استرس بر روی افراد مختلف تأثیرات متفاوتی دارد. برخی از افراد یک مسأله را استرس آمیز تلقی کرده، در حالی که برای عده ای دیگر ممکن است اسن مسأله استرس آمیز نباشد(قربانی،۱۳۸۲). چندین پژوهش نشان داده اند که احتمالاً استرس از دو راه با سالخوردگی مرتبط می شود. اول این که جسم مسن، حتی در بهترین شرایط سلامتی، استرس را به خوبی بدن افراد جوان تحمل نمی کند، دوم این که استرس می تواند روند الخوردگی را تسریع نماید. سالپولسکی[۱] (۱۹۸۶)، یکی از آثار مهم درازمدت استرس را مورد بررسی قرار دادند. شواهد نشان داد که یکی از علل ضعف حافظه ی توأم با سالخوردگی ناشی از زوال مربوط به تحلیل ساختار هیپوکامپ مغز است که بر اثر استرس به وجود می آید(کارلسون[۲]،۱۹۹۲).
البته باید به این نکته توجه داشت که استرس و میزان آسیب پذیری با یکدیگر رابطه دارند. در صورتی که فشار روانی زیاد باشد، آسیب پذیری کم هم ممکن است فرد را دچار آسیب نماید و بر عکس وقتی فشار کم و آسیب پذیری زیاد باشد، احتمال بروز رفتار ناسازگارانه زیاد است و آسیب پذیری و ایجاد صدمه هم زیاد می شود. یکی از عواملی که موجب می گردد سالخوردگان از آسیب پذیری بیشتری در مقابل استرس برخوردار باشند، میزان بالای آسیب پذیری این گروه در مقابل فشار روانی است، افراد سالخورده از نظر ساختار بدنی و شناختی مقاومت کم تری را در مقابل تغییرها و استرس ها نشان می دهند.
۲-۲-۴٫ استرس از دیدگاه نظریات:
در نظریه ی اجتماعی- شناختی[۳] چنین بیان می گردد که توانایی انسان برای برقراری ارتباط با محیط و ایجاد تغییر در آن، کارکرد ارتباط تعاملی بین عاطفه، شناخت و رفتار است(بندورا،۱۹۸۶). بندورا اظهار می دارد که انسان از یک خودنظامی[۴] برخوردار است که او را قادر می سازد تا تفکرات، احساسات و رفتارهای خود را مورد سنجش و کنترل قرار دهد. این خودنظامی، متشکل از ساختارهای شناختی و عاطفی است و توانایی هایی چون الگوسازی و یادگیری از دیگران، طرح ریزی راهبردهای رویارویی با موقعیت های مختلف، انعطاف پذیری و خودنظم دهی رفتار را دارد و علاوه بر این اجزاء ساختاری، از مکانیسم هایی برخوردار است که کارکردهایی چون دریافت، ادراک، تنظیم و ارزشیابی رفتار و موقعیت را میسر می سازد(بندورا،۱۹۷۸).
از دید بندورا، خودنظامی، نقش میانجی را بین اطلاعات حاصل از رویدادهای محیطی و کنش های فرد ایفا می کند و به همین دلیل، از یک سو متأثر از محیط و از سوی دیگر مؤثر بر آن است(بندورا،۱۹۸۹). بنابراین، درجاتی از برانگیختگی هیجانی که هنگام رویارویی با رویدادهای استرس زا به وسیله ی فرد تجربه می شود، تنها متکی بر ویژگی های عینی این رویدادها نیست، بلکه تفکر منبعث از خودنظامی، نقش مؤثرتری در این برانگیختگی بر عهده دارد(بندورا،۱۹۸۹).
شواهد حاصل از برخی پژوهش ها نشان می دهد که باورهای افراد در خصوص مزان کنترلی که می توانند بر موقعیت های فشارزا اعمال نمایند و نیز احساس خودکفایتی آنان برای فائق آمدن بر مشکلات و رویدادهای آزاردهنده، بر میزان برانگیختگی هیجانی و عملکردهای فردی در موقعیت های مذکور تأثیرگذار است. این یافته ها نشانگر آن است که در هنگام رویارویی با وقایع آزاردهنده و استرس زا، افرادی که از خود ادراکی مثبت تری برخوردارند و سطوح بالاتری از باورهای کنترل و خودکفایتب را نشان می دهند، برانگیختگی هیجانی کم تری را تجربه می کنند و به دنبال آن عملکرد آنان در تکالیف شناختی، کم تر دچار تخریب و رکود می گردد(میلر[۵]،۱۹۷۹ و ۱۹۸۰).
در نظریه ی شناختی- هیجانی بیان می گردد که استرس زا بودن رویدادها، پدیده ای اساساً شخصی است و کارکرد تعامل فرد با محیط و ارزیابی او زا وقایع بالقوه تهدیدکننده و چالش برانگیز است(لازاروس،۱۹۷۷). بنابراین در رویکرد فوق، فرض بر آن است که استرس در صورتی ایجاد می شود که شخص موقعیتی را چالش برانگیز و طاقت فرسا ارزیابی کند یا منابع کافی را برای سازگاری با این موقعیت در اختیار نداشته باشد(لازاروس،۱۹۹۱). بدین ترتیب، ذهن به عنوان میانجی پاسخ عاطفی و واقعه محیطی عمل می کند و تفسیر فرد از نوع و شدت رویداد محیطی، تعیین کننده واکنش های عاطفی و هیجانی مربوط به آن است(لازاروس،۱۹۹۵). لذا همسو با دیدگاه فوق، استرس را تقاضای جسم و ذهن برای بهره گیری از ظرفیت های سازگارانه یا مقابله ای تعریف کرده اند(فونتانا و ابوسری[۶]،۱۹۹۳). تقاضایی که اگر دیر زمانی فراتر از قدرت پاسخ دهی این ظرفیت ها استمرار یابد، منجر به فرسودگی جسمی و روانی می شود و فعالیت طبیعی فرد را در جنبه های مختلف زندگی دچار اختلال می کند(فونتانا،۱۹۸۹).
[۱] -Salpusky
[۲] -Carlson
[۳] -Social- Cognitive theory
[۴] -Self- System
[۵] -Miller, S. M.
[۶] -Fontana