنند بنابراین به عقیده هابز تنها دولت و قدرت است که میتواند محور اصلی تأمین نظم اجتماعی شود و در نتیجه امنیت اجتماعی انسان ها فقط از طریق دولت و ، قدرت واحد تأمین میشود )شرفی ، ۱۳۸۴ ،( ۱۷۶
تونیس
تونیس آلمانی با طرح مفاهیم گمنشافت و گزلشافت به تبیین مفهوم امنیت اجتماعی پرداخته است. از نظر او گمنشافت، نشان دهنده اجتماع و گزلشافت نشان دهنده جامعه است. گمنشافت با پیوندهای نزدیک، صمیمانه، شخصی، علاقه به رفاه همدیگر، همکاری و اعتماد متقابل مشخص میشود. ویژگی چنین جمعی، کوچکی آن، بقای روابط سنتی در درون و سرنوشت مشترک اعضای آن است. ولی گزلشافت بر رقابت، نقص شخصی، کارآیی، پیشرفت و تخصص استوار است. تونیس از community security یاد می کند. که در واقع مربوط به گمنشافت و حفظ آنها از خطرات و آسیبها است و این مشابه مفهومی است که بوزان تحت عنوان societal security مطرح کرده است. ( توسلی ، ۱۴۱:۱۳۸۲)
– دیدگاه های جامعه شناسان معاصر
- رویکرد اجتماعی یا مدرن
ویور
در میان نظریه پردازان امور امنیتی ویور امنیت اجتماعی را توانمندی جامعه برای مراقبت از خصوصیات و ویژگی های بنیادین خود، در شرایط تغییر و تهدیدات عینی و احتمالی تعریف نموده و بر ارتباط نزدیک میان هویت جامعه و امنیت تاکید داشته خاطر نشان می کند که جامعه امنیت هویتی اش را طلب می کند .ویور ،تمرکز اساسی و اصولی پدیده امنیت اجتماعی رابر هویت های مرکب جمعی در مقیاس بزرگ مانند هویت دینی و مذهبی و هویت های قومی و طایفه ای قلمداد نموده که کار ویژ ه هایی جدا از دولت دارند . او هویت را به مثابه مفهوم گویا و روشن امنیت اجتماعی تلقی می کند و اعتقاد دارد که در شرایطی امنیت اجتماعی موضوعیت پیدا می کند که اجتماع احساس کند هویتش در معرض خطر جدی قرار گرفته است و هویت عبارتست از آنچه که موجب شناسایی شخص باشد یعنی آنچه باعث تمایز یک فرد از فرد دیگری گردد ،هویت در خلاء مطرح نمی شود . هویت به معنای چه کسی بودن ،از نیاز طبیعی انسان به شناخته شدن و معرفی شدن به چیزی یا جایی نشئت می گیرد . این احساس نیاز به تعلق، نیاز ذاتی و اساسی است که در هر انسانی وجود دارد .
باری بوزان
امنیت اجتماعی (societal security) اولین بار و به صورت منسجم توسط «باری بوزان» Barry Buzan در کتاب «مردم، دولتها و هراس »به کار برد (روی، ( ۳:۱۹۹۶ مطرح شد. به عقیده بوزان امنیت بشری به پنج دسته تقسیم میشود که عبارتند از: امنیت نظامی، امنیت سیاسی، امنیت اقتصادی، امنیت اجتماعی، امنیت زیست محیطی.
امنیت اجتماعی از نظر بوزان به حفظ ویژگیهایی اشاره دارد که بر اساس آن، افراد خود را به عنوان عضو یک گروه اجتماعی قلمداد میکنند، یا به عبارتی، با جنبه هایی از زندگی فرد ارتباط پیدا میکند که هویت گروهی او را شکل میدهد )بوزان؛ ویور، ۴-۵:۱۹۹۸ )در آراء بوزان حوزهایی از حیات که فرد خود را بدان متعلق می داند و در برابر آن » ما« به واسطه ی مفهوم احساس تعهد و تکلیف میکند مورد نظر است. بنابراین هر عامل و پدیده ای که باعث ایجاد اختلال در احساس تعلق و همبستگی اعضاء یک گروه گردد، در واقع هویت آن گروه را به مخاطره انداخته و تهدیدی برای امنیت اجتماعی آن قلمداد می گردد )بوزان،۳:۲۰۰۰). در دیدگاه او، همبستگی افراد یک جامعه، علاوه بر حفظ و بقاء، نیازمند حمایت و تقویت نیز است که این امر در سایه ی برخورداری از امکانات صورت می گیرد. به میزانی که افراد جامعه از امکانات مختلفی چون، آموزش، بهداشت، رفاه، آزادی و غیره بهره مند گردند، احساس خشنودی از تعلق به چنین جامعه ای داشته و دلبستگی میان آنها تقویت شده ) نویدنیا، (۱۳۸۵ و در نتیجه احساس امنیت آن ها افزایش خواهد یافت .
نکته ی دیگر، اینکه بوزان و ویور امنیت را در دو بعد عینی و ذهنی مطرح کرده و اظهار می دارند که تهدیدهای امنیتی در دامنه ای وجود دارند که به طور ذهنی نیز قابل تجربه هستند )بوزان؛ ویور؛ دوویلد : ۱۹۹۸،۱) بوزان، نقطه ی آغازین امنیت را ذهنی و مبتنی بر تصمیم بازیگران معرفی می کند. او بیان می دارد که، مسأله ی امنیت در اجتماع شناخته میشود، زیرا بازیگران می توانند به آن رجوع کنند و برخی پدیده ها را به عنوان تهدید نگاه کنند )ابراهیمی ، ۴۴۶:۱۳۸۶).
تئودور کمپر
از دیگر تئور ی ها ی موجود درباره میزان احساس امنیت افراد مدل پایگاه – قدرت تئودور کمپر است که در سه فرضیه اصلی خلاصه می گردد.
۱٫هرچه شخص در روابط اجتماعی افزایش قدرتی ر ا تجربه کند، احساس رضایت وی از امنیت و اعتماد بیشتر خواهد بود
- هرچه شخص انتظار به دست آوردن قدرت در روابط اجتماعی را داشته باشد ولی آنرا بدست نیاورد، احساس اضطراب او و به صورت بالقوه احساس ترس او بیشتر خواهد بود
۳٫هرچه شخص بیشتر احساس کند که پایگاه ش در روابط اجتماعی در حال صعود است ، احساس رضایت و رفاه او بیشتر خواهد بود (رفیع پور، ۱۳۶۴ : ۶۰-۶۲)
آنتونی گیدنز:
گیدنز زندگی اجتماعی انسان را واجد الگومندی و ضابطه مندی خاصی می داند که به واسطه آن زندگی بشر همواره سامان می یابد و این سامان یافتگی تا حدودی تلقی شده و عمدتاً برنامه ریزی بر آن در ظاهر به صورت ناآگاهانه جلوه می کند و گیدنز آن را فرایندی می داند که در خلال آن الگوهای روابط بین انسانی شکل می گیرد. به نظر وی این الگویابی زندگی اجتماعی به مسئله «ساخت یابی» منتج میشود که در جامعه قابل احصا میباشد و این امر تداوم زندگی را باعث شده و «امنیت وجودی» را تضمین می کند. بر این مبنا گیدنز امنیت وجودی را چنین تعریف می کند: امنیت وجودی به وضعیت ذهنی راحت و مناسبی اشاره دارد که در آن فرد به فعالت های بدیهی، در محیطی آشنا و به همراه دیگر افرادی که تهدیدی برای او به وجود نمیآورند، مشغول است. به طور خلاصه زمانی که فرد می داند چطور به کار خود ادامه دهد بدون آنکه وقفه و مزاحمتی برای او به وجود آید حالتی ذهنی و روانی در وی بروز می کند که این حالت همان امنیت وجودی (احساس امنیت) است. چنانچه این فرد بازیگر و عامل به طور کلی توانایی ادامه فعالیت را از دست بدهد، وضعیتی که ممکن است پیامد زلزله ای باشد که به لحاظ اجتماعی همه را فلج کرده یا ناشی از جراحتی باشد که فرد را به لحاظ روحی فلج کرده است، در چنین حالتی فرد احساس درماندگی، نگرانی و بی ثباتی کامل (احساس ناامنی) می کند (کوهن به نقل از استونز، ۱۳۷۹: ۴۳۱- ۴۳۲).
گیدنز با عبور به سلامت از چاله هایی که معمولا جامعه شناسان را در خود گرفتار می نماید به مفهوم امنیت و احساس امنیت یک نگاه تقریبا جامعی دارد. مباحثی چون روابط اجتماعی، خطر کردن و مخاطره، اضطراب وجودی، نظام های مجرد و اعتماد بنیادین متغیرهایی هستند که امنیت و احساس امنیت را با تبیین آن ها می توان توضیح داد.
اعتماد و امنیت از دیدگاه گیدنز
در همهی دورانهای تاریخ بشر، تمامی جوامع به لحاظ حیات وسلامت و سایر جنبههای زندگی درمعرض تهدید و خطر بودهاند و از این رو به تعبیر برخی ازجامعهشناسان میتوان تمامی «جوامع را جوامع مخاطرهآمیز» قلمداد کرد. با این حال، جامعه شناسان بسیار دیگری نظیر «بک » و «گیدنز» این اصطلاح را منحصرا برای توصیف روندهای دوران معاصر و جهان مدرن به کار میگیرند از این منظر جوامع ماقبل مدرن، جوامع مدرن اولیه و جوامع معاصر یا جوامع مدرن متأخر قابل تقسیم و جداسازی میباشند.
بک معتقد است که گفتمان مخاطره از جایی آغاز میشود که اعتماد به امنیت پایان مییابد. به نظر او، به این ترتیب مفهوم مخاطره و اعتماد(۱۳۷۷)، نشان میدهد که اعتماد نیز به مثابهی چیزی مربوط به آینده است و نه گذشته و با مفهوم اعتماد به معنای دینیاش که با اشکال سنتیتر تعهد و اخلاق سروکار داشتند. تفاوت مییابد(گیدنز، ۱۳۸۰:۱۸۶). ازسوی دیگر، گیدنز «امنیت هستیشناختی» را به مثابهی پدیدهای عاطفی توصیف میکند که در بردارندهی اطمینانی است که اغلب انسانها در جریان استمرار هویت نفسانی خود و در جریان پایداری محیط اجتماعی و مادی پیرامون کنش، فرا میگیرند. این امر، اعتماد را در قابلیت اطمینان اشخاص و چیزها جای داده وتعریف میکند. بنابراین، اعتماد را در قابلیت اطمینان اشخاص و چیزها جای داده وتعریف میکند. بنابراین، اعتماد ممکن است به عنوان شیوهای روانشناختی برای مقابله با مخاطرات تلقی شود و در غیر این صورت کنش فلج میشود یا به احساساتی نظیر غرقشدگی، وحشت و اضطراب می انجامد (لاپتون، ۱۳۸۰:۳۱۰).
نقطه نظرات گیدنز را می توان به ترتیب زیر خلاصه کرد:
– کنشگران فعالیتها و نیز زمینههای اجتماعی و مادیشان را پیوسته بازتاب میکنند؛
– واحدهای پایهای ساختار اجتماعی، نقش و منزلت یک فرد نیست، بلکه موقعیتهایی با کردار تعریف شده است؛
– مخاطره و اعتماد در همبافتهاند واعتماد معمولا درخدمت تقلیل یا تخفیف خطرهایی عمل میکند که انواع خاصی از فعالیت بشری با آن ها روبهرو هستند؛
– مخاطره تنها به کنش فردی ارتباط ندارد، محیطهای مخاطرهای وجود دارند که به گونهای جمعی برتودههایی از افراد تأثیر میگذارند؛
– اعتماد واحساس امنیت در بزرگسالی به اعتماد بنیادی وخلاقیتی بازمیگردد که در کودکی شکل میگیرد؛
– نقطهی مقابل اعتماد به عمیقترین معنای آن، حالتی ذهنی است که خلاصهاش همان نگرانی یا هراس وجودی است؛
– نتیجهی تجربههای بیاعتمادی، تعریف اعتماد به دیگری به عنوان یک عامل اعتماد پذیر وبا صلاحیت وسر ریز اضطراب وجودی است (گیدنز(۱۱۸-۱۱۹,۴۰-۱۳۷۷:۴۴)
در چارچوب تحلیل گیدنزی از اعتماد واحساس امنیت، از آنجا که گروه ها، اقشار، طبقات ویا حتی افراد گوناگون فعالیتها و زمینهها یا اجتماعی و مادی خود را بازتاب میکنند، سطح معینی از اعتماد یا بیاعتمادی را دارا خواهند بود. این سطح نه به نقش و منزلت آنان، بلکه به خصوص وابسته به موقعیت افراد در عرصهی اجتماعی است. متغیر محوری دیگر در تعیین سطح اعتماد و احساس امنیت افراد، نوع پرورش وشرایط تربیت اجتماعی است. به این ترتیب، از این منظر افرادی که به لحاظ اجتماعی فرو دست محسوب میشوند، از احساس اعتماد وامنیت کمتری برخوردار خواهند بود. در این میان شرایط جامعه پذیری خاص و موقعیتهای از پیش تعریف شدهی فرودستی برای زنان، آنان را مستعد احساس بیاعتمادی وناامنی بیشتری میسازد. دادهای بسیاری در کشور ما این تحلیل را تأیید میکند. نتایج حاصل از موج دوم پیمایش ملی ارزشها و نگرشهای ایرانیان، تفاوتهای معنا داری را در ابعاد مختلف احساس امنیت میان زنان و مردان نشان میدهد از این جهت زنان در مورد احتمال یافتن شغل مناسب در صورت امنیت سیاسی(ترس از انتقاد آزادانه از دولت) احساس امنیت کمتری نسبت به مردان میکنند ( وزارت ارشاد اسلامی ،۱۹۲-۱۳۸۲:۱۹۵ )