تصمیم به مصرف یا عدم مصرف یک یا بیش از یک ماده، در بافت و زمینه اجتماعی و فرهنگی که فرد در آن عضویت دارد بوقوع می پیوندد. در هر فرهنگ و اجتماعی دارای نگرشها و احساساتی است که نحوه برخورد با مواد تغییر دهنده هشیاری را تعیین می کند. این باورها و نگرش های اجتماعی و فرهنگی سپس چهارچوبی برای تصمیم گیری فرد برای مصرف مواد، و استانداردی که از آن طریق مصرف مواد مورد داوری و ارزیابی قرار می گیرد را تعیین می کند. قواعد اجتماعی و فرهنگی تعیین کننده سه عامل هستند:
- کدامیک از مواد یا داروها را بصورت مجاز و کدامیک را بصورت غیر مجاز می توان یا نمی توان مصرف کرد؛
- چه مقدار از مصرف توسط جامعه هر فرهنگ پذیرفته شده تلقی می شود؛
- چه مجازاتها یا عواقبی را چنانچه این قواعد زیر پا گذاشته شود، می توان استفاده کرد (سعیدی، ۱۳۹۱).
گروه اجتماعی همچنین برای اعضاء خود همچنین اطلاعات لازم را درباره اثرات مواد گوناگون و اینکه چرا استفاده از مواد مطلوب یا نامطلوب است فراهم می کند. در مجموع برای هر فرد، عوامل اثر گذار اجتماعی و فرهنگی بعنوان تعیین کننده های با اهمیت الگوهای مصرف و سوء مصرف مواد، عمل می کنند. بنابراین به زعم محققان، زمانی که یک جامعه مفروض در نظر و قاعده بخشی به سبک مصرف مواد، زمانی که مواد را می توان مصرف کرد و یا مکانی که این مواد را می توان مصرف کرد با شکست مواجه میشود، سوء مصرف موارد اعتیاد به یک مشکل و مسئله تبدیل می شود. مشکل سوء مصرف و اعتیاد در بسیاری از جوامع کنونی محصولی ناتوانی جوامع در نظم بخشی و قاعده مند کردن مصرف مواد قابل قبول است و نه در ناتوانی آن در حفظ هر گونه مصرف مواد. فرهنگ های ایتالیایی و آمریکایی نمونه بارز نیروی قواعد اجتماعی به اداره و کنترل مصرف مواد است. در این فرهنگ، نوشیدن مجاز صرفاً به مراسم مذهبی یا میهمانی های خانوادگی محدود می شود. نوشیدن افراطی و فزاینده قویاً بازداری می شود، رفتار نوشیدن متناسب با قواعد در مراسم خانوادگی یا عبادی مراعات می شود. بنابراین اتفاقی نیست که در این گروه فرهنگی، نرخ ابتلا به الکلیسم نسبتاً پایین است. علیرغم اینکه این ادعا در برخی از فرهنگ ها و جوامع مصداق دارد ولی باید به یک نکته توجه جدی داشت که در هر فرهنگ قواعد و اصولی در مورد پذیرش یا عدم پذیرش مصرف مواد وجود دارد. در هر جامعه ای گروه های فرعی زیادی ممکن است وجود داشته باشند که استانداردهای اجتماعی و فرهنگی جامعه و والدین خود را تا حد نسبتاً محدودی می پذیرند. ولی در مجموع عناصر اجتماعی و فرهنگی از طریق مکانیسم های متعددی مصرف و سوء مصرف داروها و مواد را تحت تاثیر قرار می دهند (باوی، ۱۳۸۸).
دیدگاه های روان تحلیل گری
بسیاری از محققان عقیده دارند که رد پای سوءمصرف را میتوان در شخصیت گذشته فرد یا در برخی از اشکال نقص روانی در درون فرد ردیابی نمود. در واقع بسیاری از محققان بر این عقیدهاند که الگوهای شخصیتی وجود دارد که مصرف مواد بعدی را میتوان از آن طریق پیش بینی کرد. روان تحلیلگران از مهمترین گروهی هستند که این عقاید و نظرات ترویج نمودهاند. برای یک درمانگر پیرو روان تحلیل گری، اعتیاد نمود رفتاری یک عدم توازن روانی است که از ناکامی، محرومیت و رنج روانی نشأت میگیرد. این تعریف با آنچه کارن هورنای عقیده دارد همسان است. کارن هورنای[۱] (۱۹۶۴) از زمره روان تحلیلگرانی است که سوءمصرف مواد را بعنوان انعکاسی از رنج روانی مینگرد. به زعم هورنای، افرادی که رو به سوء مصرف مواد می آورند، در تلاشند تا تجربه اضطراب خود را از طریق مصرف و سوءمصرف این مواد تخریب و تخدیر کنند (لاهوری،۱۳۸۶).
شواهدی وجود دارد که براساس آن پیشنهاد شده که افرادی که مواد مختلف مواد سوءمصرف قرار میدهند از ضربات روانی مهمی در زندگی خود رنج می برند. برآوردهای مربوط به زنان معتاد که یا مورد غفلت و بی توجهی قرار گرفتهاند یا مورد سوءاستفاده جنسی واقع شدهاند از ۴۰ تا ۷۰ درصد در نوسان است. شواهد بالینی نیز قویاً مطرح میسازد سوء استفاده جنسی یا بدنی توسط والدین و یا افراد با اهمیت دیگر میتواند موجب آسیبهای روانی و هیجانی عمیق به کودکان شود. در زندگی بزرگسالی، این کودکان مورد آزار و اذیت واقع شده ممکن است به مصرف مواد و داروها برای مقابله با رنج روانی ناشی از سوءاستفاده جنسی، روانی، و هیجانی شدن بروند. بهرحال، وقتی که مردم بصورت یک عمل اجباری، صرفاً یکی از روش های گریختن از تجربه شرم را مورد استفاده قرار میدهند، آن ها به چنین نظام کنترلی به سادگی وابسته و معتاد میشوند. علاوه بر این، کنترل رنج روانی از طریق هرشکلی از رفتار اجباری صرفاً برای یک دوره زمانی کوتاه مؤثر واقع میشود. اگر چه رفتارهای اجباری ممکن است بطور موقتی به ما کمک کند تا از احساسات یا مشکلات رنج آور اجتناب کنیم، ولی در واقع این رفتارها توان متوقف ساختن همیشگی مشکلات یا احساسات و هیجان های رنج آور را ندارند. سرانجام اینکه چنین افرادی با مشکل اینکه چگونه باید با این رنج هر باردوباره مقابله کند، مواجه میشود (قنواتی،۱۳۹۲).
دیدگاه رفتاری درمورد اعتیاد و سوء مصرف مواد
اهداف اصلی رفتارگرایی توضیح شرایط یادگیری انسان و دیگر جانداران و توسعه فنآوری تغییر رفتار است. در مجموع پیروان رفتارگرایی عقیده دارند که تمامی و یا اغلب رفتارهای انسان نه تنها رفتارهای سازگارانه، بلکه رفتارهای ناسازگارانه (مثل اعتیاد و سؤمصرف مواد) آموختنی هستند. روانشناسان رفتارگرا، تا اندازه زیادی خود را به مطالعه رفتارآشکار، یعنی رفتارهایی که قابل مشاهده و اندازه گیری هستند، محدود نمودهاند. اسکینر[۲] (۱۹۷۵) عقیده دارد که استفاده از سازه های ذهن گرایانه، فهم بشر را از اعتیاد و دیگر رفتارهای مشکلآفرین، دچار وقفه نموده است. همچنین وی متذکر گشته که افراد معتاد شدن را انتخاب نمیکنند، بلکه آنها از طریق جامعهای که از اجرای تکنولوژی علمی رفتار وحشت دارد، به اجبار تن به ارتکاب چنین رفتاری دادهاند. به عبارتی کلی تر، افراد مواد و الکل را سؤمصرف میکنند، چون برای دیگر رفتارهای سازنده و مفید مورد تقویت قرار نگرفتهاند (سعیدی،۱۳۹۱).
[۱]- Karen Horney
[۲]- Skinner