حیات طیبه از دیدگاه فیلسوفان و متفکران مسلمان
تفسیر حیات معقول از دیدگاه علامه محمدتقی جعفری
علامه جعفری در توصیف حیات معقول یا به عبارتی «حیات آنچنانکه باید باشد» ابتدا به آیاتی از قرآن کریم که به این نوع حیات اشاره دارد میپردازند. ازجملهی این آیات میتوان به آیهی ۹۷ سوره نحل اشاره کرد که میفرماید: «من عمل صالحا من ذکر او انثی فلنحیینه حیاه طیبه»(هر کس از مرد یا زن عمل صالح انجام دهد، او را با “حیات پاکیزه” (که همان حیات معقول است) احیاء میکنیم.) و یا در آیهی ۱۶۲ سورهی انعام میفرماید: «یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیات الدنیا و فی الاخره (خداوند کسانی را که ایمان آوردهاند، با قول ثابت در حیات دنیوی و اخروی ثابت می کند.)
علامه جعفری در توضیح این آیه بیان میکنند که اینیک مختص اساسی “حیات معقول” است که زندگی آدمی بر مبنای اصول و قوانین عقلانی ثابت بوده باشد و وحدت تکاملی حیات و شخصیت در مجرای دگرگونیها و تغییرات رو بنائی محفوظ و ثابت بماند این ثبات و پایداری بدون تکیهبر آن اصول و قوانین امکانناپذیر است.
با نظر به مجموع اوصاف مثبت و سازندهی انسانی و با توجه به نتایج عینی زندگی حیوانی انسانها در گذرگاه قرون و اعصار و با دقت در شور و اشتیاق سوزان خردمندان و هشیاران و با در نظر گرفتن عظمتهای رشد یافتگان تاریخ میتوان «حیات معقول» را بهاینترتیب تعریف کرد که؛ حیات معقول عبارت است از: «حیات آگاهانهای که نیروها و فعالیتهای جبری و جبر نمای زندگی طبیعی را با برخورداری از رشد آزادی شکوفان در اختیار، در مسیر هدفهای تکاملی نسبی تنظیم نموده، شخصیت انسانی را که تدریجاً در این گذرگاه ساخته میشود، وارد هدف اعلای زندگی می کند این هدف اعلا شرکت در آهنگ کلی هستی وابسته به کمال برین است.»
علامه محمدتقی جعفری حیات معقول را دارای دو عنصر مهم میدانند. یکی «حیات آگاهانه» یعنی آگاهی از خویشتن؛ به این معنی که هیچ انسانی نمیتواند ادعای برخورداری از “حیات معقول” نماید مگر اینکه از هویت و اصول و ارزشهای حیات خویش آگاه بوده باشد. به همین دلیل است که دین اسلام همواره دربارهی تحصیل آگاهی به خویشتن تأکید میکند.
عنصر دوم حیات معقول شامل تنظیم نمودن نیروها و فعالیتهای جبری و شبه جبری زندگی طبیعی در مسیر هدفهای تکاملی است.
“حیات معقول” از مرحلهی رهایی شروع میشود و از آزادی عبور میکند در مرحلهی والای اختیار شکوفا میشود. (جعفری،۱۳۶۰)
تعلیم و تربیت در حیات معقول
با این توصیف از حیات معقول علامه جعفری معتقد است که تعلیم و تربیت در “حیات معقول” عبارت است از تقویت عوامل درک و فراگیری واقعیات حیات اصیل و تحریک نونهالان جامعه برای انتقال تدریجی از “حیات طبیعی محض” به ورود در “حیات معقول”.
ایشان بیان میدارند که وقتی میگوییم: وظیفهی اساسی تعلیم و تربیت عبارت است از انتقال دادن کودکان و جوانان و حتی میانسالان و بزرگسالان از حیات طبیعی محض به حیات معقول، مقصود این نیست که بهوسیلهی تعلیم در دو یا سه روز از کودک هفتساله یک ابنسینا به وجود بیاوریم. بلکه مقصود ما این است که باملاحظهی شرایط و اصول علمی تعلیم و تربیت، این حقیقت را برای انسانهایی که روی آنان کار سازندگی انجام میگیرد تلقین کنند که آنچه بهعنوان واقعیت قابلآموزش یا پرورش به آنان عرضه میشود، یکی از مختصات خود آنان است. به عبارتی وظیفهی اساسی تعلیم و تربیت در”حیات معقول” این است که از راه آگاهی صحیح از وضع روانی انسانهای مورد تعلیم و تربیت هر حقیقتی شایسته که برای فراگیری القاء میشود، انسان متعلم و مورد تربیت آن را یکی از پدیدههای ذات خود احساس کند، چنانکه غذا و آشامیدن آب را ضرورتی برای احساس ذاتی بودن گرسنگی و تشنگی خود میداند.
اگر تعلیم و تربیت غیرازاین باشد و اشخاص مورد تعلیم و تربیت، حقایقی را که برای آنان طرح و تلقین میشود بیرون از ذات خود تلقی نموده و استعدادها و نیروهای درونی خود را نادیده بگیرند و تدریجاً آن ها را سرکوب کنند مانند لوحهی ناآگاه و بیاختیاری خواهد بود که هرلحظهای یکقلم بیگانه خطی یا شکلی روی آن میکشد. (جعفری،۱۳۶۰)
حیات حقیقی انسان از منظر جوادی آملی
بر پایهی آیات قرآن کریم انسانها حقوقی دارند که مهمترین آن ها حق حیات است، زیرا حفظ سایر حقوق در پرتو حقّ حیات صورت میگیرد. حیات در فرهنگ قرآن با حیات در فرهنگهای بشری متفاوت است.
توضیح اینکه انسانها سه دستهاند: برخی تنها «حیات نباتی» دارند و مانند نهال، هدف وهمتی جز تغذیه و نمو خوب بدنی و نو پوشیدن ندارند. چنین افرادی گرچه دارای ادراک غذا، فربهی و… هستند؛ ولی از هرگونه گرایشهای اجتماعی، مقام و جاه بیبهرهاند؛ چه رسد به علوم و معارف.
بعضی از حیات گیاهی و حیات حیوانی برخوردارند و به عواطف، حب و بغض، شهوت، غضب، جاهطلبی و مقامخواهی خویش سرگرماند. راهنمای قوای علمی و عملی اینان، وهم و خیال است؛ نه عقل و نقل (وحی)، ازاینرو مقامخواهی و ارادت و کراهتهای قلبی آن ها بر محور وهم و سنتهای قومی و جاهلی آنان است؛ نه عقل و سنتهای الهی. اینان در حیات حیوانی مانده و ازاینرو نکوهش شدهاند: (اُولئِک کالأنعامِ بَل هُم أضَلُّ اُولئِک هُمُ الغافِلون). (سوره اعراف، آیه ۱۷۹)
برخی که کم شمارند از حیات انسانی نیز برخوردارند. آنان همه شئون علمی و عملی خود را باعقل نظری و عملی و وحی آسمانی تنظیم میکنند. قرآن کریم تنها این گروه را زنده میداند، زیرا قرآن از موحّد به زندهیاد میکند و کافر را برابر او قرار میدهد؛ یعنی انسان یا زنده است یا کافر: (لِینذِرَ مَن کانَ حَیاً ویحِقَّ القَولُ عَلَیالکافِرین)(سوره یس، آیه ۷۰)
و این تقابل، نشانِ زندهبودن موحد و مرده بودن کافر است، حاصل اینکه مهمترین حقِ انسان، حقِ حیات انسانی است و حیات انسانی در فرهنگ قرآن ایمان و اعتقاد به خدا و آشنایی به معاد و علوم و معارف الهی است که از آن به «حیات طیب» یاد میکند: (مَن عَمِلَ صالِحاً مِن ذَکرٍ أو اُنثی وهُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحیینَّهُ حَیاهً طَیبَهً)(سوره نحل، آیه ۹۷) و امیرمؤمنان حضرت علی (علیهالسلام) درباره آن فرمود: «التوحید حیاه النّفس». (جوادی آملی،۱۳۸۸: ۵۸۷)
نگاه قرآنی در تعریف و تبیین حیات حقیقی انسان بهگونهای است که او را به سعادت رهنمون و از معاطبه شقاوت رهایی میبخشد، زیرا هیچ عاملی جز دینْ موصلِ مقصد غایی او نیست.
از منظر اسلام، ماهیت و حقیقت حیات به حرکات و سکنات ظاهری انسان، مفهوم حقیقی برای حیات نیست، بلکه حیات حقیقی از جامعیتی برخوردار است که از زوال مبرّاست. قرآن به پیروان خود میآموزد که از نگاهِ محدودِ ظاهری به حیات پرهیزکرده و با اندیشه واقعبینانه به آن بنگرند. حیات بدین معنا نیست که آدمی چند صباحی در نشئه طبیعت چون گیاهان و حیوانات حرکت و احساسی داشته باشد و با سپری ساختن روزگار، پرونده حیات او بسته شود، بلکه این نازلترین مرتبه حیات و لازمِ حیات حقیقی اوست. انسان در این مرتبه حیات دارد؛ لیکن حیات حقیقی او این نیست. وی زنده است به حیات حسی و خیالی؛ امّا مرده است به حیات عقلی و معنوی. (جوادی آملی،۱۳۸۹: ۱۷۱)
بر همین اساس، قرآن کریم با دقیقترین تعبیرها همین انسانهای زنده جوامع بشری را به حیات دعوت میکند. اگر حقیقت حیات همین تحرّک و تنفّس و گذراندن روزگار با اشتغال به امور مختلف فردی و اجتماعی بود، چه لزومی داشت خداوند بشر را با چنین پیامی به حیات فراخواند: (یا أیهَا الَّذینَ آمَنُوا استَجیبوا لِلّهِ ولِلرَّسولِ إذا دَعاکم لِما یحییکم) ای کسانی که ایمان آوردهاید، اجابت کنید دعوت خدا و رسولش را، هنگامیکه شمارا دعوت میکنند بهسوی آنچه به شما حیات میبخشد. (سوره انفال، آیه ۲۴)
این نکته با بداهت عقلی روشن و ثابت است که مراد از حیات در این آیه، حیات ظاهری و جسمانی نیست، زیرا مخاطب آیه کسانی هستند که از این حیات برخوردارند. این مرحله از زندگی امری پوشیده نیست تا ادراک آن برای عدهای مبهم باشد. اگر مقصود از حیات همین معنای ظاهری و سطحی آن بود، نیازی به بیان نداشت، پس هر عقل سلیمی حکم میکند که مراد از آیه مزبور معنایی دقیقتر و ظریفتر از زندگی یعنی حیات حقیقی انسان بر مبنای اندیشه و ایمان به خداست که در جهت هدف منطقی و متعالی قرارگرفته است.
تحصیل این حقیقت جز از راه علم، ایمان و عمل صالح میسور و مقدور کسی نیست و این همان حیات طیبهای است که خداوند مؤمنان را بدان وعده داده است: (مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَکرٍ أو اُنثی وهُوَ مُؤمِن فَلَنُحیینَّهُ حَیاهً طَیبَه)؛ هرکس از مرد و زن عمل صالح انجام دهد درحالیکه اهل ایمان باشد، پس البته او را زنده داریم به زندگانی پاکیزه. خلاصه، حیات حقیقی انسان به زندگی مادی محدود نیست، آنگونه که برخی منکران مبدأ و معاد میپنداشتند و در مقابل پیامبر صلیالله علیه و اله و سلم میگفتند: (وقالوا ما هِی إلاّحَیاتُنَا الدُّنیا نَموتُ ونَحیا)(سوره جاثیه، آیه ۲۴) (إن هِی إلاّحَیاتُنَا الدُّنیا نَموتُ ونَحیا وما نَحنُ به مبعوثین). (سوره مؤمنون، آیه ۳۷)
خداوند سبحان در مقابل چنین اوهام و خیالات خام از مفهوم حیات پرده برداشت و فرمود: (وما هذِهِ الحَیاهُ الدُّنیا إلاّ لَهؤ ولَعِب وإنَّ الدّارَ الآخِرَهَ لَهِی الحَیوانُ لَو کانوا یعلَمون)(سوره عنکبوت، آیه ۶۴)
حیات حقیقی انسان حیاتی است که سیر آن در جهت اهداف اخروی قرارگرفته و پردههای حجاب اوهام را که حائل میان ظاهر و باطن است کنار زده و برمدار حقیقت هستی قرار گیرد. اسلام خواسته است که انسان را افزون بر یادآوری به جسم و برآورده ساختن نیازهای جسمانی، به اصل و حقیقت خویش آشنا سازد و به تلاش در استکمال آن وادارد. (جوادی آملی،۱۳۸۹: ۱۷۳ ـ ۱۷۲)