حال با توضیحاتی که بیان شد به نظر می رسد تعهد سازمانی به عنوان یک مقوله مهم باید در سازمانها گسترش یافته و به آن بیشتر توجه شود در پایان تعدادی از راهکارهای مهم برای ارتقاء تعهد سازمانها عنوان شده است. امید می رود شرکت ها و سازمانها با به کار بستن این عناوین زمینه را برای توسعه همه جانبه خود مهیا کنند.
۱-خلق ایدئولوژی و آرمان مشترک: آرمان در واقع چیستی را دنبال می کند تصویری از آینده به دست می دهد که ما به دنبال ساختن آن هستیم و ایدئولوژی چهارچوب های دورنی رفتار کارکنان را مشخص می کند.
۲-استخدام مبنی بر ارزشها: در بسیاری از سازمان ها فرایند اجتماعی شدن سازمانی حتی قبل از استخدام از طریق استخدام مبتنی بر ارزش سازمانی آغاز می شود. بر این اساس آنهایی که مناسب و سازگار با ارزشهای سازمانی هستند جذب و عده زیادی از آنها باز گرداننده می شوند.
۳-جهت گیری آموزشی و ارزشی: سوق دادن کارکنان در جهت ارزشها و فرهنگ سازمانی نیز از اهمیت زیادی برخوردار است.
۴-انتخاب رهبری مناسب: رهبری اثربخش آموزشی به کارکنان الهام و انگیزه می بخشد و همکاران را با علاقه و اشتیاق به تلاش در راستای اهداف مشترک ترغیب می کند. (شکرزاده،۱۳۸۱ : ۲-۵۱)
۵-مشارکت: منظور از مشارکت دخالت و شرکت کارکنان در فعالیتها و تصمیم گیری های سازمان است مشارکت کارکنان در جلسات تصمیم گیری و بکارگیری نظرات آنان در عمل باعث افزایش حس مسئولیت پذیری و تعهد در قبال تصمیمات متخذه می شود.
۶-حمایت مدیریت: حمایت مدیریت به میزان ارتباط مدیران با زیردستان و حمایت کارکنان اشاره دارد مدیران باید به مسأله و مشکلات کارکنان توجه نموده و نسبت به آماده سازی تسهیلات و امکانات برای آنان همت گمارند. البته ارتباط و حمایت مدیریت از کارکنان باید با رعایت اصول عدالت و پرهیز از روابط ناعادلانه باشد.
۷-وضوح اهداف سازمانی: عبارت است از میزانی که سازمان اهداف و انتظارات عملکرد را به صورت واضح و روشن بیان می دارد. در سازمان باید اهداف فردی و سازمانی روشن باشد به نحوی که کارکنان هیچ گونه ابهامی در این خصوص نداشته باشند. همچنین باید شرح وظایف کارکنان و اینکه هر کسی چه کاری باید انجام دهد را صریحا مشخص نموده تا با درک درست و به موقع آن در جهت تحقق اهداف و رسالت های سازمان تلاش و جدیت نمایند. (اله دادی، ۱۳۸۲ : ۲۵)
هوش معنوی و تعهد سازمانی
۲-۲-۱۰-ارتباط بین هوش معنوی وتعهد سازمانی
به طور کلی می توان هوش معنوی را چنین توصیف نمود: توانایی شناخت عواطف و احساسات خود و دیگران و نحوه برخورد با آن. در واقع هوش معنوی بیشتر از توانایی ادارکی می تواند بر روی موفقیت فردی در زندگی وی تاثیر گذار باشد. (هم از حیث شخصی و هم کاری). با توجه به تحقیقات انجام شده توسط بارون ،جرج کارن و اسمیت در سال ۲۰۰۳ نشان می دهد که عاطفه با قصد، اهداف و اندیشه ها و نیازهای فرد مرتبط است. آنها در مقاله ای در خصوص نقش هوش معنوی در مسئولیت پذیری، تعهد و روند تصمیم گیری سه دلیل ذکر کرده اند که چرا عواطف بر روی شخصیت کاری فرد تاثیر گذار می باشد. نخست اینکه عاطفه محرک عمل است دوم اینکه عاطفه عمل را کنترل کرده و به آن جهت می دهد و در نهایت اینکه عواطف قادرند که زمینه شکل گیری شخصیت کاری را بسازند.
(نیکلاس و درمن،۳۸۰:۲۰۰۵)
ترکیب تعهد سازمانی و رضایت شغلی و هوش معنوی موجب کسب سطح بالایی از رضایتمندی و موفقیت در زندگی خواهد شد.(استوارت،۶:۲۰۰۸)
پژوهشگران دریافتند که افراد در سازمان که هوش معنوی بالاتری دارند. رضایتمندی بیشتری در کار و سمت خود دارند و این به این خاطر است که کارکنان با هوش معنوی بالا از احساسات درونی خودآگاه بوده و دلایل بروز این عواطف و هیجانات را می یابند و سپس پاسخی متناسب با محیط می دهند. این کار بیانگر تلاش بی وقفه برای دستیابی به اهداف فردی و سازمانی و ایجاد تعهد و وفاداری بیشتر به سازمان از طریق رفع اشکال و انجام کار می باشد. (استوارت،۷:۲۰۰۸)
مطالعاتی که در خصوص هوش معنوی و تعهد سازمانی صورت گرفته نشان می دهد که میزان بالای هوش معنوی باعث کاهش استرس کاری، کنترل بیشتر کار، رضایت از کار، مسئولیت پذیری سازمانی و در نهایت تعهد سازمانی بیشتر می گردد.(به نقل از کارملی:۲۰۰۳،فرنهام:۲۰۰۶)
مدیران موثر برای اینکه بر موقعیت های استراتژیکی و حرکات تاکتیکی و اجرای اهداف کلی سازمان تاثیر گذار باشند، باید هوش معنوی بالایی داشته باشند. (کارملی:۲۰۰۳) کارکنان دارای هوش معنوی بالا به خاطر توانایی در ارزیابی و برخورد با احساسات، درک علل استرس، ملایمت در مقابل مشکلات و کنترل عواطف خود و دیگران وظیفه شناس تر هستند و وفاداریشان به سازمان بیشتر است. آن عده از افراد سازمان هوش معنوی بالاتری دارند. در دستیابی به شغل و موقعیت کاری موفق تر می باشند یعنی اینکه به کار و مقامی می رسند که متناسب باارزش، اهداف و بینش فرد است. به علاوه باور بر این است که افراد دارای هوش معنوی بالا دارای شغل و مقام رفیع تر می باشند و میزان رضایت از کار و تعهدشان به سازمان بالاتر خواهد بود که در نهایت منجر به موفقیت فرد و سازمان خواهد شد.
(استوارت،۱۱:۲۰۰۸)
میتوان گفت که نه تنها هوش معنوی می تواند باعث افزایش تعهد سازمانی در افراد سازمان شود بلکه می تواند بر روی میزان وفاداری و تعهد سازمانی دیگر کارکنان نیز تاثیر گذار باشد. هم برای کارمندان و علی الخصوص برای کارفرمایان و مدیران ضروری است با ایجاد مهارت در هوش معنوی جدا از جو حاصل توسط سازمان باعث دستیابی به رضایت شغلی و تعهدات سازمانی گردند. (استوارت،۱۱:۲۰۰۸)
بخش سوم : هوش معنوی
معنویت
معنویت به عنوان یکی از ابعاد انسانیت شامل آگاهی و خودشناسی می شود بیلوتا معتقد است معنویت، نیاز فراتر رفتن از خود در زندگی روزمره و یکپارچه شدن با کسی غیر از خودمان است، این آگاهی ممکن است منجر به تجربهای شود که فراتر از خودمان است، این آگاهی ممکن است منجر به تجربهای شود که فراتر از خودمان است. (جانسون، ۲۰۰۱، ۳۳)
معنویت امری همگانی است و همانند هیجان، درجات و جلوههای مختلفی دارد؛ ممکن است هشیار یا ناهشیار، رشدیافته یا غیر رشدیافته، سالم یا بیمارگونه، ساده یا پیچیده و مفید یا خطرناک باشد. (وگان، ۲۰۰۲)
ایمونز تلاش کرد معنویت را بر اساس تعریف گاردنر از هوش، در چارچوب هوش مطرح نماید. وی معتقد است معنویت می تواند شکلی از هوش تلقی شود؛ زیرا عملکرد و سازگاری فرد (مثلاً سلامتی بیشتر) را پیش بینی می کند و قابلیتهایی را مطرح می کند که افراد را قادر میسازد به حل مسائل بپردازند و به اهدافشان دسترسی داشته باشد. گاردنر ایمونز را مورد انتقاد قرار میدهد و معتقد است که باید جنبه هایی از معنویت را که مربوط به تجربههای پدیدارشناختی هستند (مثل تجربه تقدس یا حالات متعالی) از جنبه های عقلانی، حــل مسأله و پردازش اطلاعات جدا کرد. (آمرام، ۲۰۰۵: ۶) میتوان علت مخالفت بعضی از محققان، همانند گاردنر، در مورد این مسأله که هوش معنوی متضمن انگیزش، تمایل، اخلاق و شخصیت است را به نگاه شناختگرایانه آنان از هوش نسبت داد. (نازل، ۲۰۰۴: ۴۷)
وگان بعضی از خصوصیات معنویت را چنین عنوان کرده است:
۱ـ بالاترین سطح رشد در زمینه های مختلف شناختی، اخلاقی، هیجانی و بین فردی را در بر میگیرد.
۲ـ یکی از حوزه های رشدی مجزا میباشد.
۳ـ بیشتر به عنوان نگرش مطرح است. (مانند گشودگی نسبت به عشق)
۴ـ شامل تجربههای اوج می شود.
معنویت در دیدگاه مؤلفان این مقاله عبارت است از: ارتباط با وجود متعالی، باور به غیب، باور به رشد و بالندگی انسان در راستای گذشتن از پیچ و خمهای زندگی و تنظیم زندگی شخصی بر مبنای ارتباط با وجود متعالی و درک حضور دائمی وجود متعالی در هستی معنادار، سازمانیافته و جهتدار الوهی. این بعد وجودی انسان فطری و ذاتی است و با توجه به رشد و بالندگی انسان و در نتیجه انجام تمرینات و مناسک دینی متحول شده و ارتقا مییابد.
۲-۳-۱- تعریف هوش معنوی
سیاروچیچانو کاپیوتی (۲۰۰۰) معتقدند اگر چه تعاریف مطرح شده در ارتباط با هوش معنوی بسیار متفاوتند اما به نظر می رسد این تعاریف بیشتر مکمل یکدیگرند تا اینکه در تضاد با هم باشند. تمام نظریه های مربوط به هوش معنوی به منظور پیش بینی و افزایش اثر بخشی شخصی در جستجوی این نکته اند که افراد چگونه هیجانهای خود را ادراک می کنند، می فهمند، به کار می بندند و مهار می کنند. آگاهی از منشأ و خاستگاه هر یک از این نظریه ها ما را به درک این حقیقت رهنمون می سازد که چرا روش های به کار رفته برای سنجش این ویژگی ها در بین نظریه های اصلی متفاوتند.
براین اساس چنانچه دئلوویچ و هیگز (۲۰۰۰) اظهار داشته اند نامهای متفاوتی به هوش معنوی داده شده که بخشی از علت اجتناب محققان از اتفاق نظر در مورد تعریفی واحد را بیان می کند؛ هوش معنوی (گلمن، ۱۹۹۶؛ سالووی و مایر، ۱۹۹۰) ، سواد هیجانی (اشتاینر،۱۹۹۷)، بهره هیجانی( بار آن، ۱۹۹۷، کوپر ۱۹۹۷؛ گلمن، ۱۹۹۶؛ ۱۹۹۸) هوشهای شخصی (گاردنر؛ ۱۹۸۳) هوش اجتماعی (ثراندیک ، ۱۹۲۰) و هوش بین فردی (گاردنر و هچ،۱۹۸۹). (به نقل از نیکو گفتار، ۹:۱۳۸۵-۳۸)
در ذیل به برخی از تعاریف هوش معنوی اشاره می شود:
هوش معنوی برنامه های فوری برای حفظ زندگی است که تکامل در وجود ما به تدریج به ودیعه گذارده است. از هوش معنوی تعاریف گوناگونی در طی مراحل ظهور و بروز آن به عمل آمده است. تعریف اولیه ی هوش معنوی برای اولین بار درسال ۱۹۹۰ با همکاری پیتر سالووی مطرح شد. این تعریف تابع یک روی آورد دو بخشی بود. بخش اول این روی آورد پردازش کلی اطلاعات عمومی بود و بخش دوم، اختصاصی کردن مهارت هایی بود که در چنین پردازشی به کار گرفته می شوند. در این تعریف هوش معنوی به معنای نوعی پردازش اطلاعات عاطفی که شامل ارزیابی صحیح عواطف در خود و دیگران و بیان مناسب عواطف و تنظیم سازگارانه عواطف است که به بهبود جریان زندگی منجر می شود.(مایر،سالووی،۱۸۷:۱۹۹۰)
هوش معنوی مجموعه ای از توانایی هایی است که کمک میکنددر زندگی شخصی با شغلی با دیگران رابطه ای دوستانه و مدار گرایانه برقرار کنیم.
هوش معنوی یک اصطلاح فراگیر است که مجموعه گسترده ای از مهارت ها و خصوصیات فردی را در بر می گیرد و معمولاً به مهارت های بین فردی و درون فردی اطلاق می گردد که فراتر از حوزه های مشخص از دانش های پیشین بهره هوشی و مهارت های فنی و حرفه ای می باشد.(خائف الهی،دوستار،۵۵:۱۳۸۳)
مارتینز (۱۹۹۷) هوش معنوی را مجموعه ای مهارت های غیر شناختی توانایی هاو ظرفیت ها می داند که ظرفیت فرد را در مقابل مطالبات و فشارهای بیرونی مقاوم می سازند.
طبق نظر مک گاروی(۱۹۹۷) هوش معنوی مشتمل بر توانایی پیگیری و با انگیزه بودن، توانایی کنترل تکانه ها، توانایی کنترل هیجانات، توانایی همدلی و عطوفت کردن است.
بار- آن (۱۹۹۹) هوش معنوی را مجموعه ای از توانایی ها، قابلیت ها و مهارت ها می داند که فرد را برای سازگاری مؤثر با محیط و نیل به موفقیت در زندگی تجهیز می کنند. بار – آن (۲۰۰۵) در تعریف دیگری معتقد است که هوش معنوی سلسله ای از توانایی های غیر شناختی قابیلت ها و مهارت ها است که بر توانایی افراد اثر می گذارد و به گونه ای که آنان را قادر می سازد بر فشارهای محیطی غلبه کنند.(بار-آن،۷۱:۲۰۰۵)
وایزینگر (۱۹۹۸) هوش معنوی، توانایی نظارت بر هیجانات و احساسات خود و دیگران، توانایی تشخیص و تفکیک احساسات خود و دیگران و استفاده از دانش هیجانی در جهت هدایت تفکر و ارتباطات خود و سایرین می داند. بعدها وی اظهار می دارد که هوش معنوی عبارت از هوش به کارگیری هیجان و احساس در جهت هدایت رفتار، افکار، ارتباط مؤثر با همکاران ، سرپرستان، مشتریان، چگونگی استفاده از زمان و چگونگی انجام دادن کار برای ارتقاء نتایج می باشد. (وایزینگر،۲۹:۱۹۹۸)
گلمن در تعریف هوش معنوی می گوید: مهارتی است که دارنده آن می تواند از طریق خودآگاهی، روحیات خود را کنترل کند از طریق خود مدیریتی آنرا بهبود بخشد و از طریق همدلی آنرا بالا ببرد. (گلمن،۴:۲۰۰۱)
پترلیمولکس(۱۹۹۹) شایستگی هوش معنوی را مجموعه ای از ابزارها تعریف می کند که نیل به هدف را آسانتر راحت تر و لذت بخش تر می سازد.
۲-۳-۲ -تاریخچه هوش معنوی
بحث های فلسفی درمورد رابطه بین تفکر و عاطفه در فرهنگ مغرب زمین به بیش از ۲۰۰۰ سال قبل برمی گردد. در این جا ما به فعالیت های روان شناسی از سال ۱۹۰۰ میلادی تا کنون اشاره می نماییم. این سال ها را می توان به پنج دوره تقسیم کرد:
- سال های ۱۹۶۹-۱۹۰۰ دوره ای که در آن مطالعات روان شناختی مربوط به هوش و هیجان جدا و مستقل از یکدیگر صورت می گرفت.
- . سال های ۱۹۸۹-۱۹۷۰ دوره ای که طی آن روان شناسان به بررسی چگونگی تاثیر عواطف و تفکر بر یکدیگر می پرداختند.
- سال های ۱۹۹۳-۱۹۹۰ دوره ای که در آن هوش معنوی به عنوان یک موضوع مورد مطالعه و تحقیق مطرح گردید.
- سال های ۱۹۹۷-۱۹۹۴ دوره ای که طی آن مفهوم هوش معنوی رواج یافت.
- از سال ۱۹۹۸ تاکنون، دوران اخیر که دوران انجام مطالعات شفاف سازی در مورد مفهوم هوش معنوی است.
دوره ی اول یعنی سال های ۱۹۶۹-۱۹۰۰ دوره ای بود که تحقیقات پیرامون هوش و عاطفه در حوزه های جداگانه صورت می گرفت. در حوزه ی هوش، اولین آزمون ها ساخته و توسعه پیدا کردند و هوش به عنوان عاملی درنظر گرفته می شد که دربرگیرنده ی توانایی انجام صحیح امور و استدلال کردن است. د راین دوره هم چنین اساس زیست شناختی هوش مورد مطالعه قرار گرفت.(نوری،نصیری،۳:۱۳۸۴-۲۲)
در دوره دوم حوزه های شناخت و عاطفه مورد بررسی قرار گرفتند تا مشخص شود که عواطف و شناخت چگونه روی یکدیگر تاثیر متقابل دارند. اعتقاد بر این بود که افراد افسرده نسبت به سایرین ممکن است واقع بین تر و دقیق تر باشند و نوسان های خلقی ممکن است خلاقیت را افزایش دهند.هم چنین در این دوره حوزه ی ارتباطات غیرکلامی توسعه یافت و مقیاس هایی برای دریافت اطلاعات غیرکلامی (که گاهی عاطفی هستند) از چهره و قیافه ی افراد، اختصاص یافت. در حوزه ی هوش مصنوعی بررسی ها و آزمایش ها در مورد این موضوع بود که رایانه ها چگونه می توانند حالت های عاطفی را درک نمایند.
نظریه ی جدید گاردنر در مورد هوش چندگانه، از هوش درون فردی نام می برد که به توانایی دریافت و نمادپردازی عواطف اشاره داشت. کار آزمایش در مورد هوش اجتماعی شامل مهارت های اجتماعی، مهارت همدلی، نگرش های جامعه پسند، اضطراب اجتماعی و عاطفی بودن می باشد.(همان منبع:۲۵)
دردوره سوم و در سال ۱۹۹۰ سالووی و مایر با آگاهی از کارهای انجام شده درزمینه جنبه های غیرشناختی خویش، اصطلاح هوش معنوی را بکار بردند آن ها اصطلاح هوش معنوی به عنوان شکلی از هوش اجتماعی که شامل توانایی در کنترل احساسات و عواطف خود و دیگران و توانایی تمایز قائل شدن بین آن ها و استفاده از این اطلاعات به عنوان راهنمایی برای فکر و عمل فرد به کار بردند. (چرنیس،۲:۲۰۰۰) این دو دانشمند بیان داشتند که هوش معنوی این امکان را برای ما فراهم می کند که بصورت خلاقانه تری بیاندیشیم و از عواطف و احساسات خود در حل مسائل و مشکلات استفاده کنیم. (چرنیس،۳:۲۰۰۰ و پون تنگ فات،۱:۲۰۰۲)
این دوره ی ۴ ساله که از ابتدا دهه ی ۱۹۹۰ شروع می شد مایر و سالووی چند مقاله درزمینه ی هوش معنوی منتشر کردند.
مقاله ها زمینه ی مناسبی را برای مطرح شدن مفهوم هوش معنوی فراهم نمودند. درهمین زمان نتیجه مطالعه ای که شامل معرفی اولین مقیاس ارزیابی توانایی هوش معنوی بود با همین نام منتشر شد. هم چنین در این دوره بناها و مفاهیم بنیادی هوش معنوی بهویژه درزمینه ی علوم عصبی، توسعه پیدا کرد.(نوری،نصیری،۲۵:۱۳۸۴)
در چهارمین دوره یکسری رویدادهای غیر منتظره رخ داد که منجر به رواج بیش از پیش هوش معنوی شد.( نوری،نصیری،۲۷:۱۳۸۴)در میان کسانی که برای اولین بار اصطلاح هوش معنوی را به کار بردند، دانیل گلمن کسی است که بیش از همه نامش به عنوان هوش معنوی گره خورده است.(هین،۲:۲۰۰۴) وی که خبرنگار روزنامه نیویورک تایمز بود، رشته روانشناسی را در هاروارد به پایان رساند و مدتی با مک کلی لند و دیگران کار کرد. این گروه می خواستند بدانند که چرا آزمونهای هوش نمی تواند مشخص کند که افراد در زندگی خود موفق می شوند یا نه؟ (چرنیس،۴:۲۰۰۰)
ما اکنون در دوره ی پنجم قرار داریم که از سال ۱۹۹۸ آغاز شده است. طی این دوره اصلاحات و پالایش های متعدد در ابعاد نظری و پژوهشی حوزه ی هوش معنوی به عمل آمده است، مقیاس های جدیدی برای اندازه گیری هوش معنوی تهیه و و پژوهش های بنیادی تری در این حوزه انجام گردیده است. (نوری،نصیری،۲۷:۱۳۸۴)
هوش معنوی و مؤلفه های آن
ادواردز معتقد است داشتن هوش معنوی بالا با داشتن اطلاعاتی در مورد هوش معنوی متفاوت است. این تمایز فاصله میان دانش عملی و دانش نظری را مطرح می کند. لذا نباید داشتن دانش وسیع در مورد مسائل معنوی و تمرینهای آنها را همردیف دستیابی به هوش معنوی از طریق عبادت و تعمق برای حل مسائل اخلاقی دانست؛ هرچند
میتوان گفت برای بهرهمندی مؤثر از معنویت، داشتن توأمان دانش نظری و عملی لازم میباشد.
هر چند که تحقیقات زیادی در حیطه رشد و تحول هوش معنوی صورت نگرفته است و نیازمند تحقیقات تجربی ـ کیفی است، ولی می توان گفت که استعداد این هوش در افراد مختلف، متفاوت است و در اثر برخورد با محیطهای غنی که سؤالات معنوی را بر میانگیزاند، به تدریج تحول یافته و شکل میگیرد. به نظر میرسد سن و جنسیت نیز در هوش معنوی اثرگذار باشند. یونگ معتقد است که در بسیاری از افراد پس از ۳۵ سالگی تغییرات عمدهای در ناخودآگاه صورت میگیرد که ممکن است در روند معنویت و هوش معنوی تأثیرگذار باشند. همچنین بعضی از محققان، از جمله یونگ، معتقدند که در زنان این تحول متفاوت از مردان صورت میگیرد.
براساس تعریف هوش معنویت ممکن است امری شناختی ـ انگیزشی باشد که
مجموعه ای از مهارت های سازگاری و منابعی را که حل مساله و دستیابی به هدف را تسهیل می کنند معرفی مینماید. (سیسک، ۲۰۰۲؛ ولمن، ۲۰۰۱) هوش معنوی انجام سازگارانه و کاربردی موارد یادشده در موقعیتهای خاص و زندگی روزمره است. (نازل، ۲۰۰۴)
به نظر میرسد هوش معنوی از روابط فیزیکی و شناختی فرد با محیط پیرامون خود فراتر رفته و وارد حیطه شهودی و متعالی دیدگاه فرد به زندگی خود میگردد. این دیدگاه شامل همۀ رویدادها و تجارب فرد می شود که تحت تأثیر یک نگاه کلی قرار گرفتهاند. فرد می تواند از این هوش برای چارچوبدهی و تفسیر مجدد تجارب خود بهره گیرد. این فرایند قادر است از لحاظ پدیدارشناختی بهرویدادها و تجارب فرد معنا و ارزش شخصی بیشتری بدهد. (نازل، ۲۰۰۴)
هوش معنوی با زندگی درونی ذهن و نفس و ارتباط آن با جهان رابطه دارد و ظرفیت فهم عمیق سؤالات وجودی و بینش نسبت به سطوح چندگانه هوشیاری را شامل می شود. آگاهی از نفس، به عنوان زمینه و بستر بودن یا نیروی زندگی تکاملی خلاق را در بر میگیرد. هوش معنوی به شکل هشیاری ظاهر می شود و به شکل آگاهی همیشه در حال رشد ماده، زندگی، بدن، ذهن، نفس و روح درمیآید.بنابراینهوش معنوی چیزی بیش ازتوانایی ذهنی فردی است و فرد را به ماوراءفرد و به روح، مرتبط می کند. علاوه بر این، هوش معنوی فراتر از رشد روانشناختی متعارف است. بدین جهت خودآگاهی شامل آگاهی از رابطه با موجود متعالی، افراد دیگر، زمین و همه موجودات می شود. (وگان، ۲۰۰۳)
آمرام معتقد است هوش معنوی شامل حس معنا و داشتن مأموریت در زندگی، حس تقدس در زندگی، درک متعادل از ارزش ماده و معتقد به بهتر شدن دنیا می شود. (آمرام، ۲۰۰۵: ۱۵)
هوش معنوی برای حل مشکلات و مسائل مربوط به معنای زندگی و ارزشها مورد استفاده قرار میگیرد و سؤالهایی همانند «آیا شغل من باعث تکامل من در زندگی
می شود؟» و یا «آیا من در شادی و آرامش روانی مردم سهیم هستم؟» را در ذهن ایجاد می کند. (ویگلزورث، ۲۰۰۴ به نقل از: سهرابی، ۱۳۸۵)
در واقع این هوش بیشتر مربوط به پرسیدن است تا پاسخ دادن، بدین معنا که فرد سؤالات بیشتری را در مورد خود و زندگی و جهان پیرامون خود مطرح می کند. (مک مولن، ۲۰۰۳)
همچنین قابل ذکر است که سؤالهای جدی در مورد اینکه از کجا آمدهایم، به کجا
میرویم و هدف اصلی زندگی چیست، از نمودهای هوش معنوی میباشند.
سانتوس معتقد است هوش معنوی در مورد ارتباط با آفریننده جهان است. وی این هوش را توانایی شناخت اصول زندگی (قوانین طبیعی و معنوی) و بنا نهادن زندگی بر اساس این قوانین تعریف کرده است. وی اصول زیر را برای هوش معنوی عنوان کرده است:
- شناخت و تصدیق هوش معنوی؛ یعنی باور داشتن به این مسأله که ما موجوداتی معنوی هستیم و زندگی جسمانی (در این جهان) موقتی است.
- بازشناسی و باور یک موجود معنوی برتر (یعنی خداوند).
- اگر خالقی هست و ما مخلوق هستیم، باید کتاب راهنمایی هم وجود داشته باشد.
- لزوم شناسایی هدف زندگی (وجود چیزی که انسان را فرا میخواند) و پذیرفتن این نکته که از نظر ژنتیکی بعضی از تواناییها کدگذاری شده اند.
- شناختن جایگاه خود در نزد خداوند (شخصیت فرد بازتاب فهم وی از خداوند است).
- شناخت اصول زندگی و پذیرفتن این امر که برای داشتن زندگی موفق باید سبک زندگی و تصمیما ت خود را مطابق این اصول شکل داد. (سانتوس، ۲۰۰۶: ۲)
۲-۳-۳- هوش معنوی و هوش شناختی
از منظر صاحبنظران، مغز انسان دارای دو نوع متفاوت از هوش شناختی و هوش غیر شناختی است این دو نوع هوش متفاوت بوده اما برای ساختن زندگی فرد دائماً در تعامل با یکدیگر می باشند به عبارت دیگر آنها توانایی های مجزا از هم نمی باشند.(عابدی و مرادی،۲:۱۳۸۴)
گلمن (۱۹۹۵) معتقد است در واقعیت امر، دو ذهن فعال داریم که یکی فکر می کند و دیگری احساس می کند این دو راه اساساً متفاوت در کنشی متفاوت حیات روانی ما را می سازند.
ذهن خرد گرا همان فهم است که ما به آن آگاهیم اما در کنار آن نظام دیگری برای دانستن وجود دارد. که نظامی تکانشی یا ذهن هیجانی است. این دو ذهن خردگرا و هیجانی در اکثر موارد بسیار هماهنگ عمل می کنند.
ژوزف لودوکس در دانشگاه نیویورک حلقه هایی را در مغز تشخیص داد که باعث می شوند تا عواطف قبل از این که عقل، شانس دخالت پیدا کند، دستورات خود را صادر نمایند.(کاشانی، ۱۳۸۲)
جک بلوک روانشناس دانشگاه کالیفرنیا در دانشگاه برکلی با بهره گرفتن از معیاری که کاملاً تشبیه هوش بهر و شامل قابلیت های اساسی عاطفی و اجتماعی است به مقایسه دو گروه افراد دارای بهره هوشی بالا و گروه دارای قابلیت های عاطفی بالا پرداخته و تفاوت های آنان را مورد بررسی قرار داده است (پارسا، ۱۳۸۰) فردی که فقط از نظر بهره هوشی در سطح بالا بوده و فاقد هوشیاری هیجانی است، تقریباً کاریکاتوری از یک آدم خرمند است که در قلمرو ذهن، چیره دست ولی در دنیای شخصی خویش ضعیف است افرادی که از هوش معنوی قوی برخوردارند، از نظر اجتماعی متعادل، شاد و سرزنده بوده و هیچ گرایشی به ترس یا نگرانی ندارند، احساسات خود را به طور مستقیم بیان و از تفکر مثبتی نسبت به خود برخوردارند. (خائف الهی و دوستار،۵۶:۱۳۸۲)
برخلاف هوش شناختی که میزان آن نسبتاً ثابت است و ایستا می باشدو از سویی نیز همبستگی کمی با موفقیت در زندگی دارد، هوش معنوی را می توان از طریق تعلیم و تربیت مربیگری هدفمند ابتکار عمل توسعه و رشد یافتگی سطح آن را ارتقا داد. به علاوه بیان شده است همبستگی بالایی میان موفقیت های شغلی و زندگی فردی با هوش معنوی وجود دارد. هوش معنوی کلید متمایز ساختن افراد و گروه ها با عملکرد برجسته و عالی از سایر افراد و گروه ها با عملکرد معمولی و عادی محسوب می گردد. (گلمن،۱۹۹۵)
[۱]- George Curran
[۲]- Smith
[۳]-Niklas
[۴]- Dormann
[۵]-Furnham
[۶]. Emmons
[۷]. Intention
[۸]. Morality
[۹]-ciarrochi,j.V
[۱۰]- Chan,A.Y
[۱۱]- Caputi
[۱۲]Dulewicz,V
[۱۳]-Higgs,M.j.
[۱۴]- emotional quotient
[۱۵]-Hatch,T
[۱۶]- Martinez
[۱۷]- McGarvey
[۱۸]Bar- on
[۱۹]Petrimaulx
[۲۰]cherniss
[۲۱]poontengfatt
[۲۲]hein
[۲۳]. Edwards
[۲۴]. Sisk
[۲۵]. Wolman
[۲۶]. Spirit
[۲۷]. Creative life force of evolution
[۲۸]. Transpersonal
[۲۹]. Wigglesworth, C.
[۳۰]. McMullen
[۳۱]. Santos, E. S.