سبکهای دلبستگی
۲-۶-۱٫ تعریف دلبستگی
دلبستگی از یک مفهوم یونانی (Storage) که نوعی عشق بین والدین و کودک میباشد گرفته شده است. (اپسنسر، ۱۹۷۹، به نقل از گلی نژاد، ۱۳۸۰) به طور کلی، دلبستگی را میتوان جو هیجانی حاکم بر روابط کودک با مراقبش تعریف کرد. اینکه کودک مراقب خود را که معمولاً مادر اوست، میجوید و به او میچسبد، مؤید وجود دلبستگی میان آن هاست.
در روانشناسی تحولی، پیوند عاطفیای که بین نوزاد و مادر پدید میآید، دلبستگی نامیده میشود. برک (۱۳۸۷) دلبستگی را برقراری پیوند عاطفی عمیق با افرادی خاص در زندگی به نحوی که تعامل با آن ها باعث احساس نشاط و شعف شود و وجود آن ها به هنگام تنش، مایه آرامش باشد، میداند. نوزادان معمولاً تا پایان ماه اول عمر خود شروع به نشان دادن چنین رفتاری میکنند و این رفتار برای تسریع نزدیکی به فرد مطلوب طراحی شده است. نظریهی دلبستگی بر این باور است که دلبستگی، پیوندی جهانشمول است و در تمام انسانها وجود دارد. بدین معنی که انسانها تحت تأثیر پیوندهای دلبستگیشان هستند. بالبی معتقد است که یک شخص برای رشد سالم نیاز به پیوند عاطفی دارد. والدین حساس به عواطف و نیز احساس امنیت، در کودک پایهای برای سلامت روانی وی میباشند (گروسمان و گروسمان، ۱۹۹۰).
۲-۶-۲٫ نظریه دلبستگی بالبی
بالبی در سال ۱۹۶۹ نظریه دلبستگی را مطرح کرد. به نظر او روابط اجتماعی طی پاسخ به نیازهای زیستشناختی و روانشناختی مادر و کودک پدید میآیند. از نوزاد انسان رفتارهایی سر میزند که باعث میشود اطرافیان از او مراقبت کنند و در کنارش بمانند. این رفتارها شامل گریستن، خندیدن و سینهخیز رفتن به طرف دیگران است. از نظر تکاملی، این الگوها ارزش انطباقی دارند؛ زیرا باعث میشوند از کودک مراقبت لازم به عمل آید تا زنده بماند (بالبی، ۱۹۶۹). نتیجه عمدهی کنش متقابل مراقب (مادر) و کودک، به وجود آمدن نوعی دلبستگی عاطفی بین فرزند و مادر است. این دلبستگی و ارتباط عاطفی با مادر است که سبب میشود کودک به دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد، به خصوص هنگامیکه احساس ترس و عدم اطمینان پیدا میکنند و دلبستگی شدید، شالودهی رشد عاطفی و اجتماعی سالم را در دوران بزرگسالی پیریزی میکند. در واقع، دلبستگیهای انسان نقش حیاتی در زندگی وی ایفا میکند.
اینسورث (۱۹۸۷) مشاهدات بالبی را بسط داد و دریافت که تعامل مادر با کودک در دورهی دلبستگی تأثیر چشمگیری بر رفتار فعلی و آتی کودک دارد. نحوه و میزان این تعامل الگوهای مختلف دلبستگی در کودکان را به وجود میآورد. مثلاً برخی از بچهها کمتر از بقیه پیام میفرستند یا گریه میکنند. پاسخدهی توأم با حساسیت به نشانههای نوزاد، نظیر بغل کردن کودکی که دارد گریه میکند به جای آنکه موجب تقریب رفتار گریستن شود، باعث میشود که نوزاد در ماههای بعد کمتر گریه کند. وقتی کودکی پیامی برای مادر میفرستند، تماس نزدیک بدنی او با مادر باعث میشود که در عین رشد به جای وابستگی و چسبندگی بیشتر به مادر، اتکا به نفس بیشتری پیدا کند. مادرانی که پاسخدهی به پیامهای ارسالشده از طرف کودک نمیدهند، موجب مضطرب شدن کودک میشوند.
به طور کلی، میتوان چنین نتیجه گرفت که نظریهی دلبستگی کار مشترکی از بالبی و اینسورث (۱۹۹۱) است. اینسورث با ابداع روشهایی برای آزمون تجربی نظریه بالبی، توانست به گسترش نظریهی او کمک به سزایی بنماید.
۲-۶-۳٫ طبقهبندی کیفیت دلبستگی نوزاد
اینسورث و همکاران (۱۹۸۷) با اجرای موقعیت ناآشنا و ثبت واکنشهای کودکان و تحلیل این واکنشها سه دسته از کودکان را از هم متمایز ساختند و در سه سبک دلبستگی جای دادند که در ادامه بیان میشود.
دلبستگی «ایمن»
نوباوگان از والد خود به عنوان تکیهگاه امن استفاده میکنند. وقتی که آن ها جدا میشوند، ممکن است گریه کنند یا نکنند، اما اگر گریه کنند، علت آن این است که والد غایب است و او را به فرد غریبه ترجیح میدهند. وقتی که والد برمیگردد، آن ها به طور فعال به دنبال تماس با او هستند و گریه آن ها فوراً کاهش مییابد. هنگامیکه اینسورث مشاهدات اولیهی خود را در مورد شیوهی رفتار با این کودکان در خانههایشان بررسی کرد، دریافت که مادران آن ها معمولاً به عنوان فردی حساس و پاسخدهنده به گریهها و سایر علائم کودک درجهبندیشده بودند. هر زمان که این کودکان به آرامش بخشی مادرانشان نیاز داشتند، آن ها بامحبت و عشق، به نیازهای آنان رسیدگی کرده بودند. کودکان نیز در خانه خیلی کم گریه میکردند و برای کاوش محیط اطراف خود، مادر را به عنوان پایگاه امین مورد استفاده قرار میدادند.
اینسورث (۱۹۸۷) بر این باور بود که این نوزادان، الگویی سالم از رفتار دلبستگی را نشان میدهند. پاسخدهی هموارهی مادر به این کودکان، در آن ها این اعتقاد را ایجاد کرده بود که مادر حامی آن هاست. حضور او در موقعیت ناآشنا، به آن ها جرأت کشف فعالانهی محیط اطراف را میداد. ضمن آنکه پاسخهای آنان به جدایی و برگشت مادر در این محیط جدید نیز نشاندهندهی نیاز آن ها به نزدیکی به مادرشان بود؛ نیازی که ارزش عظیمی از نظر بقا در طول تکامل انسان داشته است. این الگو، ویژگی ۶۵ تا ۷۰ درصد از کودکان یک سالهای بود که در موقعیت ناآشنا در نمونههایی از کودکان خردسال آمریکایی، ارزیابی شدند (کرین،۱۳۸۹).
بالبی معتقد بود کودکانی که دلبستگی ایمن به مادران خود دارند، شاد و سازگارند، آسانتر از وی جدا شده و فردیت خود را مییابند (گلدارد و گلدارد، ۱۳۸۲). مشخصهی دلبستگی ایمن، از لحاظ رشد، توازن مناسب بین بررسی مراقبت پرستار و جستجوی نزدیکی به پرستار در هنگام خطر یا تهدید ادراک شده، نزد کودک است (دویل، موریتی، برنجن و باکوسکی، ۲۰۰۳). به طور کلی پژوهشگران عقیده دارند که دلبستگی توأم با ایمنی، اثرات قدرتمند، بادوام و مفیدی دارد. این عامل میتواند شالودهای برای کشف محیط فیزیکی و اجتماعی فراهم نماید (زیمباردو، فیلیپ و ریچارد، ۱۳۸۰). به طور کلی، به کودکانی که پس از رفتن مادر کمی ناراحتی نشان میدهند و پس از بازگشت او به طرفش میروند و زود آرام میشوند، کودکان دلبستهی ایمن میگویند. (ماسن، کیگان، هوستون و کانچر، ۱۳۸۴).
دلبستگی ناایمن «اجتنابی»
این نوباوگان نسبت به والد، هنگامی که حضور دارد، بیاعتنا هستند. وقتی که او آن ها را ترک میکند، معمولاً ناراحت نمیشوند و به فرد غریبهی خیلی شبیه به والد خود واکنش نشان میدهند. آن ها هنگام پیوستن مجدد، از والد خود استقبال نمیکنند و یا به کندی این کار را انجام میدهند و وقتی والد آن ها را بلند میکند، اغلب به او نمیچسبند. الگوی اجتنابی در تقریباً ۲۰ درصد از نمونهها دیده شده است (برک، ۱۳۸۷). در آزمایش موقعیت ناآشنا در کل به کودکانی که از رفتن مادر شکایتی نمیکنند و به هنگام بازگشت مادر با رضایت به بازی خود ادامه میدهند، میگویند کودکان دلبسته غیر ایمنی که از مادر خود اجتناب میکنند (ماسن و همکاران، ۱۳۸۴). بالبی معتقد است که دلبستگی ناایمن کودک احتمال ناسازگاری عاطفی و اجتماعی را فراهم میکند (گلدارد و همکاران، ۱۳۸۲). مشخصهی دلبستگی اجتنابی تمایل به رها شدن از دلبستگی و بیارزش شمردن اهمیت دلبستگی و احساسات مربوط به آن میباشد (دویل و همکاران، ۲۰۰۳). اینسورث مشاهده کرد که مادران این نوباوگان در خانه به عنوان افرادی نسبتاً بیتوجه، مداخله کننده و طرد کننده بودند. اگرچه برخی از این نوزادان در منزل بسیار مستقل بودند، بسیاری نیز نگران حضور مادر بودند و هنگامی که وی اتاق را ترک میکرد، به شدت گریه میکردند. وقتی این کودکان به موقعیت ناآشنا وارد شدند، بر این گمان بودند که نمیتوانند بر حمایت مادر تکیه کنند و بنابراین به شیوهای دفاعی واکنش نشان دادند. آن ها برای دفاع از خود موضعی بیتفاوت و متکیبهخود اتخاذ کردند. به این علت که در گذشته از طرد شدنهای بسیاری رنجبرده بودند، سعی کردند نیاز خود را به مادر مهار کنند تا از نومیدیهای بیشتر اجتناب کرده باشند و هنگامی که مادر پس از دورههای جدایی بازمیگشت، از نگاه کردن به او اجتناب میکردند. بالبی (۱۹۷۳) تصور میکرد این رفتار دفاعی ممکن است به یک بخش تثبیت شده و فراگیر شخصیت تبدیل شود. کودک، بزرگسالی میشود که بیش از حد متکی به خود و غیر وابسته است؛ شخصی که هرگز از بدگمانی خویش دست برنمیدارد و به دیگران آنقدر اعتماد نمیکند که بتواند روابطی صمیمانه با آن ها برقرار نماید.
دلبستگی ناایمن «دوسوگرا»
این کودکان به هنگام ترک مادر کاملاً افسرده و مضطرب میشوند و در بازگشت مادر راحت به نظر نمیرسند. از خود خشم و مقاومت نشان میدهند و همزمان با آن درخواست تماس را ابراز میدارند (زیمباردو و همکاران، ۱۳۸۰). کودک دوسوگرا (بیتوجه)، کاوش در محیط و روابط اجتماعی جدید را محدود کرده و هشیاری تشدید شده و ترس از ترک شدن توسط پرستار خود را نشان میدهد (دویل و همکاران، ۲۰۰۳). در موقعیت ناآشنا این نوزادان چنان نگران حضور مادر بودند و به او چسبیده بودند که اصلاً به کاوش در محیط اطراف خود نمیپرداختند. هنگامی که مادر اتاق را ترک میکرد بسیار آشفته میشدند و هنگام برگشت مادر آشکارا رفتاری دوسویه با او در پیش میگرفتند؛ لحظاتی به او نزدیک میشدند و لحظاتی بعد او را با خشم از خود میراندند. در خانه، این مادران معمولاً با نوزادان خود به شیوهای متناقض رفتار میکردند. در برخی موقعیتها صمیمی و پاسخده بودند و در موقعیتهای دیگر رفتاری مغایر با آن داشتند. این تناقض ظاهراً کودکان را از حضور مادرشان، هنگامی که به او نیاز پیدا میکردند، نامطمئن میساخت. در نتیجه، آن ها معمولاً میخواستند مادرانشان را نزدیک خود نگه دارند، تمایلی که در موقعیت ناآشنا بسیار شدت یافت. این نوزادان هنگامی که مادر اتاق بازی را ترک میکرد بسیار ناراحت میشدند و هنگام بازگشت مادر، تلاش میکردند به سرعت، دوباره به او نزدیک شوند، اگرچه خشم خود را نیز به او بروز میدادند. سبک دوسوگرا را گاه مقاومت نیز نامیدهاند، زیرا کودکان نهتنها با نومیدی درصدد برقرار کردن تماس با مادر بودند، بلکه در برابر آن مقاومت نیز میکردند. این سبک معمولاً ویژگی ۱۰ تا ۱۵ درصد کودکان یک ساله در گروه نمونه بود (گلدبرگ، ۱۹۹۹). بالاخره به کودکانی که در غیاب مادرشان به شدت مضطرب میشوند و پس از بازگشت مادر مدام به او میچسبند یا او را از خود میرانند، کودکان وابستهی غیر ایمن میگویند که در غیاب مادر بیتابی زیاد میکنند (ماسن و همکاران، ۱۳۸۲).
با تثبیت مفهوم سبکهای دلبستگی در مجامع علمی، گروهی از پژوهشگران تلاش نمودند تا بر اساس آن، دلبستگی بزرگسالی را مفهومسازی کنند. تلاشهای این پژوهشگران علیرغم تفاوتهایی که در ساختارهای نظری و علمی دارد، اما چارچوب کلی نظریهی بالبی را پذیرفته و آن را مبنایی برای پژوهش قرار دادهاند.