باور های غیر منطقی از نظر آلبرت الیس روان درمانگر مشهور مکتب شناختی – رفتاری
الیس اضطراب و اختلالات رفتاری را زاده طرز تفکر خیالی و بی معنی انسان میداند
– اعتقاد فرد به اینکه لازم و ضروری است که همه ی افراد دیگر جامعه او را دوست بدارند و تعظیم و تکریمش کنند . این تصور غیر عقلانی است ، زیرا چنین هدفی غیر قابل دسترسی است و اگر فردی به دنبال چنین خواسته ای باشد کمتر خود رهبر و بیشتر نا امن و مضطرب و ناقض نفس خویش خواهد بود . این مطلوب است که انسان مورد محبت و دوستی قرار گیرد .ولی در عین حال فرد منطقی و عقلانی هیچگاه علایق و خواست هایش را قربانی چنین هدفی نمی کند.
– اعتقاد به اینکه لازمه ی احساس ارزشمندی وجود حداکثر لیاقت ، کمال و فعالیت شدید است . این تصور نیز امکان پذیر نیست و تلاش وسواسی در راه کسب آن فرد را به اضطراب و بیماری روانی مبتلا می کند و در زندگی احساس حقارت و ناتوانی به فرد دست می دهد . به این ترتیب زندگی فرد همواره با شکست همراه خواهد بود . فرد عقلانی تلاش دارد بهترین کار ها را به خاطر خودش انجام دهد نه به خاطر دیگران و نیز در صدد است که از خود فعالیت لذت ببرد و نه از نتایج آن یعنی کار را برای کار دوست دارد نه برای منافع آن . او به جای آنکه از خود انتظار کمال داشته باشد ، همواره در صدد رسیدن به آن است.
– اعتقاد فرد به اینکه گروهی از مردم بد شرور و بد ذات هستند و باید به شدت تنبیه و مذمت شوند . این عقیده غیر عقلانی است ؛ زیرا معیار مطلقی برای درست و نادرست موجود نیست و انسان آزادی زیادی در انتخاب ندارد . اعمال نادرست یا غیر اخلاقی ما حاصل حماقت ، جهالت و یا اختلال عاطفی است . تمام انسان ها دچار خطا و اشتباه می شوند ، سرزنش و تنبیه معمولا به بهبود رفتار نمی انجامد ، زیرا در کاهش حماقت افزایش هوشمندی و تعادل عاطفی تاثیری نمی کند . در حقیقت سرزنش و تنبیه موجب اختلال عاطفی بیشتر و رفتار بدتر می شود . فرد عقلانی خود و دیگران را سرزنش نمی کند . اگر دیگران او را سرزنش کنند در بهبود رفتارش می کوشد . اگر دیگران کار نادرستی انجام دهند سعی در درک علل آن دارد و اگر بتواند آنها را از ادامه ی اعمال نادرست باز می دارد . اگر فردی خودش مرتکب اشتباهی شود ، به آن اقرار میکند و آن را می پذیرد ، ولی هیچگاه آن را مسبب بدبختی و احساس بی ارزشی خود نمی انگارد – اعتقاد فرد به اینکه اگر وقایع و حوادث آن طور نباشند که او میخواهد ، نهایت ناراحتی و بیچارگی به بار می آید و فاجعه آمیز خواهد بود . این طرز تفکر غلطی است ، زیرا ناکام شدن احساسی طبیعی است ، ولی حزن و اندوه شدید و طولانی یک موضوع غیر منطقی است ، چرا که اولا دلیلی وجود ندارد که وقایع و حوادث باید متفاوت با آن چیزی باشند که طبیعتا هستند . ثانیا حزن و اندوه شدید نه تنها موجب تغییر موقعیت نمی شود ، بلکه اغلب اوقات آن را بدتر نیز می کند . ثالثا اگر یافتن هر نوع چاره ای در موقعیت موجود غیر ممکن است ، تنها راه چاره آن است که آن را بپذیریم . رابعا اگر فرد موقعیت را آنطوری که می خواهد و در صدد است تعبیر و تفسیر نکند ، محرومیت به اختلالات عاطفی منجر نخواهد شد . فرد عقلانی از بزرگ کردن موقعیت های نامطبوع امتناع می ورزد و در جهت بهبود آن اقدام می کند . ممکن است موقعیت های نا مطبوع مختل کننده و اضطراب آور باشند ولی به آن اندازه هم که او فکرش را می کند و حشتناک و فاجعه آمیز نیستند مگر آن که خود آن را اینگونه تعبیر کند.
– اعتقاد فرد به اینکه بدبختی و عدم خوشنودی او به وسیله ی عوامل بیرونی به وجود آمده است . انسان توانایی کنترل غم و اندوه و اختلالات عاطفی خود را ندارد و یا اینکه تواناییش در این زمینه اندک است . در حقیقت فشار ها و حوادث خارجی در عین حال که ممکن است از نظر جسمانی ناراحت کننده باشند معمولا ماهیت روانی دارند و نمی توانند موجب ناراحتی و آزار فرد شوند ، مگر آنکه فرد خودش بخواهد تحت تاثیر آنها قرار گیرد و عکس العمل هایی در قبال آن ها بروز دهد . فرد با تلقین این موضوع به خود که چقدر وحشتناک است که کسی طرد شود و مورد دوستی قرار نگیرد ، خود را می آزارد . اگر فردی بپذیرد که اختلالات و عواطف نتیجه ی احساسات و ارزشیابیها و تلقین فرد به خودش است ، در این صورت کنترل و تغییر آنها ساده و امکان پذیر خواهد بود . فرد عاقل و باهوش می داند که بخش اعظم ناراحتی از درون او ناشی می شود . بدین معنی که گرچه عوامل خارجی باعث ناراحتی او شده اند ، ولی فرد می تواند با شناسایی موضوع و حادثه و تلقین آن به خود ، عکس العمل ها و رفتارهایش را دگرگون کند
.- اعتقاد فرد به اینکه چیز های خطرناک و ترس آور موجب نهایت نگرانی می شوند و فرد همواره باید کوشا باشد تا امکان به وقوع پیوستن آن ها را به تاخیر بیندازد . این یک تصور غیر عقلانی است ، زیرا ناراحتی و اضطراب زیاد اولا مانع ارزشیابی عینی حوادث خطرناک و ترس آور می شود . ثانیا اگر اتفاقی بیفتد مانع از مقابله منطقی با آن می شود . ثالثا به ظهور خطر کمک می کند . رابعا امکان وقوع آن بیش از حد افزایش می یابد . خامسا در اغلب موارد نمی توان از وقوع حوادث غیر قابل پیش بینی جلوگیری کرد . سادسا موجب بدتر شدن حوادث و وقایع خواهد شد . فرد عقلانی می داند که خطر های بالقوه به آن اندازه ای که انسان از آن ها می ترسد وحشتناک نیستند و اضطراب نه تنها از وقوع آن ها جلوگیری نخواهد کرد ، بلکه باعث افزایش آن خواهد شد . در عوض فرد عقلانی به انجام کارهایی خواهد پرداخت که امکان وقوع آن را به حداقل برساند.
– اعتقاد فرد به اینکه اجتناب و دوری از بعضی از مشکلات زندگی و مسئولیت های شخص برای فرد آسانتر از مواجه شدن با آنهاست . این تفکر غیر عقلانی است ، زیرا دوری و اجتناب از یک کار ، سخت تر و دردناکتر از انجام آن است و به مشکلات و نارضایتی های بعدی می انجامد و باعث کاهش اعتماد به خود می شود . همچنین یک زندگی راحت الزاما یک زندگی شاد نیست . فرد عقلانی آنچه را که باید انجام دهد بدون شکوه ی زیاد به انجام می رساند و در عین حال از انجام کارهای دردناک و غیر لازم دوری می جوید . هنگامی که فردی در می یابد که مسئولیت های ضروری اجتناب می کند ، به تجزیه و تحلیل دلایل آن می پردازد و خود نظم می شود . او پی می برد که زندگی توام با مبارزه مسئولیت و حل مشکل لذت بخش تر است
.-اعتقاد فرد به اینکه باید متکی به دیگران باشد و بر انسان قوی تر دیگری تکیه کند . در عین حال که ما تا حدودی بر دیگران متکی هستیم ، دلیلی برای افزایش وابستگی وجود ندارد . زیرا وابستگی شدید به فقدان یا کاهش استقلال فردیت و تجلی نفس می انجامد . وابستگی موجب وابستگی شدید تر ، قصور یادگیری و ناامنی خاطر می شود . چرا که در این حالت انسان همواره در پناه کسانی زندگی می کند که بدانها وابسته است . فرد عقلانی برای کسب استقلال و مسئولیت برای خویشتن تلاش می کند ، ولی هیچ گاه هم از دریافت کمک های لازم امتناع نمی ورزد . به هنگام لزوم خطر می کند و اگر شکست خورد آن را امر وحشتناکی نمی پندارد ، بلکه به ارزیابی مجدد موضوع و تجهیز نیروهای خود و جهت گیری جدید دست می زند.
– اعتقاد فرد به اینکه تجارب و وقایع گذشته و تاریخچه ی زندگی تعیین کننده ی مطلق رفتار کنونی هستند و اثر گذشته را در تعیین رفتار کنونی به هیچ وجه نمی توان نادیده انگاشت . این عقیده غیر عقلانی است زیرا رفتار های گذشته ممکن است در حال حاضر هیچ گونه کاربرد و ضرورتی نداشته باشند و ممکن است راه حل های گذشته به هیچ وجه برای مشکلات کنونی مناسب نباشند . ممکن است این تصور که رفتار گذشته در پیدایش رفتار کنونی تاثیر دارد به منزله ی بهانه ای بکار رود و مانع تغییر رفتار شود . غلبه بر آموخته های گذشته امری مشکل است ولی غیر ممکن نیست . فرد عقلانی در عین حال که گذشته را مهم می شمارد ، می تواند با بررسی اثرات رفتار گذشته و مورد سوال قرار دادن عقاید و باور های ناراحت کننده ی گذشته اش به تغییر رفتار کنونی خویش اقدام کند . فرد سالم بیش از آنچه که به گذشته توجه دارد ،به حال و وضعیت موجود توجه می کند
– اعتقاد فرد به اینکه انسان باید در مقابل مشکلات و اختلالات رفتاری دیگران کاملا برآشفته و محزون شود . چنین تصوری هم نادرست است ، زیرا مشکل دیگران به ما ربطی ندارد و بنابراین نباید شدیدا نگران آنها باشیم . حتی اگر مشکل آنها به ما نیز مربوط باشد چگونگی برداشت ما از مشکل است که ما را ناراحت می کند . اگر قدرت کنترل دیگران در ما وجود دارد و در عین حال نگران آن ها هستیم این نگرانی توانایی کنترل کردن آن ها را در ما کاهش خواهد داد . رنج و اندوه زیاد ما را از آگاهی به مشکلات خودبه دور می دارد . فرد عقلانی به جای اضطراب و نگرانی درباره ی رفتار دیگران تلاش می کند که در صورت امکان به دیگران کمک کند تا رفتارشان را تغییر دهند و چنانچه نتواند چنین کمکی بکند ، آن را می پذیرد و تحمل می کند.
– اعتقاد فرد به اینکه برای هر مشکلی همیشه یک راه حل درست و کامل ، فقط یک راه حل وجود دارد و اگر انسان بدان دست نیابد بسیار وحشتناک و فاجعه آمیز خواهد بود . این عقیده غیر عقلانی است ، بهه این دلیل که اولا هیچگاه چنین راه حل کاملی وجود ندارد . ثانیا نتایجی که فرد از قصور در پیدا کردن چنین راه حلی تصور می کند ، غیر واقعی است و تاکید بر پیدا کردن چنین راه حل مطلقی به اضطراب و ناراحتی می انجامد . ثالثا این نوع کمالگرایی به راه حل های ناقصتری منجر خواهد شد . فرد عقلانی برعکس می کوشد تا حتی الامکان راه حل های متعددی را برای مشکل خویش بیابد و از بین آن ها بهترین و عملی ترین را انتخاب کند . او آکاه است که هیچ راه حلی کامل نیست و سودمندی راه حل ها امری نسبی است و بر حسب موقعیت متغیر است. عدول از این طرز فکر جزئی در به کار بستن شیوه ی حل مسئله درپیشبرد امور شخصی نشانه ی سلامت روانی خواهد بود .
الیس معتقد است که توسل به این عقاید یازده گانه به اضطراب و ناراحتی روانی منجر می شود . وقتی که فرد به چنین عقایدی توسل می جوید در نگرش و برداشت های خویش شدیدا بر اجبار ، الزام ، و وظیفه تاکید دارد و خود را بینهایت به وقوع امر خاصی مقید و پای بند می کند . بنابراین اگر فرد خود را از این قید برهاند ، به احتمال قوی در جهت سلامت نفس و رشد شخصیت حرکت خواهد کرد(شفیع آبادی و ناصری ، ۱۳۸۶ )