هیجان شادی
۲-۲-۲-۱ ریشه های تحولی
شادی به عنوان یک هیجان نخستین محسوب میشود که جزء الگوهای هیجانی مادرزادی است و تقریباً در تمام فرهنگ ها به صورت یکسان متجلی میشود (خداپناهی، ۱۳۸۷). نخستین تظاهرات هیجان شادی، از همان هفته های اول بعد از تولد، در قالب لبخندهای نوزادان، نمایان میشود. این لبخندها در ابتدا در پاسخ به محرک هایی همچون نوازش کردن و تکان دادن، و در حدود یک ماهگی در واکنش به دیدنی های جالب، ایجاد میشود. در حدود ۶ تا ۱۰ ماهگی، نوزاد به چهره ی انسان، لبخند میزند و در حدود سه تا ۴ ماهگی برای نخستین بار، خنده نمایان میشود. این تظاهرات هیجان شادی در ماه های اول پس از تولد، بسیار حائز اهمیت است، زیرا والدین را ترغیب میکند تا به اندازه ی کافی پاسخدهی عاطفی داشته باشند و تحریکات محیطی لازم را برای نوزاد، فراهم آورند. بنابراین کارکرد حیاتی هیجان شادی در دوران نوباوگی و نوپایی، تقویت رابطه ی والد- کودک است که برای رشد جسمانی و روانشناختی سالم کودک، لازم است (برک، ترجمه ی سیدمحمدی، ۱۳۸۶؛ ماسن، کیگان، هوستون و کانجر؛ ترجمه ی یاسایی، ۱۳۸۷). از این دوران به بعد، تظاهرات شادی به موازات رشد توانمندی های شناختی، پیشرفت میکند و از کارکردهای اجتماعی بیشتری برخوردار میشود. به موازات پیشرفت سن در دوره های تحولی بعدی، فرد میتواند به طور هشیارانه از تظاهرات شادی خود برای تأثیر در روابط و تعاملات اجتماعی خویش بهره ببرد (محسنی، ۱۳۹۰).
۲-۲-۲-۲ جنبه های ژنتیکی
مطالعات انجام شده بر روی دوقلوها با مقایسه ی دوقلوهای یک تخمکی و دو تخمکی، نقش ژنتیک را در تجربه ی هیجانات مثبت، تأیید کرده اند. بر این اساس، این موضوع تأیید شده است که حداقل بخشی از تفاوت های فردی در تجربه ی هیجانات مثبت، به تفاوت در استعدادهای ژنتیکی مربوط میشود. این موضوع هم در مورد هیجان شادی و هم در مورد هیجان لذت، صدق میکند (کامپتون و هافمن[۲]، ۲۰۱۳).
بعضی از نظریه پردازان، معتقد هستند که برای تجربه ی شادی، یک «حد نهایی[۳]» وجود دارد. بر این اساس، همانطور که در مورد کنترل وزن، مطرح شده است که افراد، صرف نظر از اینکه چه رژیمیبگیرند، دارای یک حد نهایی برای میزان وزن خود هستند، برای تجربه ی شادی نیز مطرح میشود که شادی، ریشه ی ژنتیک دارد و هرفردی علی رغم تلاش در جهت تجربه ی شادی، بازهم به همان حد معین تجربه ی شادی بازخواهد گشت (رسنیک[۴]، ۱۹۹۷). البته عده ای از نظریه پردازان از جمله سلیگمن (۲۰۰۲) با پذیرش مطلق و افراطی این رویکرد جبر گرایانه مخالف هستند. این نظریه پردازان، ضمن اذعان به اینکه شادی مبنای ژنتیک دارد، معتقدند که میزان تجربه ی شادی، تا حد زیادی در کنترل خود افراد است. در واقع رویکردهای واقع بینانه تر و متعادل تر بیان میدارند که اگرچه استعداد ژنتیک، در تعیین محدوده ی تجربه ی شادی، تأثیر گذار است ولی عامل اصلی تعیین کننده در تجربه ی شادی، قضاوت ها و ارزشیابی های شناختی افراد از رویدادهای زندگی روزمره و نیز میزان تجارب هیجانات مثبت، همچون لذت است (رسنیک، ۱۹۹۷).
۲-۲-۲-۳ جنبه های فیزیولوژیک
براساس پژوهش های انجام شده به نظر میرسد که در بین مراکز مغزی، دسته ی تارهای جلویی میانی (ام- اف – بی)، سپتال و کرمینه مخچه که با سپتال رابطه دارد، میتواند در تجربه ی هیجان شادی، نقش داشته باشد. به علاوه، نقش هسته های دمی(بخشی از هیپوتالاموس و تالاموس) در تجربه ی هیجان شادی، تأیید شده است (خداپناهی، ۱۳۸۷). همچنین نتایج پژوهش های اخیری که در این زمینه انجام شده اند، نشان میدهند که قشر پیش پیشانی نیمکره ی چپ مغز، به هنگام تجربه ی هیجان شادی، فعالیت قابل توجهی دارد. این یافته ها نشان میدهند که این قسمت از مغز با فرایند کاهش و بهبود هیجانات منفی نیز ارتباط داشته و فعالیت آن توسط بعضی از اعمال ارادی در جهت کاهش هیجانات منفی، قابل افزایش است (کامپتون و هافمن، ۲۰۱۳).
۲-۲-۲-۴ جنبه های شناختی
در مورد جنبه های شناختی هیجان شادی، آنچه که مورد توافق نظر نظریه پردازان هیجانات مثبت است، این است که این بعد، عمدتاً به ارزشیابی شناختی در مورد رضایت از حیطه های مختلف زندگی، اشاره دارد (کار، ۲۰۰۵). رضایت از زندگی، محصول ارزیابی فرد از کارکرد و شرایط زندگی خود است، به گونه ای که کیفیت این ارزیابی، به استانداردها و معیارهای هرفرد، مربوط میشود (وایتنک و همکاران[۵]، ۲۰۰۴). بنابراین تحقق بعد شناختی هیجان شادی، هنگامیاتفاق میافتد که فرد براساس معیارهای درونی شده ی خود، ارزیابی مثبتی از کل زندگی و حیطه های اختصاصی آن داشته باشد و تجارب زندگی خود را در مجموع، خوب، معنادار و ارزشمند، تلقی کند (کالاهان، ۲۰۱۱). براین اساس، شادی یک مفهوم ذهنی است و هرکسی خود، بهترین قضاوت کننده در مورد سطح شادی خویش است. به همین دلیل است که به صرف وجود یا عدم وجود شرایط مثبت بیرونی و مادی نمیتوان در مورد سطح شادی افراد، اظهار نظر قطعی کرد. این احتمال وجود دارد که افرادی با شرایط و امکانات محیطی محدود، سطح شادی بالایی را تجربه کنند و برعکس، افرادی حتی با فراهم بودن شرایط و امکانات مناسب، سطح مناسبی از شادی را تجربه نکنند. در واقع علت این تفاوت ها به ارزشیابی های شناختی افرد در رابطه با رضایت از حیطه های مختلف زندگی و نیز رضایت از کلیت زندگی خویش، مربوط میشود (کسبیر و داینر، ۲۰۰۸).
۲-۲-۲-۵ جنبه های اجتماعی
براساس مطالعات انجام شده در زمینه ی شادی، نمیتوان این هیجان را در خارج از یک بافت بین فردی، تبیین نمود. میزان بالاتر اجتماعی شدن و همکاری بین فردی، از جمله مواردی است که همواره با سطوح بالاتر شادی همراه است. پژوهش ها نشان میدهد که کمیت و مهمتر از آن، کیفیت روابط بین فردی دوستانه، به طور مثبتی با
شادی همبستگی داشته و احساس تنهایی، به طور قوی با افسردگی همبستگی دارد. اهمیت این موضوع تاحدی است که حتی مطرح شده است که روابط اجتماعی رضایت بخش، میتواند مهمترین منبع شادکامیمحسوب شود (کسبیر و داینر، ۲۰۰۸). برای این یافته های پژوهشی، تبین های مختلفی مطرح شده است که سه مورد از مهمترین آن ها عبارتند از (کار، ۲۰۰۵):
۱- افراد شاد در نظر دیگران جذاب تر به نظر میرسند و به همین دلیل، بیشتر احتمال دارد که توسط دیگران برای روابط بین فردی و تعاملات اجتماعی، انتخاب شوند. همچنین افراد شاد، نسبت به افراد افسرده و ناشاد، که یبشتر بر خودشان متمرکز هستند و کمتر تمایل به درگیری با مسائل دیگران دارند، بیشتر تمایل دارند که به طور یاریگرانه با دیگران ارتباط برقرار نمایند و به آن ها کمک کنند.
۲- هر انسانی به لحاظ روانشناختی، نیازی اساسی به پیوند داشتن با دیگران دارد، لذا ارتباطات مطلوب با دیگران به دلیل تأثیر مثبتی که بر ارضای یکی از مهمترین نیازهای انسان میگذارد، به افزایش احساس رضایت و شادی منجر میشود. این موضوع در بسیاری از نظریه های مطرح شخصیت و روان درمانی همچون نظریه ی مزلو (شولتز؛ ترجمه ی خوشدل، ۱۳۸۵) و واقعیت درمانی گلاسر (اوندرا و گرینوالت[۶]، ۲۰۰۷؛ گلاسر؛ ترجمه ی رحمانیان، ۱۳۸۵) بسیار مورد تأکید قرار گرفته است. درواقع بین شادی و روابط بین فردی، یک رابطه ی دوجانبه وجود دارد، به طوریکه از یکسو شادی به تجربه ی ارتباطات مؤثر کمک میکند و از سوی دیگر، ارتباطات مؤثر به افزایش شادی منجر خواهند شد.
۳- ارتباطات مؤثر با دیگران، شبکه ی حمایت اجتماعی مطلوبی را برای فرد تأمین میکند که میتواند با کمک به حل مسائل مختلفی که فرد با آن رو به رو میشود، به حفظ و تداوم احساس شادی کمک نماید.
۲-۲-۲-۶ جنبه های اقتصادی
ارتباط پول و درآمد، با شادی قابل انکار نیست، زیرا تحقق بسیاری از نیازهای اساسی انسان، همچون نیاز به غذا، امنیت، سرپناه و مواردی از این قبیل در گروی تأمین مناسب منابع مالی است (فرانکلین، ۲۰۱۰). این موضوع در دیدگاه صاحب نظرانی همچون گلاسر (گلاسر؛ ترجمه ی رحمانیان، ۱۳۸۵) و مزلو (شولتز؛ ترجمه ی خوشدل، ۱۳۸۵) که به بررسی نیازهای اساسی انسان پرداخته اند، نیز مورد تأکید است . البته باید توجه داشت که این به معنای آن نیست که ثروت، به عنوان یک منبع و عامل ایجاد کننده ی شادی محسوب میشود. بسیاری از افراد ناشاد هستند که هیچ مشکلی از جانب منابع مالی ندارند و اضافه شدن ثروت و دارایی، نمیتواند باعث افزایش شادی آن ها شود. بنابراین میتوان گفت ثروت و دارایی، تاحدی که بتواند نیازهای اساسی انسان را برطرف نماید، میتواند تا حد زیادی شرایط لازم برای تجربه ی هیجان شادی را فراهم آورد، ولی لزوماً به شادی منتج نخواهد شد (فرانکلین، ۲۰۱۰). نتایج پژوهش های مختلف نیز نشان میدهد که میزان ارتباط بین ثروت و شادی بسیار پایین است (سلیگمن، ۲۰۰۲).
۲-۲-۲-۷ جنبه های هیجانی
یکی از نخستین نظریه پردازی های اختصاصی در مورد جنبه ی هیجانی شادی، که امروزه مورد توافق نظریه پردازان و پژوهشگران روانشناسی شادی قرار دارد، نظریه ی برادبرن[۷] است که در اواخر دهه ی ۱۹۷۰ مطرح شد. براساس نظریه ی برادبرن، شادی به عنوان یک حالت تعادل هیجانی بین دو دسته هیجانات منفی و هیجانات مثبت، قلمداد میشود. بر این اساس، تجربه ی شادی، هنگامیتحقق مییابد که از یکسو هیجانات منفی در کمترین سطح ممکن تجربه شوند و از سوی دیگر هیجانات مثبت، به میزان قابل توجهی تجربه گردند (اشموتکین[۸]، ۲۰۰۵). در میان هیجانات مثبت مرتبط با شادی، هیچ هیجانی به اندازه ی هیجان لذت، مورد تأکید قرار نگرفته است. امروزه این موضوع مورد توافق نظریه پردازان و پژوهشگران حیطه ی هیجانات مثبت است که هیجان لذت، جزئی تفکیک ناپذیر از هیجان شادی محسوب میشود و به عنوان مولفه ی هیجانی شادی به حساب میآید (دوک ورث، استین و سلیگمن[۹]، ۲۰۰۵).
[۱]. Developmental
[۲]. Compton & Hoffman
[۳]. set point
[۴]. Resnick
[۵]. Whiteneck et al
[۶]. Onedera & Greenwalt
[۷]. Bradburn
[۸]. Shmotkin
[۹]. Duckworth, Steen & Seligman